نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

قفسه کتاب >>}~•تیکه‌ی فیلم و کتاب•~{<<

  • نویسنده موضوع Saba Abbasi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,124
  • بازدیدها 13,656
  • کاربران تگ شده هیچ

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #521
من اشتباه می¬کردم. از هیچ مرزی نمی¬شود راحت گذشت. پشت سر حتما باید از چیزی دل کند. فکر کردیم می¬شود بدون دردسر عبور کرد، ولی برای تـرک وطن باید از پوست خود جدا شد...!

... برادرم را می‌بینم که به میدان زل زده. خورشید نرم نرمک پایین می‌رود. بیست و پنج سال دارم. بقیه زندگی‌ام جایی خواهد گذشت که نه چیزی از آن می‌دانم و نه می‌شناسمش، حتی شاید انتخابش نکنم. می‌خواهیم مقبره اجدادمان را پشت سر رها کنیم. می‌خواهیم اسم‌مان را ترک کنیم، همان اسم زیبایی که اینجا برایمان، عزت و احترام می‌آورد. چون تمام محله از تاریخ خاندان ما اگاه است. در خیابان‌های اینجا، هنوز پیرمردهایی هستند که پدربزرگ‌هامان را بشناسند. این نام را به شاخه‌های درخت آویزان می‌کنیم و می‌رویم، درست مثل لباس بچگانه بی‌صاحبی که کسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #522
همه نقشه ها را بینداز دور. آنها را از کتاب هایت پاره کن. از دلت پاره کن. وگرنه دلت را میشکنند. شک نداشته باش. همه کره های جغرافی را از پشت بام پرت کن پایین تا چیزی غیر از تکه های پلاستیکی از آنها باقی نماند. همه اطلس ها را بسوزان. به هر حال هم، از آنها سر در نمی آوری. ناراحت کننده اند، مثل افسانه های قبیله ای دیگر. آن خط ها دیگر معنایی ندارن و کوهی نمی سازند. به سرزمینی آمده ای که هیچکس به پشت سرش نگاه نمی کند. یادت باشد،به پشت سر نگاه نکن. از پنجره به بیرون نگاه نکن. مبادا سرت را برگردانی! ممکن است سرت گیج برود. ممکن است بیفتی زمین .همه نقشه هایت را بینداز دور. آنها را بسوزان...!

{مجموعه داستان های کوتاه برگزیده جهان به انتخاب مژده دقیقی}

نقشه هایت را بسوزان / رابین جوی لف / ترجم ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #523
گوش ها را نمی توان مانند چشم ها بست...!

... پيشاپيش می دانم، همه خواهند گفت: درخت كه چيز خاصی نيست. همه‌اش يك تنه است با مقداری برگ و ريشه كه در شيار پوسته‌اش كفشدوزكی نشسته و دست‌ بالا قد و قامتي كشيده و كاكلي شكيل دارد. همه خواهند گفت: چيز بهتری سراغ نداری كه به آن فكر كنی و نگاهت مثل چشم‌های بز گرسنه‌ای كه دسته‌ای علف تر و تازه ديده باشد روشن شود؟ شايد منظورت يك درخت استثنايي است، درخت خاصی كه احتمالا جنگی نام خود را از آن گرفته است؟ مثلا "نبرد در كنار درخت صنوبر"؟ منظورت چنين درختی است؟ يا شايد آدم مشهوری را به درخت مورد نظرت دار زده‌اند؟
كسي را به آن دار نزده‌اند!؟
بسيار خوب، هر طور كه ميل توست، هرچند كسل‌كننده است، اما اگر اين بازی كودكانه تا اين اندازه مايه‌ی لذت توست، بگذار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #524
دستان من قبل از این‌که تو را بگیرند چه می‌کردند؟...!

... اگر فکر نمی کردم، خوشبخت تر بودم. اگر زنانگی نداشتم هرگز تا مرز احساسات عصبی نمی رفتم و کارم گریه نبود...!

... من آدم رک و صريحی هستم که فقط عاشق خودمم... اينکه چقدر از نگرانی هايم برای بشريت واقعی و صادقانه است و چقدر ازآن به صورت ساختگی و دروغين از طريق اجتماع پديد آمده نمی دانم. از مواجهه با خودم می ترسم. امشب می خواهم ابنکار را بکنم. از صميم قلب آرزو می کنم به معرفتی کامل و تمام عيار دست يابم ِ ای کاش کسی باشد که بتوانم به ارزيابی اش درباره خودم اعتماد کنم. کسی که حقيقت را به من بگويد...!

... من به آنهايی که عميقتر می انديشند٬ بهتر مينويسند بهتر نقاشی ميکنند بهتر اسکی ميکنند دوست داشتن را بهتر بلدند و بهتر از من زندگی میکنند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #525
بعضی از حرف ها ته گلو را مي خاراند و تنها راه خلاصی از دست شان به زبان آوردنشان است...!

... ”نعش کش” اصولاً به اتومبیل بزرگ سیاه رنگی اتلاق می شود که مرده ها را از جایی به جای دیگر منتقل می کند . پنجره بزرگی در دو طرف دارد که می شود تابوت را از پشت شان دید و چندین مرد عصا قورت داده با کت و شلوارهای سیاه در آن می نشینند تا مرده را همراهی کنند. نعش کش ها اغلب خیلی آرام حرکت می کنند، انگار یه جورهایی با موتور خاموش حرکت می کنند و همانطور که از خیابان ها می گذرند، مثل تکه ابر بزرگ سیاهی که جلو آفتاب را گرفته باشد، با خود حس اندوه می آورند. دور از ادب است که اتومبیل های دیگر بوق یا چراغ بزنند تا از نعش کش سبقت بگیرند، درست همانطور که تنه زدن به خانم های مسن یا بلند خندیدن در کتاب خانه دور از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #526
آری، من پشت این میز وجود خویش، به حد اعلا احساس وجود کرده ام و آن حیاتی است در حرکت و جنبش، پیشرو و هردم پیشتازتر که سودای سر بالا دارد. در پیرامونم همه چیز خفته و آرمیده است؛ تنها وجود من جویای هستی است، با احساس نیاز باورنکردنی موجودی دیگر بودن، بیش از آنچه هست بودن، در تب و تاب است. و بدین گونه است که آدمی می پندارد با هیچ، یعنی با خواب و خیال، می تواند کتاب بنویسد...!

شعله شمع / گاستون باشلار / مترجم: جلال ستاری
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #527
آنچه انسان ها را از پا در می آورد، رنج ها و سرنوشت نامطلوبشان نیست بلکه بی معنا شدن زندگی است که مصیبت بارتر است. و معنا تنها در لذت و شادمانی و خوشی نیست، بلکه در رنج و مرگ هم می توان معنایی یافت...!

... رهایی بشر از راه عشق و در عشق است. پی بردم که چگونه بشری که دیگر همه چیزش را در این جهان از دست داده، هنوز می‌تواند به خوشبختی و عشق بیاندیشد، ولو برای لحظه‌ای کوتاه به معشوقش می‌اندیشد. بشر در شرایطی که خلا کامل را تجربه می‌کند، و نمی‌تواند نیازهای درونی‌اش را به شکل عمل مثبتی ابراز نماید تنها کاری که از او بر می‌آید این است که در حالی که رنج‌هایش را به شیوه‌ای راستین و شرافتمندانه تحمل می‌کند، می‌تواند از راه اندیشیدن به معشوق و تجسم خاطرات عاشقانه‌ای که از معشوقش دارد خود را خشنود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #528
اگر با آن همه خلافی که انجام داده بودم موفق میشدم به بهشت بروم، آرزو داشتم فقط چند دقیقه وقت برای جلسه خصوصی با پروردگار داشته باشم. دلم میخواست بگویم ببین، من میدانم منظور تو این بود که دنیا و همه چیز را خوب بی آفرینی. اما چطور توانستی اجازه دهی همه چیز این گونه از دست تو خارج شود؟ چطور توانستی روی نظریه اولیه خودت درباره بهشت ایستادگی کنی؟ زندگی آدمها به هم ریخته است...!

... گمان میکنی دوست داری از چیزی باخبر شوی، اما بعد وقتی آن را فهمیدی به تنها چیزی که فکر میکنی این است که آن را از سرت بیرون کنی. از حالا به بعد، وقتی آدمها از من میپرسند در آینده چه کاره خواهم شد قصد دارم بگویم: کارشناس از یاد زدودن...!

... مردم به طور کلی ترجیح میدهند بمیرند تا عفو کنند. تا این اندازه سخت است. اگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #529
هر كدوم از ما يه دنيا چيز تو وجودمون داريم ... هر كدوم هم دنيای خاص خودمون را داريم . اگه قرار باشه به حرف هايی كه می زنيم معنی و بهايی را بديم كه خودمون تو وجود خودمون می فهميم ، چه طور ديگه می تونيم هم ديگه رو درك كنيم ؟... در حالی كه اون هائی كه به حرف هامون گوش میدند هم بی برو برگرد اون حرفها را بنا به معنی و ارزشي كه برای خودشون داره تعبير می كنند... يعنی بنا به همون معنی و ارزشی كه به دنيای درونی خودشون مربوطه. ما فكر می كنيم هم ديگه رو می فهميم ... در حالي كه هيچ وقت واقعا نمی فهميم ...!

... پدر: كل درام من در همين چيزه ... در آگاهی من از اينكه هر كدوم از ما، آقا، خودش رو يه فرد واحد می دونه، در حالی كه چنين چيزی حقيقت نداره ... هر كدوم از ما وابسته به تعداد موجودات درونی مون چند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #530
هر کلمه ای که می گفت و من می شنیدم سوزنی بود که فرو می رفت در تنم و درد و درد بود که آرام آرام لانه می ساخت . لانه می ساخت؟ لانه اش درون من بود...!

.... دنیای سبز من خالی ست نه کسی میاید نه کسی می رود و نه صدایی! ... فردا پانسمانم را بر می دارند ... راضیه می گفت یک خط است یک خط قهوه ای درست زیر ناف. جایی که نه کسی می بیندش و نه می شود به کسی نشانش داد زخمی که باید پنهان باشد. مثل تو و اندیشه ی مشترکمان در ان روزها ،همه را پنهان داشتم و این سخت است که آدم همیشه و همیشه بخواهد چیزی را یا چه می دانم کاری یا کسی را پنهان کند ... پنهان کردم. من، راضیه و یا خیلی زنهای دیگر...!

.... زانو هایم را بغل زدم و فکر کردم خوب است گریه کنم! نکردم، نمی شد، نمی توانستم گریه کنم! انگار که از چوب از سنگ،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
398
پاسخ‌ها
123
بازدیدها
13,619

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا