نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

قفسه کتاب >>}~•تیکه‌ی فیلم و کتاب•~{<<

  • نویسنده موضوع Saba Abbasi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,124
  • بازدیدها 13,653
  • کاربران تگ شده هیچ

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #531
ويلی: تو اينجا چكار مي كنی؟
چارلی: خوابم نمي برد. قلبم داشت آتش مي گرفت
ويلی: خوب، معلومه غذا خوردن بلد نيستی! بايد يه چيزی راجع به ويتامين و اين حرفها ياد بگيری.
چارلی: اون ويتامين ها چه فايده ای داره؟
ويلی: اونا استخوناتو درس می كنن.
چارلی: آره، اما قلب آدم كه استخون نيست...!

مرگ فروشنده / آرتور ميلر / مترجم: ع. نوريان
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #532
خاصیت عشق همین است: از دست دادن هوشیاری. گاهی خود را فراموش کن. چه اشکالی دارد؟ آدم نباید یکنواخت و ملال اور باشد.
آدم باید همیشه از قطبی به قطب دیگر سفر کند. سفر کردن، زندگی را غنی میسازد. در غیر این صورت زندگی کسالت بار میشود.
گاهی از عشق به سوی مراقبه برو و گاهی از مراقبه به سوی عشق بیا. این رفت و امد، خستگی را از تو دور میکند. مراقبه به معنای تنها بودن است و عشق به معنای با دیگری بودن. مراقبه به معنای آن است که تو تنها هستی و عشق به معنای آن است که دیگری نیز وجود دارد.
مراقبه یعنی من، من، من.
عشق یعنی تو، تو، تو.
خوب است گاهی از مرتبه ی من به مرتبه ی تو بالا بروی. این سفر تو را سرشار میسازد و تازه میکند...!

... حقيقت، چيزی نيست كه درباره آن انديشه شود، حقيقت را بايد مشاهده كرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #533
معنی کلمات مبهم هر کسی را باید از گوینده پرسید نه از دشمن او ... هرکس را از خودش بپرس ... او را از هیچ کس نپرس. عشق را از عاشق بپرس. عشق را از قلبم بپرس. آبی را از رگ هایم بپرس. شاعر را از شعرش بپرس. من را از صبح پریشانی بپرس. نگاه مرا از چشمهای خود بپرس. سوختن را از آتش بپرس. مرا از ستاره ای کم سو نپرس. مرا از خورشید بپرس. مرا از فردا بپرس. مرا از سلجوقی نپرس. مرا از عرب نپرس. مرا از دشمن نپرس ... مرا از رفیق و همسایه بپرس ... مرا از تاریخ بپرس. مرا از مدرسه درباد بپرس. مرا از جان دادن عشقم بپرس .مرا از هوای بارانی بپرس. مرا از جنون عشق، مرا از زنجیر پشت، مرا از عطرم بپرس.
من در دشمن می میرم، مرا از خاکم بپرس.
مرا از پرنده ای که سر جنگ با زمستان دارد، مرا از همان بپرس ...
منم ... آن منم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #534
یکی از دلایل مهم دانشگاه رفتن و کسب تحصیلات عالی این است که چیزهایی را که سراسر عمر به آن باور و اعتقاد داشته ای، رد کنی یا باور کنی هیچ چیز به همان صورتی که پدیدار می شود نیست. قبلا به خاطر جهل و کندی ام تحقیرم می کردند و اکنون به خاطر دانش و فهمم از من متنفرند. مهم نیست چقدر تنها می مانم، تصمیم دارم کار مهمی برای جهان و آدمهایی مثل تو انجام بدهم...!

... پروفسور عزیز، مشکل این است که تو کسی را می‌خواهی که از لحاظ هوش ترقی کند، ولی همچنان در قفست زندانی بماند تا هر زمان که برای کسب افتخار لازم بدانی، او را به نمایش بگذاری. ولی مشکل این‌جاست که من یک انسان هستم....!

گلهایی به یاد آلجرنون / دنیل کیز/ مترجم: مهرداد بازیاری
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #535
این را فهمیدم که آن هایی که،‌ مثل من،‌ ازدواج را پایان کار و عقد را زنجیر محکمی برای استحکام زندگیشان می دانند،‌ راهی بس اشتباه را طی می کنند. محبتی که با تعهد و غل و زنجیر به چهار میخ کشیده شود،‌ عشق نیست، اجباری است که تحملش آزار دهنده و نفس گیر می شود. مقصود خداوند از عقد و ازدواج به اسارت در آوردن دیگری نیست؛ برای محبت حریمی آسمانی قائل شدن است ،‌نه اجباری برای تحمل. بعد از آن برایم مسلم شد که،‌ بر خلاف تصور همگان،‌ برای از بین رفتن یک زندگی،‌ یک عشق یا یک یک رابطه عمیق،‌ لازم نیست دلیلی محکم و خیلی بزرگ و اساسی وجود داشته باشد. بهانه های پوچ و جزئی و کوچک،‌ وقتی با عدم درایت و درک دست به دست هم می دهند و مرتبا تکرار می شوند، برای ویران کردن یک زندگی و یک عشق، کافی که هیچ زیاد هم هست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #536
آن وقت ها كه هيزم شكن بودم اگر هر روز هم دعوا مي كردم عيبی نداشت ، چون می گفتند آدم زحمتكشی است و عقده هايش را بايد يك جوری خالی كند ولی اگر آدم ق*م*ا*ر باز باشد و بدانند كه معمولاً برنده هم هست فقط كافی است تفش را كجكی بيندازد تا بگند يارو آدم كش است...!

... مدت درازی ساکت بود، فکر کردم خوابش برده. کاش بهش شب بخیر گفته بودم. نگاهش کردم، پشتش به من بود. بازویش زیر ملافه نبود، و می توانستم آس و هشت هایی را که رو بازوش خالکوبی کرده بود ببینم. با خودم فکر کردم این مرد خیلی گنده است. زمانی که فوتبال بازی می کردم بازوهای من هم به همین کلفتی بودند. دلم می خواست دستم را دراز کنم و آنجایی که خالکوبی شده بود را لمس کنم که ببینم هنوز زنده است یا نه. به خودم گفتم خیلی آرام دراز کشیده، بهتر است لمسش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #537
هانس عزیزم، این وضع را خدا مقدر کرده و شرایطی خلاف خواست من به وجود آورده و تو باید مرا همین طور که هستم بپذیری. سعی من این بود همه ی این چیزها را از تو مخفی نگه دارم، اما باید می دانستم که نمی توانم برای مدت زیادی تو را فریب بدهم و باید شهامت این را می دانشتم که پیش از این ها مسئله را با تو در میان بگذارن. اما آدم ترسویی هستم. تحمل این را نداشتم که تو را برنجانم. با این حال، همه ی تقصیر به گردن من نیست: تو درباره ی دوستی چنان آرمان باشکوهی داری که انطباق با آن، برای هر کسی که باشد، بسیار مشکل است! هانس عزیز من! تو از این آدمهای خاکی بیش از اندازه توقع داری. سعی کن حرف مرا بفهمی و مرا ببخشی تا بتوانیم باز با هم دوست باشیم…!

دوست بازیافته / فرد اولمن/ مترجم: مهدی سحابی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #538
درس بزرگی كه از سراسر تاريخ گرفته می شود اين است : آنچه می توانم از ديگران به زور بگيرم در واقع به خود من تعلق دارد...!

... ما زن ها هرگز مردان را نخواهیم شناخت. آنان هنگامی که در دنبال کردن کاری مصمم اند هرگز در خرد کردن قلب ها تردیدی به خود راه نمی دهند، تا جاده ای را که می خواهند ارابه شان را از آن عبور بدهند، هموار کنند.

... وقتی انسان جز به چيزهای كوچك زمان حال نمی پردازد، حقيقت را فراموش می كند و واقعيت را از دست می دهد...!

خانه و جهان / رابيندرانات تاگور/ مترجم: زهرا خانلری
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #539
بازرگانی زنی زیبا داشت که زهره نام داشت عزم سفر کرد برای او لباسی سفید تهیه کرد و کاسه ای نیل به خادم داد و گفت هر وقت زن حرکت ناشایستی کرد یک انگشت نیل بر لباس او بزن تا وقتی که آمدی من بدانم چقدر کار ناشایست انجام داده. پس از مدتی به خادم نامه نوشت که:
چیزی نکند زهره که ننگی باشد
بر جامه او ز نیل رنگی باشد
خادم نوشت:
گر آمدن خواجه درنگی باشد
چون باز آید زهره پلنگی باشد

حکایات عبید زاکانی / خواجه نظامالدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #540
از نظر من هیچ چیزی دردناک تر ........ از آوارگی ها زندگی مرا رقم نزده است:
آوارگی از کشوری به کشوری دیگر، از شهری به شهر دیگر، از سکونتگاهی به سکونتگاه دیگر، از زبانی به زبان دیگر، از محیطی به محیط دیگر، از کویی به کوی دیگر، که در همه این سال ها نگذاشته اند جایی قرار بگیرم ....... در عین حال به کسانی که مانده و به سفر نیامده اند نیز غبطه می خورم، کسانی که در بازگشت می بینمشان، که چهره هاشان به علت اختلال یا به علت چیزی که ظاهرا تحرک اجباری است افسرده نشده است، کسانی که با خانواده هایشان خوش اند، خود را لای بارانی و کت و شلوار راحت پیچیده اند، و ایستاده اند تا همه تمایاشان کنند.
چیزی در نامریی بودن به سفر رفتگان و جای خالی و عدم حضور آن هاست، به علاوه آن حس حاد، تکراری و قابل پیش بینی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
398
پاسخ‌ها
123
بازدیدها
13,618

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا