شاعر‌پارسی اشعار سهراب سپهری

ldkh

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/5/17
ارسالی‌ها
1,430
پسندها
2,338
امتیازها
16,473
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #41
چرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیست
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است ؟
چرا مردم نمی دانند
که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟ سهراب سپهری
 
امضا : ldkh

ldkh

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/5/17
ارسالی‌ها
1,430
پسندها
2,338
امتیازها
16,473
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #42
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟ سهراب سپهری
 
امضا : ldkh

ldkh

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/5/17
ارسالی‌ها
1,430
پسندها
2,338
امتیازها
16,473
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #43
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست ... سهراب سپهری
 
امضا : ldkh

ldkh

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/5/17
ارسالی‌ها
1,430
پسندها
2,338
امتیازها
16,473
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #44
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است ... سهراب سپهری
 
امضا : ldkh

ldkh

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/5/17
ارسالی‌ها
1,430
پسندها
2,338
امتیازها
16,473
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #45
من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
.....
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟

باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یه نفر باز صدا زد سهراب!
کفش هایم کو؟ سهراب سپهری
 
امضا : ldkh

ldkh

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/5/17
ارسالی‌ها
1,430
پسندها
2,338
امتیازها
16,473
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #46
هترین چیز رسیدن به نگاهی است
که از حادثه عشق تر است سهراب سپهری
 
امضا : ldkh

ZEINAB-K

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/7/18
ارسالی‌ها
57
پسندها
758
امتیازها
5,433
سن
41
سطح
0
 
  • #47
در این تایپینگ میخوام روزی حداقل 4 تا از بیت هاشو بزارم امیدوارم خوشتون بیاد:);)

نه تو می مانی و نه اندوه ،
و نه هیچ یک از مردم این آبادی!
به حبابِ نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،!
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند،
لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
"سهراب سپهری"
4df4045551b90527b7f70f89e3ad58e7.jpg
تو مرا آزردی ...

که خودم کوچ کنم از شهرت ،
تو خیالت راحت !
میروم از قلبت ،
میشوم دورترین خاطره در شبهایت
تو به من میخندی !
و به خود میگویی: باز می آید و میسوزد از این عشق ولی...
برنمی گردم ، نه !
میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد ...
عشق زیباست و حرمت دارد ...
"سهراب سپهری
7pz5_instagram-kabiri99.jpg
"
ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

atiyeh

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/8/18
ارسالی‌ها
390
پسندها
2,973
امتیازها
14,573
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #48
images-۱۸.jpg
 
امضا : atiyeh

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • #49
سهراب معروف ترین شاعر معاصر است که مورد توجه بسیاری از مردم کشورمان است.
در این تاپیک به اشعار این شاعر عزیز می‌پردازیم.
 
امضا : دیکتاتورs.yavarnia

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • #50
اشعارسهراب سپهری / روشنی من گل آب

ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی ها روشنی من گل آب
پاکی خوشه زیست
مادرم
ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست
که نمی دانم
می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه از پل از رود از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست

سهراب سپهری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا