متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار رهاشده کاربران مجموعه اشعار یک دیوانه |shohreh کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Shohreh_elah
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها 1,417
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Shohreh_elah

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
654
امتیازها
3,348
  • نویسنده موضوع
  • #11
_ خدا داند _
خدا داند که لبخندم، هزاران دفعه تمرین است
مبادا پر شود چشمم، که شهری بر فنا کردم
خدا داند که دردم را، اگر بر آسمان گویم
شبی دیگر نزاید صبح، و من تنها دعا کردم
خدا داند که در جمعم، ولی یک سویم آدم نیست
چنین از آدمان رفتم، و تنهایی روا کردم
[ شهره]
 

Shohreh_elah

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
654
امتیازها
3,348
  • نویسنده موضوع
  • #12
_ دزد _
سرد است
صورت چین خورده ی شب
گویی از فکر کسی
خواب او هم شده آلوده به تب
نعره ی خامش زن
می جهد از تپش اختر گم گشته به ابر
شاید خنده ی او را دزدید
مردکی که گه از آن پنجره می کرد گذر؟
[ شهره ]
 

Shohreh_elah

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
654
امتیازها
3,348
  • نویسنده موضوع
  • #13
_ آوار_
داد برمی‌دارم از آواره ام/می زنم زینجا همه کس را صدا
زیر آوارم و دارم درد درد/ می نخیزد بهر من از کوه ندا
می ندانم از کی اینجا بوده ام/که چنین کم می شود از دم هوا
زیر آوارم‌و مردم خواب خواب /کیست دردم را کند اینک دوا
کاش مرگم را دعا گویند و بس/ آن رفیقانی که در ویرانی ام کردند رها
من گلویم خسته از فریاد هاست!/ کاش آرد سوی دشمن بوی خونم را صبا
می زند چنگ سینه ام را درد ،درد/تیر دل می جسته از شستم خطا!
تکیه کردم، تکیه بر دیوار بس/ نیک بنگر ریخته بر من قامت دیوارها
تا به کی نالان و گریان تا به کی؟/ مشق گیرد خط بختم از قضا
شهره ام، جوید کسی آوار من؟/ آه بنگر مدفنم شد آخر این دیوارها!
[شهره]
 
آخرین ویرایش

Shohreh_elah

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
654
امتیازها
3,348
  • نویسنده موضوع
  • #14
_ شمع ناسوخته_
در وجودم همه ام سوخته جز نقش مرا نیست که نیست!
خانه ام سوخته جز این همه دیوار در این سوخته چیست؟
آب نه! دیر شده است! شعله ندارید به من
می ندانیدم و تا درد بدانید مرا باید زیست
آنچنان دود ز من خاسته کوه در نظران پیدا نیست
می گریزند ز من سوخته و سوخته تر از ما کیست؟
شعله بر من کش و در دل مخورم هیچ فسوس
شمع ناسوخته و در ظلمت و بی شعله شدن پیدا کیست؟
 

Shohreh_elah

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
654
امتیازها
3,348
  • نویسنده موضوع
  • #15
_ تکه ای نو، از برای تامل_
پنجره تاریک
به شمع خانه میپیچید
و من خوابیده بودم، وانگهی بیدار
آسمان دلتنگ
هی ستاره در میان مشت خود
می کشت و خون آلود
کوچه نا پیدا
پریده رنگ بیداری ز هر خانه
روی هر دیوار
کلاغی سایه اش افتاده بد انگار
زمین کوچه اندوه ناک
به رقص دانه می خندید
نعره ام ترسید و هی گم شد
درون جمله نا پیدا
و من ایستاده بودم
همچنان بیدار
پنجره خاموش
لیکن باز
در دهانم طعم خون واژه ها بسیار
ناگهان گورکن
همان مرد کریه بیش قوزیده
سکوت کوچه را با خنده اش بلعید
و من ترسیده انگشتم به دندان وای!
شمع من خاموش، پنجره خاموش
ولیکن باز!
اتاقم بوی گند ماندنی می‌داد
می دویدم
درون کوچه خون آلود
لیک می ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دیدم
گورکنی را دست تکان می داد
و می خندید
پشت پنجره
خاموش و لیکن باز!
[شهره]
 

Shohreh_elah

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
654
امتیازها
3,348
  • نویسنده موضوع
  • #16
_ کودکانه_
صبح لبم به لبخند نمی رود هرگز کش؟
شب که می توانم خنده ی هزار ستاره شوم
قرار بود از بودن بکارم گلی!
قرار است پنجه ی باد وحشیانه شوم!
طاقتم نعره می زندم! تمامم کن!
شاید وقت خشکیدنم جوانه شوم!
گو‌ اسیرم کنند به چنگ‌ دیوار ها
می هراسم لگد مال چشم زمانه شوم!
گرفته ام به مشت خود قاصدکی سفید پوست
به دنبال فرصتم که در گلوی زندگی، آه روانه شوم
به گوش آینه گفتم قشنگ‌ دروغ می گوید
دلم یواش می خواهد که باز کودکانه شوم!

شاعرانه ای نیمایی، تقدیم کودکانه هایی که در پساپس لحظات زندگی، در میان بزرگانه هایم، جا گذاشتمشان!
[شهره]
 

Shohreh_elah

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
654
امتیازها
3,348
  • نویسنده موضوع
  • #17
چگونه گویمت، چگونه گلایه کنم؟
چگونه سنگ مانده در گلویم روانه کنم؟
تو خود داده ای مرا به بودنت عادت
من م**س.ت، چگونه ترک این پیاله کنم؟
زمستان شده در من، نگاهم کن!
به مهر تو شاید شبی چند جوانه کنم!
می‌روم به هرکجا که فکرت نیست!
تا به کی ز خودم، فرار ناشیانه کنم؟
مثل دزدی ام که می دزدد زخود لبخند
بخند تا برایت گریه‌هایم را ترانه کنم!
[شهره]
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Shohreh_elah

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
654
امتیازها
3,348
  • نویسنده موضوع
  • #18
می زنم نعره نریز
تا لبالب پر است
دل فنجانی من!
سرو افتاده به باغم
خزان می بردم!
کافی است تیشه زدن
ای تو، ویرانی من⁦
[شهره]
 
آخرین ویرایش

Shohreh_elah

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
654
امتیازها
3,348
  • نویسنده موضوع
  • #19
ای که می خندید و سرمستید ،اینگونه
یادتان رفته؟
یا که خود را می زنید آن راه!
ای که گوش خود چنین بسته
پشت دیوارها
اندرون خانه ای،
اینک سپارد جان!
کسی، در مشت تنهایی!
ای که می رقصید و می خوابید!
کسی اینجا، ندارد نای خوابیدن
ای که دیوار می کشید بر ما!
نمی بینید؟
ای که بستید پنجره بر ما!
وای ها بر ما!
که اینجا،
سوی این خانه
کسی آلوده با اندوه!
کسی آشفته موهایش!
و بی شانه؛
به چنگال می‌کشد مویش!
و شیون، خورده با دندان!
گره از موی بگشاید
چنین است
کاو ندارد مو!
ندارد مو!
ای که می‌خندید
به من، بی مو!
[شهره]
 

Shohreh_elah

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
654
امتیازها
3,348
  • نویسنده موضوع
  • #20
قسمتمان نمی شود، گاه به آنچه دل نهیم
قسمتمان نمی‌شود بیش‌، اگر که جان دهیم
[شهره]
 
آخرین ویرایش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا