فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار سلمان هراتی

  • نویسنده موضوع ISET1
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 717
  • کاربران تگ شده هیچ

ISET1

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
3,776
پسندها
14,495
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
زندگی ساعت تفریحی نیست
که فقط با بازی
یا با خوردن آجیل و خوراک
بگذرانیم آن را
هیچ می دانی آیا
ساعت بعد چه درسی داریم؟
زنگ اول دینی
آخرین زنگ حساب!
 

ISET1

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
3,776
پسندها
14,495
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #2
سجاده ام كجاست؟
مي خواهم از هميشه ي اين اضطراب برخيزم
اين دل گرفتگي مداوم شايد،
تأثير سايه ي من است،
كه اين سان گستاخ و سنگوار
بين خدا و دلم ايستاده ام
سجاده ام كجاست؟
 

ISET1

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
3,776
پسندها
14,495
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
جهان، قرآن مصور است
و آيه ها در آن
به جاي آن كه بنشينند، ايستاده اند
درخت يك مفهوم است
دريا يك مفهوم است
جنگل و خاك و ابر
خورشيد و ماه و گياه
با چشم هاي عاشق بيا
تا جهان را تلاوت كنيم
 

ISET1

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
3,776
پسندها
14,495
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
مثل ستاره
پر از تازگی بودی و نور
و در دستت انگشتری بود از عشق
و پاکیزه مثل درختی
که از جنگل ابر برگشته باشد

سرآغاز تو
مثل یک غنچه سرشار پاکی
زمین روشنی تو را حدس می زد
تو بودی ،هوا روشنی پخش می کرد

و من
هر گلی را که می دیدم از
دستهای تو آغاز می شد
و آبی که از بیشه ای دور می آمد آرام
بوی تو را داشت

من از ابتدای تو فهمیده بودم
که یک روز خورشید را خواهی آورد
دریغا تو رفتی!
هراسی ندارم
مهم نیست ای دوست
خدا دستهای تو را
منتشر کرد...
 

ISET1

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
3,776
پسندها
14,495
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #5
پیش ازتو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرئت فردا شدن نداشت
بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ زهرهٔ دریا شدن نداشت
در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
حتی علف اجازهٔ زیبا شدن نداشت
گم بود درعمیق زمین شانهٔ بهار
بی تو ولی زمینهٔ پیدا شدن نداشت
دلها اگر چه صاف ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت
چون عقده‌ای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت
 

ISET1

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
3,776
پسندها
14,495
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #6
آدم را میل جاودانه شدن
از پله های عصیان بالا برد
و در سراشیبی دلهره ها
توقف داد
از پس آدم،آدمها
تمام خاک را
دنبال آب حیات دویدند
سرانجام
انسان به بیشه های نگرانی کوچید
و در پی آن میل
جوالهای زر را
با خود به گور برد تا امروز
و ما امروز
چه روزهای خوشی داریم
و میل مبتذلی که مدام ما را
به جانب بی خودی و فراموشی میبرد
 

ISET1

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
3,776
پسندها
14,495
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #7
سلام بر آنان‌
كه در پنهان خويش
‌بهاری برای شكفتن دارند
و می‌دانند هياهوی گنجشكهای حقير
ربطی با بهار ندارد
حتی كنايه‌وار
بهار غنچه‌ی سبزی است‌
كه مثل لبخند بايد
بر لب انسان بشكفد
بشقاب‌های كوچك سبزه
‌تنها يك «سين‌»
به «سين‌»های ناقص سفره می‌افزايد
بهار كی می‌تواند اين همه بی‌معنی باشد؟
بهار آن است كه خود ببويد
نه آن‌كه تقويم بگويد
 

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,256
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #8
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است



میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است





مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست



هزار عرصه برای پریدنم تنگ است





اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود



فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است





چگونه سر کند اینجا ترانه خود را



دلی که با تپش عشق او هماهنگ است؟





هزار چشمه فریاد در دلم جوشید



چگونه راه بجوید که رو به رو سنگ است





مرا به زاویه باغ عشق مهمان کن



در این هزاره فقط عشق، پاک و بی رنگ است
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,256
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #9
دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو

امروز می‌آید از باغ بوی بهار من و تو

آن جا در آن برزخ سرد در کوچه های غم و درد

غیر از شب آیا چه می‌دید چشمان تار من و تو؟

دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغ

امروز خورشید در دشت آیینه دار من و تو

غرق غباریم و غربت با من بیا سمت باران

صد جویبار است اینجا در انتظار من و تو

این فصل فصل من و توست فصل شکوفایی ما

برخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و تو

با این نسیم سحرخیز برخیز اگر جان سپردیم

در باغ می‌ماند یا دوست گل یادگار من و تو

چون رود امیدوارم بی تابم و بی قرارم

من می‌روم سوی دریا جای قرار من و تو
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,256
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #10
اگر چه عمر تو در انتظار می‌گذرد

دل فقیر من! این روزگار می‌گذرد

بهار فرصت خوبی است گل فشانی را

به میهمانی گل رو بهار می‌گذرد

چه مانده ای به تماشای تیرگی و غبار

همیشه هست غبار و سوار می‌گذرد

تمام چشمه دلان از کنار ما رفتند

اگر نه سنگدلی جویبار می‌گذرد

دلی که شوق رهایی در اوست ای دل من

بدون واهمه از صد حصار می‌گذرد
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا