نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شاعر‌پارسی اشعار سلمان هراتی

  • نویسنده موضوع ISET1
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 719
  • کاربران تگ شده هیچ

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,253
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #11
تا همه تنهایان

از من پنجره‌ای كنند

و تماشا كنند در من



كاهش دلتنگی شان را





اگر این گونه بود

پس دلم را

به سمت دست نخورده ترین قسمت آسمان می‌بردم

تا معبر

بكرترین عطرها باشم



كه تاكنون هیچ مشامی نبوییده باشد





و قاب تصویر های متحرک

از خیال سبز در باغ آسمان

كه قوی‌ترین چشم‌ها آن را



رصد نمی‌توان كرد
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,253
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #12
تا از من دریچه‌ای بسازند

و از آن خورشید را بنگرند

كه حرارت و بزرگی را

ازپیشانی مردی وام گرفت

كه خانه‌ای داشت



كوچكتر از دو گام كه برداری





ای كاش مرا تا خدا وسعت دهند

تا نشان دهم

انسان یعنی

چهل سال آیینه‌وار زیستن

من تصویرهایی دارم از سكوت كه در بیابانش



واژه ها لالند و كلمه ها كوچک





بروز سكوت

در جنگل كلمه

چگونه آیا؟
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,253
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #13
من دست‌های مهربانم را



به تو می‌بخشم





و در این بخشش

جز درک عشق گمشده‌ام



هیچ نمی‌خواهم





من و دلم

تماممان را به تو می‌بخشیم

تا حس زنده بودن خود را

که در نگاه معلوم یک مرد



در بخشش تمام به تو بازیابیم





من پاهایم را

در جسم فسرده خاک می‌کارم


و آب را

در عطش کویر



زمزمه می‌کنم





و در این بخشش

معرفتی است

که من آن را

با هستی

و با زیبایی آن لحظه

که مرگ پس آن می‌آید

آشتی می‌دهم
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,253
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #14
شب فرو می‌افتد

و من تازه می‌شوم

از اشتیاق بارش شبنم

نیلوفرانه



به آسمان دهان باز می‌كنم





ای آفریننده شبنم و ابر

آیا تشنگی مرا پایان می‌دهی؟

تقدیر چیست؟



می‌خواهم از تو سرشار باشم
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,253
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #15
دنیا آتشکده موقتی است

تا من و تو



در آن بنشینیم





نه عبوس

که چون ققنوس

دوباره شدن را



و به امید دیداری در ناکجا





مرا این معنی



با غروب مأنوس کرده است
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,253
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #16
دلا چندی است صحرایی شدی تو

رفیق خوب تنهایی شدی تو


بگو آن دورها با کی نشستی

که مثل گل تماشایی شدی تو
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

⒨⒪⒣⒜⒨⒨⒜⒟.⒮

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
94
پسندها
303
امتیازها
2,713
مدال‌ها
1
  • #17
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است



میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است





مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست



هزار عرصه برای پریدنم تنگ است





اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود



فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است





چگونه سر کند اینجا ترانه خود را



دلی که با تپش عشق او هماهنگ است؟





هزار چشمه فریاد در دلم جوشید



چگونه راه بجوید که رو به رو سنگ است





مرا به زاویه باغ عشق مهمان کن



در این هزاره فقط عشق، پاک و بی رنگ است
 

⒨⒪⒣⒜⒨⒨⒜⒟.⒮

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
94
پسندها
303
امتیازها
2,713
مدال‌ها
1
  • #18
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت



شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت





بسیار بود رود در آن برزخ کبود



اما دریغ، زَهره‌ دریا شدن نداشت





در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار



حتی علف اجازه‌ زیبا شدن نداشت





گم بود در عمیق زمین شانه‌ی بهار



بی‌تو ولی زمینه‌ی پیدا شدن نداشت





دل ها اگر چه صاف، ولی از هراس سنگ



آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت





چون عقده‌ای به بغض فرو بود حرف عشق



این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت
 

⒨⒪⒣⒜⒨⒨⒜⒟.⒮

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
94
پسندها
303
امتیازها
2,713
مدال‌ها
1
  • #19
دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو



امروز می‌آید از باغ بوی بهار من و تو





آن جا در آن برزخ سرد در کوچه های غم و درد



غیر از شب آیا چه می‌دید چشمان تار من و تو؟





دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغ



امروز خورشید در دشت آیینه دار من و تو





غرق غباریم و غربت با من بیا سمت باران



صد جویبار است اینجا در انتظار من و تو





این فصل فصل من و توست فصل شکوفایی ما



برخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و تو





با این نسیم سحرخیز برخیز اگر جان سپردیم



در باغ می‌ماند یا دوست گل یادگار من و تو





چون رود امیدوارم بی تابم و بی قرارم



من می‌روم سوی دریا جای قرار من و تو
 

⒨⒪⒣⒜⒨⒨⒜⒟.⒮

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
94
پسندها
303
امتیازها
2,713
مدال‌ها
1
  • #20
اگر چه عمر تو در انتظار می‌گذرد



دل فقیر من! این روزگار می‌گذرد





بهار فرصت خوبی است گل فشانی را



به میهمانی گل رو بهار می‌گذرد





چه مانده ای به تماشای تیرگی و غبار



همیشه هست غبار و سوار می‌گذرد





تمام چشمه دلان از کنار ما رفتند



اگر نه سنگدلی جویبار می‌گذرد





دلی که شوق رهایی در اوست ای دل من

بدون واهمه از صد حصار می‌گذرد
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا