نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

مهم درخواست معرفی آثار | انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع NEGIN_R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 64
  • بازدیدها 3,729
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,101
پسندها
25,188
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • #11
درخواست برای رمان آراگل

گلرو بیاتی مدلینگ معروفی که به جز به دست آوردن شهرت، پول و رسیدن به رویاهاش به هیچی فکر نمی‌کنه. تو اوج موفقیت‌هاش با ورود آدم‌های جدیدی به زندگیش؛ تمام خوشی‌های زندگیش رو از دست میده و با مشکلات زیادی مواجه می‌شه.

در برهه‌ای از زمان ناگهان به خودم آمدم.
دست از جنگیدن و جان کندن برداشتم.
تمام گذشته‌ام را؛ با تمام جزئیات از نظر گذراندم.
در نهایت با پرسشی بی‌جواب رو به رو شدم!
که گناهم چه بود؟!
این میزان از درد و رنج؛
تاوانِ کدام گناهم در زندگی بود؟!
گویا هم‌‌زمان با متولد شدنم؛
درد و رنج هم با من متولد شد!
نمی‌دانم آیا می‌توانم سرنوشتم را؛
به دست خودم عوض کنم.
یا باید به این حقیقت ایمان بیاورم... .
که‌ سرنوشت به دست انسان‌ها؛
قابل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,725
پسندها
33,245
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #12
درخواست برای رمان تاریک و روشن (در انتظار بازبینی)
اختصاصی انجمن یک رمان
ژانر: #فانتزی
خلاصه:
پرستاری جوان که در قسمت آی‌سی‌یو بیمارستانی کار می‎کنه پس از یک اتفاق به طور اتفاقی می‏‌تونه ارواح رو ببینه! این جوان به دنبال دلیل این اتفاق می‎گرده اما نمی‎دونه این دلیل در وجود خودش نهادینه شده!
قسمتی از رمان:
زمانی که شانس تقسیم می‎کردن، نمی‎دونم کجا بودم!
پی عشق بودم!
پی چی؟
نمی‎دونم!
فقط می‎دونم از شانس گندم الان گرفتار شدم!
گرفتار ویژگی جدیدی که هیچ ازش خوشم نمیاد!
شاید هیچوقت به زندگی عادی بر نگردم،
اما عادت می‎کنم!
اره عادت می‌کنم.
همه ما عادت می‎کنیم.
منتها یکم متفاوت‎تر!
یکی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,269
پسندها
100,341
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • #13
#درخواست_معرفی
نام دلنوشته:
ازهم‌گسیخته
نام نویسنده: افسانه نوروزی
لینک: دلنوشتهٔ ازهم‌گسیخته | افسانه نوروزی کاربر انجمن یک رمان
متن مورد نظر:

روزهایمان تاریک‌تر از شب
شب‌هایمان بیدارتر از مرگ
اینجا شب که می‌رود، صبح نمی‌آید.
روشنایی نمی‌آید.
امید نمی‌آید.
شب می‌رود و شب می‌آید!
در این گذر تاریکی
ما می‌مانیم و جهالت سیاه دنیایی که ناخواسته ما را به آن تبعید کردند!
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

Regina

کاربر حرفه‌ای
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,846
پسندها
75,252
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • محروم
  • #14
درخواست برای رمان غیر منتظره
دستم رو برای تاکسی بالا بردم. پراید زرد‌ رنگی جلوی پام ترمز کرد. در عقب رو باز کردم و سوار ماشین شدم. راننده مرد مسنی بود که موهای جو گندمی داشت و من از توی آینه فقط چشم‌هاش رو می‌دیدم. روی شقیقه‌هاش چروک‌های نسبتا عمیقی داشت و چشم‌هاش عسلی رنگ بودن. با صدای بمی گفت:
- کجا برم خانم؟
بعد از کمی تامل گفتم:
- لطفا به این آدرس برید.
آدرس رو براش خوندم. دستم رو زیر چونه‌م گذاشتم و از شیشه به بیرون زل زدم. درخت‌های توی پیاده رو و آدم‌هایی که بعضی‌ از اون‌ها با شتاب و بعضی دیگه با آرامش رفت و آمد می‌کردن با سرعت از جلوی چشم‌هام رد می‌شدن. دختر و پسرهای خوشحال؛ پیرمردی که عصای قهوه‌ایش رو به زمین می‌زد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Regina

FATMAGOL

مدیر بازنشسته
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,215
پسندها
36,228
امتیازها
60,573
مدال‌ها
21
  • #15
[
جملات نامردترین‌اند.
اینبار می‌خواهم تمام وجودت را به آتش بکشم!
و تو مثل همیشه متوجه نخواهی شد.
اینبار می‌خواهم با قلبم درد ستم قلبت را به بازی بگیرم!
می‌خواهم طوری باکلمات بازی کنم که خود نیز در کیش و مات شطرنج نوشته‌هایم گم شوی!
اهل قافیه وردیف و شعر نیستم!
نقطه می‌گذارم و می‌روم سرخط
از کدام برایت بگویم؟!
از اینکه ساده رد می‌شوی و نگاهم نمی‌کنی؟!
از تمام نامردی‌هایت؟!
یا از اینکه با تمام خوبی‌هایم مرا از ما بهتران ترجیح می‌دهی؟!
از کدام برایت بگویم؟!
شاید دردهای من لالایی‌اندکه وقتی می‌بینیشان ...
وقتی می‌شنوی، نگاه می‌گیری!
چشمانت را می بندی و گویی گوش‌هایت فریادهای بغض آلودم را نمی‌شنود؟!
#فاطیمابانو
دلنوشته‌ی دل‌آشوب]
 
امضا : FATMAGOL

Selin

رو به پیشرفت
سطح
14
 
ارسالی‌ها
200
پسندها
3,166
امتیازها
16,763
مدال‌ها
18
  • #16
رمان زندگی جنایی
ژانر: عاشقانه، جنایی، درام

خلاصه:
زندگی دو خواهر، از همان روزی که متولد شدند، روبه روال نبود و به سختی می‌گذشت!
آن‌ها، از همان روزی که چشم به جهان گشودند، در یتیم‌خانه‌ای عذاب‌آور به سر می‌بردند!
ولی با کاری که این دو کردند، زندگی نیمه‌ طوفانی‌شان را به زندگیِ جنایی تبدیل کردند و خودشان را دست ‌پرورده‌ی انسان‌های بی‌رحم و دل‌چرکین کردند!

مقدمه:
درد‌آور تر از مرگ، زندگی کردن اجباری است!
اجباری که کم‌کم، برای ما به یک بازی تبدیل شد!
اجباری که برای ما سخت بود، ولی عادت کردیم و دل‌چرکین شدیم!
ما خودمان را اسیر آدم‌های بی‌رحمی کردیم، که ما را هزار درجه بی‌رحم‌تر کردند!
گاهی سرچشمه‌ی همه‌ی اتفاق‌های خوب، می‌تواند از بدی شروع شود!
ما دست پرورده‌ی کسانی شدیم، که خشونت در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Selin

م .صالحی

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
821
پسندها
7,756
امتیازها
22,273
مدال‌ها
13
  • #17
سلام و درود
درخواست برای رمان مهره‌ی مات
خلاصه: مهره‌ی مات داستان مردی است که ناخواسته وارد یک بازی خطرناک شده است؛ اما بازی می‌کند تا عزیزانش را حفظ کند، مردی از جنس یک راز، خشمگین از گذشته اما امیدوار به آینده، داستان عشقی آمیخته با انتقام و کینه، داستان فراز و فرود زندگی مردی به نام آرش مردی به ظاهر خطرناک اما...

(مشغول خوردن صبحانه‌اش بود که باز هم ضرباتی به در زده شد و با اجازه‌ی آرش، چنگیز که مردی مسن با موهای سفید و هیکل تنومند و چهره‌ای آفتاب سوخته بود وارد اتاق شد و در کنار در ایستاد و گفت:
- صبح بخیر قربان.
آرش نگاهی به سر تا پای چنگیز انداخت و گفت:
- در رو ببند و بیا جلوتر.
چنگیز در را بست و چند قدم به جلو برداشت و در نزدیکی میز ایستاد، آرش همینطور که لقمه‌ای را درست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

F@rn@z

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
376
پسندها
4,142
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
  • #18
درخواست برای رمان قانون بازی
دختری ساده و عاشق پیشه که همراه مادرش به محل جدیدی نقل مکان می‌کند، در همسایگی آن‌ها جوانی ساکن است؛ مردی زیرک و باهوش، آشنایی آن دو متفاوت است، می‌توان گفت شروع یک بازی که از جانب کیان برنامه ریزی می‌شود با قواعدی مانند بازی تخته نرد، باید دید پایان این بازی به کجا ختم می‌شود؟
به وضوح صدای افتادن چیزی را بر روی زمین شنیدم، نگاه جستجوگر خود را بر روی سطح زمین مقابل پایم متمرکز کردم و متوجه غلتیدن یک جفت تاس سفید رنگ کنار پایم شدم که به ترتیب همان جا متوقف شدند، او پشت به من ایستاده بود و هر دو جیب کاپشنش را می‌گشت، نگاه از او گرفتم و به تاس‌های براق خیره شدم، پرسیدم:
- دنبال این‌ها می‌گردین؟

#f@rn@z
رمان قانون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,101
پسندها
25,188
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • #19
درخواست برای رمان ماهِ آسمانِ عشق (درحال ویرایش و بازبینی)

آیدان دختری که هیچ محبتی از پدر و مادرش ندیده و اصلاً از شرایط زندگیش راضی نیست.
با ضربه‌ی آخری که از خانواده‌ش می‌خوره تصمیم می‌گیره مسیر زندگیش رو از اون‌ها جدا کنه؛ امّا نمی‌دونه با این تصمیم بزرگی که گرفته چه سرنوشتی درانتظارشه.

آسمانِ من... .
تو باید باشی‌ تا هر شب؛
به وقتِ ساعت عاشقی،
خیره نگاهت کنم.
به یاد بیاورم که فقط من،
ماهِ این آسمانم... .
باید باشی تا دلم گرم شود،
به بودنت.
به این‌که تو هستی و نمی‌گذاری،
من پشتِ این ابر‌های سیاه و گریان بمانم.
باید باشی و دستم را بگیری... .
زیرا که من با تو آموختم؛
نفس کشیدن را... .
زندگی را... .
عشق را...!

#بیتاشایان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

EUROS

کاربر خبره
سطح
35
 
ارسالی‌ها
3,508
پسندها
32,090
امتیازها
71,673
مدال‌ها
33
  • #20
در خواست برای ترجمه‌ی "اشتباه مورد علاقه‌ی من"

خلاصه رمان: کافیست که بازی سرنوشت را مانند فیلم تماشا کنیم! همان‌طور که به تمام جزئیات دقت می‌کنیم، در سرنوشتمان هم دقیق باشیم.
داستانی عجیب و آینده‌ساز که با ورود اتفاقی آن بازیگر ماهر به زندگی آن‌ها آغاز می‌شود. اما هیچ چیز اتفاقی نیست... .

از سینک پایین پریدم و در را باز کردم.
- خدای من، تو نمی‌تونی من رو تنها بذاری؟
- من می خوام با تو یه معامله کنم، خانم کوچولو!
-چرا من باید بخوام که با تو معامله کنم؟
او پوزخندی زد، انگار منتظر بود که من این را بگویم.
- فقط به من گوش کن، اگه تو بتونی به من ثابت کنی که از من متنفر‌ی، کاملا متنفر، من از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : EUROS
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

عقب
بالا