مهم درخواست معرفی آثار | انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع NEGIN_R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 64
  • بازدیدها 3,300
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Ghazaleh.Sh

کاربر سایت
کاربر سایت
تاریخ ثبت‌نام
17/3/19
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,326
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #21
با سلام درخواست برای رمان به دنبال انتقام
نام کتاب: به دنبال انتقام (جلد دوم رمان نقاب)
نویسنده: غزاله.ش
موضوع: مافیایی، معمایی
خلاصه:
ملورین پس از اتفاقاتی که براش افتاد با زندگی لج می‌کنه، بردیا هم بعد از مرگ عشقش دنبال انتقام گرفتنه؛ بردیا به ملورین پیشنهاد انتقام میده. حالا ملورین و بردیا که هر دو یک هدف‌ دارن آماده انتقام می‌شن ؛ قصد اصلی بردیا سوءاستفاده از ملورین برای گرفتن انتقام مرگ سانیا از مصببینش هست اما اتفاقاتی می‌افته که معادلات بردیا بهم می‌ریزه!
قسمتی از رمان
زندگی بهم یاد داد هیچکس رو نمی‌شه صد در صد شناخت، به هیچکس حتی به سایه‌ی خودتم نمی‌تونی اعتماد کنی!
بد‌بین نبودم؛ اما زندگی بدبینم کرد. این زندگی بهم فهموند حتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

م .صالحی

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
15/6/20
ارسالی‌ها
786
پسندها
7,407
امتیازها
22,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • #22
سلام و درود
درخواست برای رمان اسطرلاب عشق

خلاصه: مردی با دو زن و دو خانواده، اما یک حادثه این دو خانواده را ناخواسته به یکدیگر نزدیک می‌کند و عشقی شکل می گیرد تا مشکلات و اختلافات تازه سر باز کند و قهرمان قصه را به چالش بکشاند .


(
از وقتی تلفن زنگ زده بود، سه دختر و نوه هایش دورش نشسته بودند و چشم به دهان او دوخته بودند، زن هر کلمه‌ی که می‌گفت و می‌شنید ناراحتی بر چهره اش می‌نشست، وقتی گوشی را گذاشت اشک چشمانش را خیس کرده بود، معصومه دختربزرگش بالافاصله گفت:
- چی شده مامان؟ کی بود زنگ زده بود؟
نگاهش روی تک تک دخترهایش چرخید و بغضش شکسته شد، محبوبه دختر دومش که مقابل نشسته بود دستان مادرش را گرفت و گفت:
- جون به لبمون کردی مامان، خب بگو چی شده؟
زن سری تکان داد و با گریه و آهی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

م .صالحی

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
15/6/20
ارسالی‌ها
786
پسندها
7,407
امتیازها
22,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • #23
سلام و درود
درخواست برای رمان( عشق حکم میکند)
خلاصه: شهاب، وکیل جوان آقای تمدن است که بعد از مرگ مشکوک نامزدش به تنهایی زندگی می‌کند. پسر آقای تمدن توسط مربی دخترش به قتل می‌رسد و دستگیر می‌شود. آقای تمدن از شهاب می‌خواهد تا حکم اعدام این دختر جوان را از دادگاه بگیرد اما شهاب حتی فکرش را نمی‌کند که دلباخته این دخترِ به ظاهر قاتل شود و همین دلباختگی، همه‌ی معادلات زندگی او را به هم می‌ریزد.

(آسمان آفتابی و نسیم خنکی در حال وزیدن بود، یک روز بهاری زیبا و آرام در پهنای دشت روی صخره ی سنگی بزرگی که مثل گاو پیشانی سفید وسط دشت سرسبز مشخص بود دراز کشیده و کلاه حصیری اش را روی صورت گذاشته بود و در کنارش کتاب قطور حقوق جزا قرار داشت، نسیمی که می وزید گاهی آن را ورق می زد، گوسفندانی که برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

F@rn@z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
359
پسندها
3,693
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • #24
درخواست برای رمان موم شب
دختری به لطافت و شادابی گل، مردی به سختی و استحکام سنگ، عشقی پنهان!
هستی؛ دختری که مانند نامش وجودی است در برابر نیستی، آیا او می‌تواند در قلب مردی مغرور و نفوذناپذیر جایگاهی داشته باشد؟ آیا محبت فراز نسبت به هستی انعکاسی از یک دوست داشتن معمولی است یا یک عشق سوزان؟ آیا این عشق به آشکار شدن می‌ارزد؟
با لحنی بُغض‌آلود پرسیدم:
- فراز تا حالا به این فکر کردی که اگه اون روز کذایی من جلوی خونه‌ی شما سبز نمی‌شدم، تو الان مجبور نبودی این روزها رو تحمل کنی؟
آهی کشید و به آرامی جواب داد:
- اگه اون روز سر راهم سبز نمی‌شدی، در واقع من یه فرصت طلایی رو از دست می‌دادم، می‌دونی تو باید زودتر از این سر راه من قرار می‌گرفتی... .

#f@rn@z...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,902
پسندها
32,484
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • #25
#ReiHane_FB
خلاصه:
زندگی کردن را فراموش می‌کند. در سیاهی‌ای بی‌پایان غرق می‌شود. خاطرات گذشته از او فردی بی‌احساس و بی‌تفاوت همچون جسمی بی‌جان ساخته. زندگی‌اش مانند خط صافی شده که نشان دهنده‌ی مرگ است؛ ولی قلب او هنوز هم برای باله می‌تپد. همان باله‌ای که تنها دلیل زندگی کردنش است، و همان قلبی که دنیایش را از او گرفت و باز هم بی‌رحمانه به تپیدن اصرار دارد.
قسمتی از رمان:
بعضی وقت‌ها خودت خورد شدنت را به وضوح می‌بینی. تکه تکه شدن قلبت را ویران شدنت را نابود شدنت را همه را به چشم می‌بینی امّا باز نقاب «همه چی آرومه من چقدر خوش‌حالم!» را حفظ می‌کنی! خودت هم نمی‌دانی دردت چیست! خودت هم نمی‌دانی این همه تظاهر برایِ چیست؟ تنها چیزی که می‌دانی این است که باید انکار کنی، باید محکم باشی، تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

~naz

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
7/5/20
ارسالی‌ها
977
پسندها
26,460
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
سن
20
سطح
28
 
  • #26
درخواست برای دلنوشته‌ی سیاه‌چال

من بودم؛تو هم بودی؛اما او که آمد، ...
بگذریم.
همین باعث شد من و تو ما نشویم.
تو و او، یعنی شما در کنار هم خوشحال و خوشبختید و این برای من کافیست.
اما من به پای حسی که به تو داشتم و دارم، سوختم.
و این دلیلی شد تا آنها من را سرزنش کنند.
بی خیال ...
آخر این قصه این شد:
من هنوز سر حرفم هستم اما زنده نیستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~naz

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • #27
*درخواست برای رمان باران عشق و غرور*

نام رمان: باران عشق و غرور
نویسنده:zeynab227 کاربر یک رمان
ژانر: عاشقانه، جنایی، پلیسی، اجتماعی
خلاصه‌ رمان:
داستان، راجع به دختری مغرور و سرد و در عین حال خوش قلبی به نام باران است، که همیشه سعی می‌کند پایبند عقایدش باشد و زندگی‌اش را براساس همان مسیر طی کند. دختری‌ که به علت یک سری اتفاقات و دیده‌ها و شنیده‌ها، نسبت به عشقی که در سنت پیغمبر و خدایش سفارش شده و تمام تعلقاتش بی‌اعتماد می‌شود. در این بین، اتفاقاتی به واسطه‌ حضور غیرمنتظره‌ شخصی به اسم "ماهان" در زندگی‌اش رخ می‌دهد؛ حوادثی باورنکردنی در چهارچوب وَهم، هیجان، پریشان‌حالی، حزن، حزم، اقرار... که بتواند قلم سرنوشتش را گونه دیگری به تحریر درآورد. آینده‌اش را به گونه‌ای که تصور نمی‌کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227

Saba Abbasi

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
24/3/19
ارسالی‌ها
3,836
پسندها
44,552
امتیازها
74,373
مدال‌ها
34
سطح
38
 
  • #28
درخواست برای رمان در حال تایپ ضمیر کبود
در حال تایپ - ضمیر کبود

خلاصه:
در پس پرده‌ی سرنوشت، حقایق سیلی می‌کوبند و جنایتی عظیم، دست بر گلوی دختری انداخته است.
جنایتی که دلیلی می‌شود بر آشوب زندگی‌اش.
دختری غرق در حجم انبوهی از خوشی‌ها و ناخوشی‌ها و محکوم به تکیه گاه شدن برای برادری که بر جانش است.
این بین، شیفتگی کلان، خفگی‌اش را تشدید می‌کند.

قسمتی از رمان:
- تو فقط یه احمقی که نمیخوای قبول کنی که اون رفته و دیگه بر نمی‌گرده!
با فریاد و عصبانیت جوابشو دادم:
- خفه‌ شو!... اون هیچ‌وقت ترکم نمی‌کنه... هیچوقت دست نمی‌کشه ازم.
پوزخندی زد و گفت:
- حالا که می‌بینی کرده... حالا که می‌بینی دست کشیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Saba Abbasi

~HADIS~

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
7/6/18
ارسالی‌ها
1,284
پسندها
19,070
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
سن
19
سطح
24
 
  • #29
خسته نباشید
رمان طلوع بی‌کسی
#Hadis.ka
خلاصه:
خزان دختری‌ست سرد و گرم چشیده. عاشق؛ اما از نوع شکست خورده‌اش. مهربان است؛ اما در حقش کم ظلم نشده.
دست روزگار خزان را از معشوقش جدا کرد و او را تنها در دریایی از رنج و سختی رها ساخت؛ اما خزان برای رهایی، درون اقیانوسی دست و پا می‌زند که ژرف‌تر از جدایی از معشوقش است.

متن:​
نگاهی به صاحب صدا می‌اندازد که با پسری جوان، اما نا‌آشنا مواجه می‌شود که حداکثر چهار_پنج سال از او بزرگ‌تر است.
با گنگی نگاهی به هستی و سپس به باقی جمع می‌اندازد. می‌تواند حدس بزند که آن آقا و خانم مسن عمو و زن عموی هستی هستند؛ اما از شناخت آن پسرک سبزه رو عاجز است. بار دیگر که نگاهش را می‌چرخاند متوجه غیبت سیاوش می‌شود.
‌چشم غره‌ای ریز به پسرک نا‌آشنا که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] NEGIN_R

~HADIS~

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
7/6/18
ارسالی‌ها
1,284
پسندها
19,070
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
سن
19
سطح
24
 
  • #30
دلنوشته‌ی قلبم را پس بده
#Hadis.ka
پاییز که آمد،
هوا سوز داشت.
باد می‌وزید.
دلم آغوش می‌خواست؛ یک آغوش گرم؛ آن‌قدر گرم که یخ دلم آب شود.
باد که وزید لانه‌ی کبوتر خیالم دگرگون شد.
بال که گشود برای کوچ کردن،
به یادم آمد من قلبی ندارم که یخش بخواهد آب شود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

عقب
بالا