• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات رمان این عشق مرد می‌خواهد | آرزو توکلی نویسنده برتر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع A.TAVAKOLI❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 482
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
92,501
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
نام رمان: این عشق مرد می‌خواهد
نام نویسنده: آرزو توکلی
ژانر: تراژدی ، عاشقانه، اجتماعی
زاویه دید: دانای کل
خلاصه:
قاصدک صدر، مصداق بارز لایِ پرِ قو بزرگ شدن! تک دختر که هنوز غرق در معصومیت‌های خردسالی، به دور از بی‌رحمی‌های اطرافش درگیر عشقی پاک و بی‌بدیل است! اما، ماضی پدر، دست بر گریبانش می‌اندازد و می‌شود دلیلی بر خون دل خوردن!
 
آخرین ویرایش
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
92,501
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #2
این وان‌شات مربوط به آخرین صحنه‌ی رمان این عشق مرد می‌خواهد است.


در سالن را باز کرد. نگاهش آشفته‌وار در اطراف چرخید و لعنتی، در کدام سه کنج پنهان شده بود که اینطور در نگاهِ دلتنگ قاصدک دور بود؟
- اومدی میلاد؟
صدای بمش را شنید و چقدر دلتنگ بود، دلتنگ صدایش، حضورش، نگاهش، فریادش!
با کفش‌های پاشنه بلندش به سختی قدم به قدم نزدیک شد. مهرزاد گفته بود خوشبختی‌اش‌ اینجاست، در قلب این خانه‌ی کوچک، نه‌ در برق بزرگِ پاکزاد‌ها. و شاید خوشبختی‌اش واقعاً در کنار این مرد است، حتی با فریادهایش، نه کنار مهرزاد حتی با نوازش‌هایش!
اینبار نه نفس کشید و نه سر بالا گرفت که اشک‌هایش نریزد. اینبار نه آرایشش برایش مهم بود و نه لباسش. اینبار بی‌محابا زیر گریه زد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
92,501
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #3
حالا باور کرده بود سراب روبه‌رویش دروغی نیست که سر تا پایش را از نظر گذارند و لبخند تلخی بر لبش شکوفه زد. چشمانش... آخ از چشمانش ‌که درد می‌کشید!
با طمانینه نزدیک‌تر شد.
- اینجا چیکار می‌کنی... عروس خانوم؟
و چنان با درد نجوا کرد "عروس خانم" که گویا نیشتری شد و اشک از چشمان قاصدک‌ بی‌امان‌تر ریخت. شاید علی نه تنها چشمانش بلکه بندبند تنش درد می‌کشید.
زدیک‌تر شد و چشمان سیاهش درخشید. قاصدکش زیبا شده بود اما عروس دیگری بود‌. زیبا بود اما برای علی نبود‌، چشمگیر بود اما برای علی نبود. و علی چه عجیب در خود شکسته بود!
علی خواست باز هم نزدیک‌ شود و آنقدر نزدیک شود که قاصدکش را در خود حل کند اما... چشم به کسی که از آنش نبود نداشت... داشت؟ قدم به جلو که برنداشت هیچ، قدمی هم به عقب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
92,501
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #4
گرمایی مطبوع از از دست اسیر شده‌اش به سراسر تنش تزریق شد و یخِ نفسش را گویا آب که هیچ به آتش کشید که علی بیچاره به نفس‌نفس افتاد. این دختر چه مرگش بود؟ داشت انتقام می‌گرفت؟ انتقام گذشته را؟ کاش صدای لعنتی‌اش هم باز می‌شد و فریاد می‌زد، فریاد می‌زد و به قاصدک می‌فهماند که تقاص داده است. خوب هم تقاص داده است. چنان که تا پایان دنیا گناهانش از دردی که می‌کشد پاک شود. کاش قاصدک به یاد آورد علی دیگر جان تقاص دادن ندارد. کاش بداند، کاش... و زمان تکرار می‌شود و کاش‌های علی کی به واقعیت تبدیل شده بودند که این بار دوم باشد؟ علی اما نمی‌دانست که اینبار همه‌ چیز از سر نوشته شده است.
چشمان عسل رنگ قاصدک در سیاهی نگاه علی می‌چرخد. چه خوب که برایش لنز نگذاشته بود، چه خوب که بوی بغض نگاهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا