شاعر‌پارسی اشعار فرخی سیستانی

  • نویسنده موضوع ღReyhaneღ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 57
  • بازدیدها 965
  • کاربران تگ شده هیچ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
580
پسندها
896
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
شبی گذاشته ام دوش خوش به روی نگار
خوشا شبا که مرا دوش بود با رخ یار

شبی که اول آن شب ش*ر..اب بود و سرود
میانه مستی و آخر امید بوس و کنار

نه شرم آنکه ز اول بکف نیاید دوست
نه بیم آنکه بآخر تباه گردد کار

میی بدست من اندر، چو مشکبوی گلاب
بتی بپیش من اندر ، چو تازه روی بهار

بتی که خانه بدو چون بهار بود و نبود
شگفت، ازیراکز بت کنند خانه بهار

بجعدش اندر سیصد هزار پیچ و گره
بجای هر گره او شکنج وحلقه هزار

بتی که چشم من از بس نگار چهره او
نگار خانه شد، ار چه پدید نیست نگار

ز حلقه های سیه زلفش ار بخواستمی
نماز بام زره کرده بودمی بسیار

برابر دو رخ او بداشتم می سرخ
ز شرم دو رخ او زرد گشت چون دینار

چو شب دو بهره گذشت، از دو گونه م**س.ت شدم
یکی ز باده و دیگر ز عشق باده گسار

نشان مستی در من پدید بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
580
پسندها
896
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
ای دل تو چه گویی که زمن یاد کند یار
پرسد که چگونه ست کنون یار مرا کار

گوید که مرا چاکرکی بود وفاجوی
گوید که مرا بندگکی بود وفادار

اندوه خورد، کو غم من خورد همی دی
اندیشه برد، کو بر من بود همی پار

نی نی که من او را دلکی نازک دیدم
از بهر مرا بر دل نازک ننهد بار

او را نتوان گفت که اندوه مرا خور
کان رامش دل نیست به اندوه سزاوار

عاشق منم اندوه مرا باید خوردن
ای عشق همه دردی واندوهی و تیمار

با این همه درد دل و اندوه چه بودی
گر دور نبودی زمن آن لعبت فرخار

تا چشم من از دیدن آن ماه جدا شد
انده مرا هیچ کران نیست پدیدار

چون زیر شدم زرد و نزار از غم هجرش
از من چه عجب داری گر ناله کنم زار

حال دل خود گویم نی نی که نه نیکوست
در مدح امیر انده دل گفتن بسیار

شهزاده محمد ملک عالم عادل
بو احمد بن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
580
پسندها
896
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
مرا چه وقت خزان و چه روزگار بهار
چه دور باید بودن همی ز روی نگار

بهار من رخ او بودو دور ماندم ازو
برابر آمد بر من کنون خزان و بهار

اگر خزان نه رسول فراق بود چرا
هزار عاشق چون من جدا فکند از یار

ببرگ سبز چنان شادمانه بوددرخت
که من بروی نگارین آن بت فرخار

خزان در آمد و آن برگها بکند و بریخت
درخت ازین غم چون من نژند گشت و نزار

خدای داند کاندر درختها نگرم
ز درد خون خورم و چون زنان بگریم زار

کسیکه او غم هجران کشیده نیست چو من
ز بهر برگ درختان چرا خورد تیمار

مرا رفیقی امروز گفت: خانه بساز
که باغ تیره شدو زردروی و بی دیدار

جواب دادم و گفتم درخت همچو منست
مرا ز همچومنی ای رفیق باز مدار

من و درخت کنون هر دوان بیک صفتیم
منم ز یار جدا مانده و درخت از بار

نگار یار من و دوست غمگسار شود
بفر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
580
پسندها
896
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
با من امروز که بوده ست بدین دشت اندر
تا بگوید که چه کرد آن ملک شیر شکر

هر که او صید گه شاه ندیده ست امروز
بنداند به عیان تاش نگویی به خبر

چون توان گفت که امروز چه کرد و چه نمود
آن خداوند سخا گستر بسیار هنر

که توانستی آن صید بسر برد جز او
که توانستی آن شغل جز او برد بسر

هیچ خاطر نتوان کرد مر این حال صفت
کی بود خاطر کس را بچنین جای خطر

صید گاه ملک دادگر عالم را
باز نشناختم امروز همی از محشر

از غلامان حصاری چو حصاری پره کرد
گرد دشتی که بصد ره نپرد مرغ بپر

از دد و دام همه دشت چنان گشت روان
که همی تیره شد از دیدن آن دشت بصر

مرغ از آن پره برون رفت ندانست همی
ز استواری که همی پره زدند آن لشکر

ملک عالم عادل پسر شاه جهان
میر ابو احمد محمود سر افراز گهر

در میان پره در تاخت، کمان کرده بزه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
580
پسندها
896
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
نبود عاشقی امسال مر مرا در خور
کنون که آمد بر خط نهاد باید سر

مرا تو گویی کز عشق چون حذر نکنی
کسی نمای مرا کو کند ز عشق حذر

اگر بدست منستی حذر، چنان کنمی
که رفته بود می از دست او به روم و خزر

بر آسمان ز غم عاشقیست اختر من
بر آن گری که مر او را چنین بود اختر

تو گویی این دل من جایگاه عشق شده ست
نه جایگاه که لشکرگهی پر از لشکر

هنوز عشق کهن خانه باز داده نبود
که عشق تازه بدر باز کوفت حلقه در

خدای جز دل من عشق را پدید کناد
دری، اگر بجهان اندرون دریست دگر

اگر بشهد و شکر ماند آن حلاوت عشق
ملول گشتم و سیر آمدم ز شهد و شکر

دلم تباه شدستی ز عشق اگر شب و روز
زمدح خسرو جزوی نکرد می از بر

امیر عالم عادل محمد محمود
که روزگار بدو باز یافت عدل عمر

بزرگواری کز روزگار آدم باز
چو او و چون پدر او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
580
پسندها
896
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
ای از در دیدار پدید آی و پدید آر
آن روی، کز و رنگ رباید گل و بر بار

تا کی تو ز من دور و زایشه دوری
من با دل پر حسرت و با دیده خونبار

دوری تو و از دوری تو سخت برنجم
امید بهی نیست چو زینگونه بود کار

اول دل من گرم همیداشتی و من
دل بر تو فرو بسته بشیرینی گفتار

روزی که جدا ماندمی از تو ز پی من
صد راه رسول آمده بودی و طلبکار

کردار همی کردی تا دل بتو دادم
چون دل بشد از دست ببستی در کردار

آن خوشخویی وخوش سخنی بد که دلم را
در بند تو افکند و مرا کرد چنین زار

یکبار بدیدار مرا شاد کن ای دوست
گر هیچکسی شاد شده است از تو بدیدار

خوارم بر تو، خوار چه داری تو رهی را
من بنده میرم نبود بنده او خوار

میر همه میران پسر خسرو ایران
بواحمد بن محمود آن ابر درم بار

ابر درمش خواندم و این لفظ خطا بود
محتاج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
580
پسندها
896
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
ای دل نا شکیب مژده بیار
کامد آن شمسه بتان تتار

آمد آن سرو جلوه کرده بناز
آمد آن گلبن خمیده ز بار

آمد آن بلبل چمیده بباغ
آمد آن آهوی چریده بهار

آمد آن غمگسار جان و روان
آمد آن آشنای بوس و کنار

آمد آن ماه با هزار ادب
آمد آن روی با هزار نگار

آمد آن مشکبوی مشکین مو
آمد آن خوبروی ماه عذار

گر نژند از فراق بودی تو
خویشتن را کنون نژند مدار

زین بهنگام تر نباشد وقت
زین دلارام تر نباشد یار

عشق را باز تازه باید کرد
عاشقی را بساز دیگر بار

اندر این عشق نو غزلها گوی
پس بگوش خدایگان بگذار

آفتاب خدایگان که بدوی
چون گل افروخته ست روی تبار

میر عادل محمد محمود
پشت دین محمد مختار

آنکه گیتی بروی او بیند
خسرو شاه بند شیر شکار

آنکه دولت چو بندگان مطیع
خدمت او کند به لیل و نهار

بهتر از خدمت مبارک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
580
پسندها
896
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
دوش متواریک بوقت سحر
اندر آمد به خیمه آن دلبر

راست گفتی شده ست خیمه من
میغ و او در میان میغ قمر

چنگ در بر گرفت و خوش بنواخت
وز دو بسد فرو فشاند شکر

راست گفتی به بتکده ست درون
بتی و بت پرستی اندر بر

پنج شش می کشید و پر گل گشت
روی آن روی نیکوان یکسر

راست گفتی رخش گلستان بود
می سوری بهار گل پرور

م**س.ت گشت و ز بهر خفتن ساخت
خویش را از کنار من بستر

راست گفتی کنار من صدفست
کاندر و جای خویش ساخت گهر

زلف مشکین بروی بر پوشید
روی خود زیر کردو زلف زبر

راست گفتی کسی نهان کرده ست
سمن تازه زیر سیسنبر

زلف او را بدست بگرفتم
زنخ گرد او بدست دگر

راست گفتی نشسته ام بر او
گوی و چوگان شه بدست اندر

پادشه زاده یوسف آنکه هنر
جز بنزدیک او نکرد مقر

راست گفتی هنر یتیمی بود
فرد مانده ز مادر و ز پدر

پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا