شاعر‌پارسی اشعار جامی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 151
  • بازدیدها 4,261
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #91
ای حیات دل هر زنده دلی
سرخ رویی ده هر جا خجلی
چاشنی‌بخش شکر گفتاران
کار شیرین کن شیرین کاران
بر فرازندهٔ فیروزه‌رواق
شمسهٔ زرکش زنگاری‌تاق
تاج به سر نه زرین‌تاجان
...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #92
شب که زد تیرگی مهرهٔ گل

قیرگون خیمه ز مخروطی ظل

چون مشبک قفس مشکین رنگ

گشت بر مرغ دلم عالم تنگ

بر خود این تنگ‌قفس چاک زدم

خیمه بر طارم افلاک زدم

عالمی یافتم، از عالم، پیش

هر چه اندیشه رسد، ز آن هم بیش

عقل، معزول ز گردآوری‌اش

وهم، عاجز ز مساحت گری‌اش

نور بر نور، چراغ حرمش

فیض بر فیض، سحاب کرمش

سنگ بطحاش گهروار همه

ابر صحراش گهربار همه

برسرم گوهر و در چندان ریخت

که مرا رشتهٔ طاقت بگسیخت

حیفم آمد که از آن گنج نهان

نشوم بهره‌ور و بهره‌فشان

گوش جان را صدف در کردم

جیب دل را ز گهر پر کردم

بازگشتم به قدمگاه نخست

عزم بر نظم گهر کرده درست

هر چه ز آنجا گهر و در رفتم

همه ز الماس تفکر سفتم

بس سحرها که به شام آوردم

شام‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #93
ای قوی ربقهٔ اخلاص به تو

خلعت لطف سخن خاص به تو

بحر معنی ز سخن پرگهرست

هر یک آویزهٔ گوش دگرست

در بلورین صدف چرخ کهن

نیست والا گهری به ز سخن

سخن آواز پر جبریل است

روح‌بخش دم اسرافیل است

سخن از عرش برین آمده است

بهر پاکان به زمین آمده است

نیست در کان گهری بهتر از این

یا در امکان هنری بهتر از این

نامهٔ کون به وی طی شده است

آدمی، آدمی از وی شده است

فضل کلک و شرف نامه به اوست

عقل را گرمی هنگامه به اوست

گر نبودی سخن تازه‌رقم

نشدی لوح و قلم، لوح و قلم

قلم و لوح به کار سخن‌اند

روز و شب نقش نگار سخن‌اند

به سخن زنده شود نام همه

به سخن پخته شود خام همه

طبع ما خرم از اندیشهٔ اوست

خرم آن کس که سخن پیشهٔ اوست

شب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #94
سعدی آن بلبل «شیراز سخن»
در گلستان سخن دستان زن
شد شبی بر شجر حمد خدای
از نوای سحری سحرنمای
بست بیتی ز دو مصراع به هم
هر یکی مطلع انوار قدم
جان از آن مژدهٔ جانان می‌یافت
بر خرد پرتو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #95
ای درین کارگه هوش‌ربای

روز و شب چشم نه و گوش‌گشای!

نه به چشم تو ز دیدن اثری

نه به گوش‌ات ز شنیدن خبری،

چند گاهی ره آگاهان گیر!

ترک همراهی بیراهان گیر!

پرده از چشم جهان بین کن باز!

بنگر پیش و پس و شیب و فراز!

بین که این دایرهٔ گردان چیست!

دور او گرد تو جاویدان چیست!

بر سرت چتر مرصع که فراشت!

بر وی این نقش ملمع که نگاشت!

مهر را نورده روز که کرد!

ماه را شمع شب‌افروز که کرد!

کیست میزان نه دکان سپهر!

کفه سازندهٔ آن از مه و مهر!

عین ممکن به براهین خرد

نتواند که شود هست به خود

چون ز هستی‌ش نباشد اثری،

چون به هستی رسد از وی دگری؟

ذات نایافته از هستی، بخش

چون تواند که بود هستی‌بخش؟

نقش، بی‌خامهٔ نقاش که دید؟

نغمه، بی‌زخمهٔ مطرب که شنید؟

ناید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #96
داشت غوکی به لب بحر وطن

دایم از بحر همی راند سخن

روز و شب قصه دریا گفتی

گوهر مدحت دریا سفتی

گفتی: «از بحر پدید آمده‌ایم

زو درین گفت و شنید آمده‌ایم

دل ازو گوهر دانایی یافت

تن از او دست توانایی یافت

هر کجا می‌گذرم، اوست همه

هر طرف می‌نگرم، اوست همه»

ماهی‌ای چند رسیدند آنجا

وز وی این قصه شنیدند آنجا

عشق بحر از دلشان سر برزد

آتش شوق به جان‌شان در زد

پای تا سر همگی پای شدند

در طلب مرحله پیمای شدند

برگرفتند تک و پوی نیاز

بحرجویان به نشیب و به فراز

گاه در تک چو صدف جا کردند

گه چو خس رو به کنار آوردند

نه نشان یافت شد از بحر نه نام

می‌نهادند به نومیدی گام

از قضا صیدگری دام نهاد

راهشان بر گذر دام فتاد

یکسر آن جمع به دام افتادند

تن به جان دادن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #97
ای پر از فیض وجود تو جهان!

غرق نور تو چه پیدا چه نهان!

مایهٔ صورت و معنی همه تو

با همه، بی‌همه، تو، ای همه تو!

بی‌نصیب از تو نه چندست و نه چون

خالی از تو نه درون و نه برون

متحد اولی و آخری‌ات

متفق باطنی و ظاهری‌ات

کرده‌ای در همه اضداد ظهور

هیچ ضد نیست ز نزدیک تو دور

جامی از هستی خود پاک شده

در ره فقر و فنا خاک شده

در بقای تو فنا می‌خواهد

وز فنا در تو بقا می‌خواهد

از خود و کار خودش فانی دار!

و آن فنا را به وی ارزانی دار!

چون فنا شد به بقایش برسان!

بر سر صدر صفایش بنشان!

کن به صافی صفتان رهبری‌اش!

متصف ساز به صوفی گری‌اش!

 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #98
پور عمران به دلی غرقهٔ نور

می‌شد از بهر مناجات به طور

دید در راه سر دوران را

قائد لشکر مهجوران را

گفت کز سجدهٔ آدم ز چه روی

تافتی روی رضا؟ راست بگوی!

گفت: «عاشق که بود کامل‌سیر

پیش جانان نبرد سجده به غیر»

گفت موسی که: «به فرمودهٔ دوست

سرنهد، هر که به جان بندهٔ اوست»

گفت: «مقصود از آن گفت و شنود

امتحان بود محب را، نه سجود!»

گفت موسی که: «اگر حال این است،

لعن و طعن تو چراش آیین است؟

بر تو چون از غضب سلطانی

شد لباس ملکی، شیطانی؟»

گفت کاین هر دو صفت عاریت‌اند

مانده از ذات ملک ناحیت‌اند

گر بیاید صد ازین یا برود،

حال ذاتم متغیر نشود

ذات من بر صفت خویشتن است

عشق او لازمهٔ ذات من است

تاکنون عشق من آمیخته بود

در غرض‌های من آویخته بود

داشت بخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #99


ای درین دامگه وهم و خیال

مانده در ربقهٔ عادت مه و سال

حق که منشور سعات داده‌ست

در خلاف آمد عادت داده‌ست

چند سر در ره عادت باشی؟

تارک تاج سعادت باشی؟

کرده‌ای عادت و خو، پردهٔ خویش

باز کن خوی ز خو کردهٔ خویش!

لب و دندان و زبانت دادند

قوت نطق و بیانت دادند

تا شوی بر نهج صدق و صواب

متکلم به اسالیب خطاب

نه که بیهود سخن سنج شوی

خلق را مایهٔ صد رنج شوی

ای خوش آن وقت که بی‌فکر و نظر

برزند خواستی از جان تو سر

کوه اگر بر تو کشد تیغ به جنگ

با مرصع کمر از دم پلنگ،

دست خود در کمر آری با کوه

در دلت ناید از او هیچ شکوه

خون لعل از جگرش بگشایی

نقد کان از کمرش بربایی

ور بگیرد ره تو دریایی

قلهٔ موج به گردون سایی

جرم سیاره چو گوهر در وی

ماهی چرخ شناور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #100
صادقی را غم شبگیر گرفت

صبحدم دست یکی پیر گرفت

کمر خدمت او ساخت کمند

بهر معراج مقامات بلند

پیر روزی دم عرفان می‌زد

گوی اسرار به چوگان می‌زد

سامعان جمله سرافکنده به پیش

از ره گوش، برون رفته ز خویش

آمد آن طالب صادق به حضور

که به فرموده‌ات ای چشمهٔ نور

خشک و تر هیمه همه سوخته شد

تا تنوری عجب افروخته شد

بعد ازین کار چه و فرمان چیست؟

آنچه مکنون ضمیرست آن چیست؟

پیر مشغول سخن بود بسی

در جوابش نزد اصلا نفسی

کرد آن نکته مکرر دو سه بار

پیر زد بانگ که: «این نکته گزار

چند با ما کنی الحاح چنین؟

رو در آن آتش سوزان بنشین!»

باز، دریای صفا، پیر کهن

موج زن گشت به تحقیق سخن

موج آن بحر به پایان چون رسید

یادش آمد ز مقالات مرید

گفت: «خیزید! که آن نادره فن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا