شاعر‌پارسی اشعار جامی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 151
  • بازدیدها 4,262
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #81
زنده‌دلی از صف افسردگان

رفت به همسایگی مردگان

پشت ملالت به عمارات کرد

روی ارادت به مزارات کرد

حرف فنا خواند ز هر لوح خاک

روح بقا جست ز هر روح پاک

گشتی ازین سگ‌منشان، تیزتگ

همچو تک آهوی وحشی ز سگ

کارشناسی پی تفتیش حال

کرد از او بر سر راهی سؤال

کاینهمه از زنده رمیدن چراست؟

رخت سوی مرده کشیدن چراست؟

گفت: «بلندان به مغاک اندرند

پاک نهادان ته خاک اندرند

مرده دلان‌اند به روی زمین

بهر چه با مرده شوم همنشین؟

همدمی مرده، دهد مردگی

صحبت افسرده‌دل، افسردگی

زیر گل آنان که پراگنده‌اند

گرچه به تن مرده، به جان زنده‌اند»

جامی، از این مرده‌دلان گوشه‌گیر!

گوش به خود دار و، ز خود توشه‌گیر!

هر چه درین دایره بیرون توست

گام سعایت زده در خون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #82
ای به زبان نکته گذار آمده!
وی به سخن نادره‌کار آمده
نقطهٔ نطق است تو را بر زبان
گشته از آن نقطه زبان‌ات زیان
گر کنی آن نقطه ازین حرف حک
بر خط حکم تو نهد سر ملک
هر که درین گنبد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #83


بسته به صد مهر بر اطراف شط

عقد محبت کشفی با دو بط

شد به فراغت ز غم روزگار

قاعدهٔ صحبتشان استوار

روزی از آنجا که فلک راست خوی

گشت ز بی‌مهریشان کینه‌جوی

طبع بطان از لب دریا گرفت

رای سفر در دلشان جان گرفت

کرد کشف ناله که :«ای همدمان!

وز الم فرقت من بی‌غمان!

خو به کرم‌های شما کرده‌ام

قوت ز غم‌های شما خورده‌ام

گرچه مرا پشت چو سنگ است سخت

دارم ازین بار، دلی لخت لخت

نی به شما قوت همپایی‌ام

نی ز شما طاقت تنهایی‌ام»

بود ز بیشه به لب آبگیر

چوبکی افتاده چو یک چوبه تیر

یک بط از آن چوب یکی سرگرفت

و آن بط دیگر، سر دیگر گرفت

برد کشف نیز به آنجا دهان

سخت به دندان بگرفتش میان

میل سفر کرد به میل بطان

مرغ هوا گشت طفیل بطان

چون سوی خشکی سفر افتادشان،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #84

هست یکی نیمهٔ عمر تو روز

نیمهٔ دیگر شب انجم فروز

روز و شب عمر تو با صد شتاب

می‌گذرد، آن به خود و این به خواب

روز پی خور سگ دیوانه‌ای

خفته به شب مردهٔ کاشانه‌ای

روز چنان می‌گذرد شب چنین

کی شوی آمادهٔ روز پسین؟

شب چو رسد، شمع شب‌افروز باش

همنفس گریهٔ جانسوز باش

روز و شبت گر همه یکسان شود

بر تو شب و روز تو تاوان شود

 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #85
ای به سرت افسر فرماندهی!

افسرت از گوهر احسان تهی!

زیور سر افسر از آن گوهرست

خالی از آن مایهٔ دردسرست

کرده میان تو مرصع کمر

مهره و مار آمده با یکدگر

لیک نه آن مهره که روز شمار

نفع رساند به تو ز آسیب مار

تخت زرت آتش و، گوهر در او

هست درخشنده چو اخگر در او

شعله به جان در زده آن آتشت

لیک ز بس بیخودی آید خوشت

چون به خودآیی ز ش*ر..اب غرور

آورد آن سوختگی بر تو زور

هر دمت از درد دو صد قطره خون

از بن هر موی تراود برون

سود سر، ایوان تو را بر سپهر

شمسهٔ آن گشته معارض به مهر

قصر تو چون کاخ فلک سربلند

حادثه را قاصر از آنجا کمند

حارس ابواب تو بر بدسگال

بسته پی حفظ تو راه خیال

لیک نیارند به مکر و حیل

بستن آن رخنه که آرد اجل

زود بود کید اجل از کمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #86
بود یکی شاه که در ملک و مال

عهد وزیری چو رسیدی به سال

دست قلمساش جدا ساختی

چون قلم از بند برانداختی

هر که گرفتی ز هوا دست او

پایهٔ اقبال شدی پست او

دست وزارت به وی آراستی

جان حسود از حسدش کاستی

روزی ازین قاعدهٔ ناپسند

ساخت جدا دست وزیری ز بند

دست بریده به هوا برفکند

تاش بگیرند، صلا در فکند

چشم خرد کرد فراز آن وزیر

دست دگر کرد دراز آن وزیر

دست خود از بی‌خردی خود گرفت

بهر وزارت ره مسند گرفت

تجربه نگرفت ز دست نخست

دست خود از دست دگر نیز شست

جامی از آن پیش که دست اجل

دست تو کوتاه کند از عمل

دست امل از همه کوتاه کن

در صف کوته‌املان راه کن

 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #87
زاغی از آنجا که فراغی گزید

رخت خود از باغ به راغی کشید

زنگ زدود آینهٔ باغ را

خال سیه گشت رخ راغ را

دید یکی عرصه به دامان کوه

عرضه‌ده مخزن پنهان کوه

سبزه و لاله چو لب مهوشان

داده ز فیروزه و لعلش نشان

نادره کبکی به جمال تمام

شاهد آن روضهٔ فیروزه‌فام

فاخته‌گون جامه به بر کرده تنگ

دوخته بر سدره سجاف دورنگ

تیهو و دراج بدو عشقباز

بر همه از گردن و سر سرفراز

پایچه‌ها برزده تا ساق پای

کرده ز چستی به سر کوه جای

بر سر هر سنگ زده قهقهه

پی سپرش هم ره و هم بیرهه

تیزرو و تیزدو و تیزگام

خوش‌روش و خوش‌پرش و خوش‌خرام

هم حرکاتش متناسب به هم

هم خطواتش متقارب به هم

زاغ چو دید آن ره و رفتار را

و آن روش و جنبش هموار را

با دلی از دور گرفتار او

رفت به شاگردی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #88
نقش سراپردهٔ شاهی‌ست حسن

لمعهٔ خورشید الهی‌ست حسن

حسن که در پردهٔ آب و گل است

تازه کن عهد قدیم دل است

ای که چو شکل خوشت آراستند

فتنهٔ ارباب نظر خواستند

قد تو سروی‌ست بهشتی‌چمن

روی تو شمعی‌ست بهشت‌انجمن

صورت موزون تو نظم جمال

مطلع آن، جبههٔ فرخنده فال

جبهه‌ات از نور چو مطلع نوشت

ابرویت از نور دو مصرع نوشت

سطری از ابروی تو خوشتر نبود

لیک کج آمد چو به مسطر نبود

بهر تماشاگری روی خویش

آینه کن لیک ز زانوی خویش

نیست به تو همقدمی، حد کس

سایهٔ تو همقدم توست و بس!

صد پی اگر همقدم فکر و رای

از سرت آییم فرو تا به پای

یک به یک اعضای تو موزون بود

هر یک از آن دیگری افزون بود

جلوهٔ حسن تو در افزونی است

آینهٔ چونی و بیچونی است

قبلهٔ هر دیده‌ور این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #89
رونق ایام جوانی‌ست عشق

مایهٔ کام دو جهانی‌ست عشق

میل تحرک به فلک عشق داد

ذوق تجرد به ملک عشق داد

چون گل جان بوی تعشق گرفت

با گل تن رنگ تعلق گرفت

رابطهٔ جان و تن ما ازوست

مردن ما، زیستن ما، ازوست

مه که به شب نوردهی یافته

پرتوی از مهر بر او تافته

خاک ز گردون نشود تابناک

تا اثر مهر نیفتد به خاک

زندگی دل به غم عاشقی‌ست

تارک جان در قدم عاشقی‌ست

 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #90

نقش شفانامهٔ عیسی‌ست این

یا رقم خامهٔ مانی‌ست این

غنچه‌ای از گلبن ناز آمده؟

یا گلی از گلشن راز آمده؟

صبح طرب مطلع انوار اوست

جیب ادب مخزن اسرار اوست

نظم کلامش نه به غایت بلند،

تا نشود هر کس از آن بهره‌مند

سر معانی‌ش نه ز آنسان دقیق،

که‌ش نتوان یافت به فکر عمیق

لفظ خوش و معنی ظاهر در آن

آب زلال است و جواهر در آن

شاهد اسرار وی از صوت حرف

کرده لباسی به بر خود شگرف

بسته حروفش تتق مشک‌فام

حور مقصورات فی‌الخیام

ماشطهٔ خامه چو آراستش

از قبل من، لقبی خواستش

تحفةالاحرار لقب دادمش

تحفه به احرار فرستادمش

هر که به دل از خردش روزنی‌ست

هر ورقی در نظرش گلشنی‌ست

کرد مجلد سوی جلدش چو میل

داد ادیم از سر مهرش سهیل

زهره شد از چنگ خوش آوازه‌اش

تار بریشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا