شاعر‌پارسی اشعار جامی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 151
  • بازدیدها 4,269
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
رونق ایام جوانی‌ست عشق

مایهٔ کام دو جهانی‌ست عشق

میل تحرک به فلک عشق داد

ذوق تجرد به ملک عشق داد

چون گل جان بوی تعشق گرفت

با گل تن رنگ تعلق گرفت

رابطهٔ جان و تن ما ازوست

مردن ما، زیستن ما، ازوست

مه که به شب نوردهی یافته

پرتوی از مهر بر او تافته

خاک ز گردون نشود تابناک

تا اثر مهر نیفتد به خاک

زندگی دل به غم عاشقی‌ست

تارک جان در قدم عاشقی‌ست

 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
نقش شفانامهٔ عیسی‌ست این

یا رقم خامهٔ مانی‌ست این

غنچه‌ای از گلبن ناز آمده؟

یا گلی از گلشن راز آمده؟

صبح طرب مطلع انوار اوست

جیب ادب مخزن اسرار اوست

نظم کلامش نه به غایت بلند،

تا نشود هر کس از آن بهره‌مند

سر معانی‌ش نه ز آنسان دقیق،

که‌ش نتوان یافت به فکر عمیق

لفظ خوش و معنی ظاهر در آن

آب زلال است و جواهر در آن

شاهد اسرار وی از صوت حرف

کرده لباسی به بر خود شگرف

بسته حروفش تتق مشک‌فام

حور مقصورات فی‌الخیام

ماشطهٔ خامه چو آراستش

از قبل من، لقبی خواستش

تحفةالاحرار لقب دادمش

تحفه به احرار فرستادمش

هر که به دل از خردش روزنی‌ست

هر ورقی در نظرش گلشنی‌ست

کرد مجلد سوی جلدش چو میل

داد ادیم از سر مهرش سهیل

زهره شد از چنگ خوش آوازه‌اش

تار بریشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #73
بسم الله الرحمن الرحیم
هست صلای سر خوان کریم
فیض کرم خوان سخن ساز کرد
پرده ز دستان کهن باز کرد
بانگ صریر از قلم سحرکار
خاست که: بسم‌الله دستی بیار!
مائده‌ای تازه برون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #74
ای صفت خاص تو واجب به ذات!

بسته به تو سلسلهٔ ممکنات!

کون و مکان شاهد جود تواند

حجت اثبات وجود تواند

دایرهٔ چرخ مدار از تو یافت

مرحلهٔ خاک قرار از تو بافت

عرصهٔ گیتی که بود باغ‌سان

تربیت لطف تواش باغبان

بلبل آن، طبع سخن پروران

در چمن نطق، زبان آوران

اینهمه آثار، که نادر نماست

بر صفت هستی قادر گواست

رو به تو آریم که قادر تویی

نظم کن سلک نوادر تویی

باغ نشان گر ندهد زیب باغ

باغ شود بر دل نظاره داغ

ور دهدش جلوه به هر زیوری

هر ورقی باشد از آن دفتری

بودی و این باغ دل‌افروز، نی

باشی و میدان شب و روز، نی

ای علم هستی ما با تو پست!

نیست به خود، هست به تو هر چه هست

هست توئی، هستی مطلق تویی!

هست که هستی بود، الحق تویی!

نام و نشانت نه و دامن کشان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #75
پیشترین نغمهٔ باغ سخن

هست نسیم چمن‌آرای «کن»

هست سخن پرده کش رازها

زنده کن مردهٔ آوازها

نغمهٔ خنیاگر دستان‌سرای

مرده بود بی‌سخن جانفزای

چون به سخن باز شود ساز او

جان به حریفان دهد آواز او

مطرب خوش لهجهٔ آن در نواست

گنبد فیروزه از آن پر صداست

خیز و به گلزار درون آ، یکی!

نرگس بینا بگشا اندکی!

از پی گوشی که کند فهم راز

بین دهن گل چو لب غنچه باز

سوسن آزاد و زبان در زبان

مرغ سحرخیز و فغان در فغان

کاشف اسرار و معانی همه

عرضه ده گنج نهانی همه

این همه خود هست، ولی ز آدمی

کس نزده بیش در محرمی

کشف حقایق به زبان وی است

حل دقایق ز بیان وی است

چنگ سخن گرچه بسی ساز یافت

از دم او نغمهٔ اعجاز یافت

گرچه سخن هست گره‌ها به باد

در گرهش بین گره صد گشاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #76
قافیه‌سنجان چو در دل زنند

در به رخ تیره‌دلان گل زنند

روی چو در قافیه‌سنجی کنند

پشت برین دیر سپنجی کنند

تن بگذارند و همه جان شوند

کوه ببرند و پی کان شوند

گوهر این کان همه یک‌رنگ نیست

لؤلؤ عمان همه هم‌سنگ نیست

گوهر و لعل از دل کان می‌طلب!

هر چه بیابی به از آن می‌طلب!

هر که به خس کرد قناعت، خسی است

به‌طلبی کن که به از به بسی است

ناشده از خوی بدت دل تهی

کی رسد از نظم تو بوی بهی

هر چه به دل هست ز پاک و پلید

در سخن آید اثر آن پدید

چون گره نافه گشاید نسیم

غالیه بو گردد و عنبر شمیم

شاهد پرورده به صد عز و ناز

بیش به مشاطه ندارد نیاز

بر رخش از غالیهٔ مشکسای

خوب بود خال، ولی یک دو جای

خال که از قاعده افزون فتد

بر رخ معشوق، نه موزون فتد

خال،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #77
شاهد خلوتگه غیب از نخست

بود پی جلوه کمر کرده چست

آینهٔ غیب‌نما پیش داشت

جلوه‌نمائی همه با خویش داشت

ناظر و منظور همو بود و بس !

غیر وی این عرصه نپیمود کس

جمله یکی بود و دوئی هیچ نه

دعوی مائی و توئی هیچ نه

بود قلم رسته ز زخم تراش

لوح هم آسوده ز رنج خراش

عرش، قدم بر سر کرسی نداشت

عقل، سر نادره‌پرسی نداشت

سلک فلک ناظم انجم نبود

پشت زمین حامل مردم نبود

بود درین مهد فروبسته دم

طفل موالید به خواب عدم

خواست که در آینه‌های دگر

بر نظر خویش شود جلوه‌گر

روضهٔ جان‌بخش جهان آفرید

باغچهٔ کون و مکان آفرید

کرد ز شاخ و ز گل و برگ و خار

جلوهٔ او حسن دگر آشکار

سرو نشان از قد رعناش داد

گل خبر از طلعت زیباش داد

سبزه به گل غالیهٔ تر سرشت

پیش گل اوصاف خط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #78
روز بهان فارس میدان عشق
فارسیان را شه ایوان عشق
پیش در پرده‌سرائی رسید
از پس آن پرده‌نوائی شنید
کز سر مهر و شفقت مادری
گفت به خورشید لقا دختری
کای به جمال از همه خوبان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #79
یوسف کنعان چو به مصر آرمید
صیت وی از مصر به کنعان رسید
بود در آن غمکده یک دوستش
پر شدهٔ مغز وفا پوستش
ره به سوی مهر جمالش سپرد
آینه‌ای بهر ره آورد برد
یوسف از او کرد نهانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #80


شیر خدا شاه ولایت علی

صیقلی شرک خفی و جلی

روز احد چون صف هیجا گرفت

تیر مخالف به تنش جا گرفت

غنچهٔ پیکان به گل او نهفت

صد گل راحت ز گل او شکفت

روی عبادت سوی مهراب کرد

پشت به درد سر اصحاب کرد

خنجر الماس چو بفراختند

چاک بر آن چون گل‌اش انداختند

غرقه به خون غنچهٔ زنگارگون

آمد از آن گلبن احسان برون

گل گل خونش به مصلا چکید

گفت: چو فارغ ز نماز آن بدید

«اینهمه گل چیست ته پای من

ساخته گلزار، مصلای من؟»

صورت حال‌اش چو نمودند باز

گفت که: «سوگند به دانای راز،

کز الم تیغ ندارم خبر

گرچه ز من نیست خبردار تر

طایر من سد ره نشین شد، چه باک

گر شودم تن چو قفس چاک چاک؟»

جامی، از آلایش تن پاک شو!

در قدم پاکروان خاک شو!

باشد از آن خاک به گردی رسی

گرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا