داستان کودک داستان کودک افسرپلیس چوبی | عارفه حمزه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع A.Hamzeh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 86
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان کودک: 22
نام ناظر: BIANCO Tara_Shv

نام اثر: داستان کودک افسرپلیس چوبی
نویسنده: عارفه حمزه
ژانر: #فانتزی
جنسیت: مناسب برای همه
خلاصه داستان: ماجرا از اونجا شروع میشه که یکی از اسباب‌بازی‌های جرج به اسم اسب تک شاخ گم میشه... هیچ کس نمی‌دونه اون اسباب‌بازی کجاست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.Hamzeh

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
4/6/19
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,318
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
43
 
  • #2
داستان‌کودک.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کودک خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
*☆ قوانین جامع تایپ داستان کودک کاربران ☆*

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان‌کودک به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡


درصورت پایان یافتن داستان کودک خود در تاپیک زیر اعلام کنید!
**تاپیک جامع اعلام پایان تایپ داستان کودک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
شب شده بود و ماه توی آسمون بود. همه‌ی آدم‌ها توی خونه‌هاشون خوابیده بودند. جرج هم توی اتاق خوابش روی تخت خواب آبی رنگش خوابیده بود. اسباب بازی‌های جرج توی جای خودشون به خواب رفته بودند. اسب چوبی‌ِ جرج چشم‌هاش رو باز کرد. خوابش نمی‌برد. نمی‌دونست چرا ولی نگران بود. از جاش بلند شد و بی‌سر و صدا از قفسه‌ی اسباب بازی‌ها بیرون رفت. آروم آروم راه می‌رفت که صدای سُم‌هاش کسی رو بیدار نکنه. از پنجره‌ی اتاق خواب بیرون رفت. توی فضای سبز داخل حیاط قدم می‌زد و از دیدن آسمون لذت می‌برد. یهو از بین بوته‌ها یه صدایی شنید. از ترس پشت یه تکه سنگ قایم شد. توی تاریکی شب نتونست تشخیص بده که صدا از چی بود. وقتی مطمئن شد دیگه خطری نیست به اتاق جرج برگشت و سریع به جای خودش رفت و خوابید.
صبح با صدای خروس همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.Hamzeh
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا