نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

اشعار کودکانه تاپیک جامع اشعار کودکانه شاعران

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #91
داد می‌زند از آن دور
آهای منم من انگور

پهن و درشت برگم
زرد و سیاه رنگم

خوب و شیرین رسیده
مثل مرا کی دیده؟
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #92
منم منم گلابی
چه خوشمزم، چه عالی

من بهتر از هر میوه
به من می‌گن شاه میوه

چه رنگ و رویی دارم
چه بوی خوبی دارم

هر کی گلابی خورده
منو از یادش نبرده

دردارو کاهش می‌دم
به شما آسایش می‌دم

دفع مواد زائد
کار گلابیا هست

ویتامینام زیاده
اگر که باشم تازه

پوستمو دور نندازین
نگاه بهش بندازین

از بس ویتامین توشه
اینجوری رنگ و روشه

با گلابی دوست باشین
از دل و از جون باشین
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #93
لیمو شیرین خوش صدا
گفت: به من بیا بیا

لیموی نازنینم
مثل نبات شیرینم

پوست تنم لطیف است
هم نازک و ظریف است

دشمن سرماخوردگی
دوست شما در زندگی
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #94
پرتقالم پرتقال
پیدا می‌شم تو باغات

گردم و پرتقالم
سبز میوه‌ کالم

نارنجی رنگ مرغوبم
پر طرفدار و خوبم

منو ببینه بیماری
از من می‌شه فراری

منو بخور بچه جون
تا بشی شاد و خندون
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #95

دیشب یه سربند سبز
بابام رو پیشونیم بست

که روش نوشته بودند
آقای من حسین است

بابام منو با خودش
به مجلس روضه بُرد

خرما که دادن بهش
با ذکر زیر ل**ب خورد

تو روضه خوندن دیدم
گریه می‌کردن همه

حسین حسین می‌گفتن
با صدای زمزمه

بلند شدیم وایسادیم
تا بزنیم به سینه

سینه‌زنی قشنگه
ولی خیلی غمگینه

وقتی تموم شد عزا
غذای نذری دادن

از بس که خوشمزه بود
همه ،غذا رو خوردن

از اون موقع تا حالا
همش دارم می‌خونم

حسین حسین حسین جان
آقای مهربونم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] mehrabi83

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #96
خیلی ها میشناسنش وقتی که اسم اون میاد
غم تو دلاشون میشینه دوستش دارن خیلی زیاد

وقتی کسی تشنه میشه وقتی کسی آب میخواد
وقتی که سیراب میشه فقط یه اسم یادش میاد

بهش میگن امام حسین امام خوب و مهربون
امامی که بچه هاشو هدیه داده به آسمون

کاش که ما بچه ها بودیم باهاش تو کربلا بودیم
تو روز عاشورا بودیم کاش هممون اونجا بودیم

امامی که گفته روی حق کسی پا نذارید
رفیق نیمه راه نشیم هیچ کسو تنها نذاریم

وقتی شنیدم که امام واسه خدا جونشو داد
بدجوری عاشقش شدم چطور بگم خیلی زیاد

شاعر : امیر پیرنهان
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] mehrabi83

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #97

غربت و غم می باره از آسمون
قد تموم دونه‌های بارون

تو کوچه‌ها بوی محرم می‌یاد
ادور دورا حضرت آدم می‌یاد

یکی یکی میان به دنبال هم
فرشته‌ها برای سوگ و ماتم

نشسه غم رو سینه‌های مردم
آتیش گرفته خوشه‌های گندم

پرچمای سیاه هوایی شدن
عشقای ساده هم خدایی شدن

هرکی می‌بینی یا حسین می‌خونه
امام حسین و از خودش می‌دونه

نام حسین هنوز چقد غریبه
هرچی بگی امام حسین نجیبه

غریبی امام حسین ساده نیس
هرکی با او نباشه آزاده نیس

کربلا رو با آب و تاب شناختیم
با گریه و قحطی آب شناختیم

امام حسین تشنه دریا نبود
عباس او فقط یه سقا نبود

دس بزنه به هرچی دریا می‌شه
تموم درهای خدا وامیشه

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] mehrabi83

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #98

بازهم ماه محرم
آمده در کوچه مـا

خانه‌امان امروز روضه اسـت
میدهم مـن چای و خرما

از رقیه از سکینه
روزه میخواند و مـن هم

اشک‌هایم دانه دانه
می‌چکد آهسته کم کم

شور شد با اشک‌هایم
مزه حلوای شیرین

شور و شیرین قاطی هم
از گلویم رفته پایین
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] mehrabi83

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #99

ant-poetry-001.jpg


می رود قطار

سوی لانه اش

گندم است و جو

یار دانه اش



می رسد به پیچ

پیچ پر خطر

جمع می شود

مثل یک فنر



تونلی بزرگ

رو به روی آن

سوت می کشد

در گلوی آن

می رسد قطار



شاد و بی خطر

سوت می کشد

خسته از سفر
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] mehrabi83

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #100

ant-poetry-02.jpg


نگاه بکن یه مورچه

راه میره روی دیوار

مورچه داره می بره

یه دونه رو به انبار

مورچه ریزه میزه

همیشه گرم کاره

با این که خیلی ریزه

به کار علاقه داره

میگه باید کار کنم

دونه رو انبار کنم

تو سرمای زمستون

نمی تونم کار کنم

توی فصل تابستون

کار می کنم فراوون

راحت و آسوده ام

توی فصل زمستون

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] mehrabi83

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا