مباحث متفرقه •●• یـک جـرعه کتـاب •●•

[Aryana_gh]

او بدون این که بداند،ی ک قانون بشری را کشف کرده بود: برای این که پسر یا آدم بزرگی را نسبت به چیزی حریص کنی، فقط باید کاری کنی که رسیدن به آن چیز مشکل باشد. اگر تام هم مثل نویسنده ی این کتاب فیلسوف فرزانه و بزرگی بود، تا حالا فهمیده بود که هر چیزی که آدم مجبور باشد انجام بدهد کار است و هر چیزی را که مجبور نباشد انجام بدهد، بازی است.

تام سایر_مارک تواین

 

[Aryana_gh]

شادکامی نه از برون، که از درون فرا می روید.
شادکامی آن نیست که می بینیم و لمس می کنیم، و یا چیزی که دیگران برایمان انجام میدهند و شادمان می سازند.
شادکامی آن است که ما می اندیشیم، حس می کنیم و انجام میدهیم، نخست برای دیگر همنوعان، و سپس برای خود.

داستان زندگی من_هلن کلر

 

[Aryana_gh]

چند روز پس از بازگشتم به خانه از من پرسید: تو هنوز هم به شهربازی فکر می کنی؟
گفتم: نه، فقط موضوع این است که فکر می کنم شاید در زندگی گذشته ام یک شهربازی بزرگ بوده ام..
مادر خندید و حرف مرا تصحیح کرد: منظورت این است که تو در زندگی گذشته ات در یک شهربازی کار می کرده ای.
سرم را تکان دادم و گفتم: نه، من همه ی شهربازی بوده ام!

مرد داستان فروش_ یوستین گاردر

 

[Aryana_gh]

مگر نمشود آدم ها سالهای بعد را به یاد آورد و برای خودش گریه کند؟؟

تماما مخصوص _ عباس معروفی

 

[Aryana_gh]

خیلی ها فکر می کنند سلامتی بزرگترین نعمت است، ولی سخت در اشتباهند!
وقتی سالم باشی و در تنهایی دست و پا بزنی، آنی مریض میشوی. بدترین نحوست ها می آید سراغت، غم از در و دیوارت میبارد، کپک میزنی.
کاش مریض باشی اما تنها نباشی

تماما مخصوص_عباس معروفی

 

[Aryana_gh]

ما نسل بدبختی هستیم
دستمان به مقصر اصلی نمی رسد
از همدیگر انتقام می گیریم..!

تماما مخصوص_عباس معروفی

 

[Aryana_gh]

چقدر خوب است که همیشه در زندگیتان کسی را داشته باشید که حتی در نبودنش هم باعث لبخندتان شود!

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد_آنا گاوالدا

 

[Aryana_gh]

وقتی خدا گفت:«وقت رفتن است»، من سرم را زیر انداختم و خودم را در آغوشش پنهان کردم. خدا مرا از خودش نراند، حتی نگفت:«اگر میخواهی نروی،نرو!»دستانش را دور من حلقه کرد و گفت :«نمی خواهم مثل بچه های دیگر توی نیمه راه برگردی. در تو رازی پنهان کرده ام،رازی که فاش کسی نمی شود.»
بازهم خودم را در آغوشش فشار دادم . خدا گفت:«انتخاب با توست.»
همین شد که یک قدم از خدا فاصله گرفتم.
فرشته ها دورم را گرفتند تا مرا برای جسمم ببرند.
من هنوز نگاهم به نگاه خدا بود.
ناگهان حس کردم در آغوش او هستم، چشم در چشم او .
خندید و گفت:«می بینی!می شود که دور باشی و در آغوشم باشی…اگر بخواهی.»
سرم را پایین انداختم و روی سرسره ی آسمان نشستم.دیگر نگاهش نکردم تا ترس از دست دادنش به سراغم نیاید.
سُر...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Aryana_gh]

همه ی آدم ها ذاتاً تنها هستند، این که فکر کنی کسی تنهایی ات را پر می کند فکر اشتباهی است.
تنها ممکن است کسانی باشند که در کنار آنها بیشتر از همیشه تنهایی ات را فراموش کنی…

به وقت بهشت_نرگس جورابچیان

 

[Aryana_gh]

همه خانواده های خوشبخت به هم شبیه اند، اما تیره بختی یک خانواده بدبخت مخصوص به خود اوست.

آناکارنینا_لئو تولستوی