- ارسالیها
- 5,063
- پسندها
- 70,100
- امتیازها
- 80,673
- مدالها
- 34
- نویسنده موضوع
- #11
بخش ۱۱ - آغاز داستان
گوینده داستان چنین گفت
آن لحظه که در این سخن سفت
کز ملک عرب بزرگواری
بود است به خوبتر دیاری
بر عامریان کفایت او را
معمورترین ولایت او را
خاک عرب از نسیم نامش
خوش بودی تر از رحیق جامش
صاحب هنری به مردمی طاق
شایستهترین جمله آفاق
سلطان عرب به کامگاری
قارون عجم به مال داری
درویش نواز و میهمان دوست
اقبال درو چو مغز در پوست
میبود خلیفهوار مشهور
وز پی خلفی چو شمع بینور
محتاجتر از صدف به فرزند
چون خوشه بدانه آرزومند
در حسرت آنکه دست بختش
شاخی بدر آرد از درختش
یعنی که چو سرو بن بریزد
سوری دگرش ز بن بخیزد
تا چون به چمن رسد تذروی
سروی بیند به جای سروی
گر سرو بن کهن نبیند
در سایه سرو نو نشیند...
گوینده داستان چنین گفت
آن لحظه که در این سخن سفت
کز ملک عرب بزرگواری
بود است به خوبتر دیاری
بر عامریان کفایت او را
معمورترین ولایت او را
خاک عرب از نسیم نامش
خوش بودی تر از رحیق جامش
صاحب هنری به مردمی طاق
شایستهترین جمله آفاق
سلطان عرب به کامگاری
قارون عجم به مال داری
درویش نواز و میهمان دوست
اقبال درو چو مغز در پوست
میبود خلیفهوار مشهور
وز پی خلفی چو شمع بینور
محتاجتر از صدف به فرزند
چون خوشه بدانه آرزومند
در حسرت آنکه دست بختش
شاخی بدر آرد از درختش
یعنی که چو سرو بن بریزد
سوری دگرش ز بن بخیزد
تا چون به چمن رسد تذروی
سروی بیند به جای سروی
گر سرو بن کهن نبیند
در سایه سرو نو نشیند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.