نقد همراه نقد همراه رمان جدار نیاز |سمیرا خانوم/توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 292
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
558905_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg
با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"جدار نیاز" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو روز صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد همراه خود سوالاتتان را شرح دهید.
همچنین قبل از هر ویرایش اساسی از جمله تغییر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,884
پسندها
92,884
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • مدیرکل
  • #2
پست اول:

متن شما گاها مشخص نیست محاوره است یا ادبی، ترجیحا اگر ادبی به کار بگیرید متن قوی‌‌تری می‌نویسید‌.

همیشه فکر می کردم،(رعایت نکردن نیم فاصله، می‌کردم) گذشته یک نقاشیه که هیچ مداد پاکنی همراهش نیست، ولی من اشتباه می‌کردم. من داشتم کم‌کم سعی می‌کردم همه چی رو ببخشم؛ همه چی رو فراموش کنم، حتی بدی ها (بدی‌ها) رو فراموش کنم، اما نشد... (وجود سه نقطه در مونولوگ که باید حذف شود.) نتونستم نبینم، نتونستم نشنوم، نتونستم…
اون مرد، دخترک رو دنبال خودش می کشید، دخترک جیغ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,884
پسندها
92,884
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • مدیرکل
  • #3
پست دوم

اجازه نداد پسرک چیزی بگوید در را با صدای گوش خراشی بست و سوارماشین شد. حتی خودش هم می‌ترسید نگاهی به صورت همسرش بیاندازد.
(قطعا پسر بچه چهار ساله وسط کوچه رها نمی‌‌شود پس:
چشم از چشمان (رنگ چشم) مملو از اشک و ترس پسرکی که هنوز به خود می‌لرزد می‌گیرد و سریع با فشاری بر شانه‌هایش، درون حیاط حبسش می‌کند. با دستانی لرزان کلید را درون در حیاط می‌چرخاند با صدایی که از ترس، بغض، نگرانی و هزاران معضل دیگر می‌لرزد، از پشت در می‌گوید:
- همین‌جا بمون، یکم دیگه عمه می‌رسه.

چنان دلش پیش آن زن نیمه سوخته‌ در ماشین است که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,884
پسندها
92,884
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • مدیرکل
  • #4
پست سوم:

با اعتراض خاله گفتن خای نیاز خنده ی بلندی سرداد و گفت: (نجوای لطیفی که نامش را به اعتراض نجوا کرد، آغازگر قهقه‌اش شد:)
- خب باشه توام خوشگلی جوجه‌ی ترسوی زشت!
(تضاد اول و آخر سخنش، نیاز را به خنده وا می‌دارد اما ضربه‌ی آرامی نثار بازویش می‌کند:)
- من ترسو نیستم.
با نگاهی که شهلا به نیاز انداخت نیاز سرش را پایین انداخت. ترسو بود، خیلی زیاد.این را تمام شهر می‌دانستند.
نیاز افشار ترسو است، یک ترسوی واقعی که فوبیای بیرون رفتن از خانه دارد، که نیاز افشار حتی نمی‌تواند
(نیم نگاهی که شهلا از گوشه‌ی چشم نثارش کرد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,884
پسندها
92,884
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • مدیرکل
  • #5
پست چهارم


اما من واقعا عاشق شهروزم (پسرشهلا) (به جای اینکه نسبت را در پرانتز بیان کنید آن را روند رمان مشخص کنید.) ، شهروز نمی‌بود من بعد اون اتفاق بازم خودکشی می‌کردم. می‌دونی علی خیلی زیاد مرد سالار بود؛ من خونه‌ی بابام حق نداشتم با تیشرت باشم. می‌اومدیم خونمون من رو میزد، می‌گفت بابات دیدتت.
نیاز اون زمان من خیلی اذیت شدم، خیلی. بیست و دو سالم بود که بعد یه بحث حسابی سر اینکه چرا رفتم نون خریدم و نونوا من رو دیده گفتم خودم رو می‌کشم اونم گفت خودت رو بکش بهتر منم راحت میشم از دستت. منم واقعاً دیگه تحمل نداشتم و اون کار رو کردم. بیچاره شهروز هنوز که هنوزه آتیش می‌بینه می‌ترسه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,884
پسندها
92,884
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • مدیرکل
  • #6
پست پنجم:

شهلا گفت: (مدتی بود، سر تا پای رفتار‌هایش بوی تصنع می‌داد، بوی خنثی بودن! تبسمی که همزاد لبخند‌های اخیرش بود را نثارش کرد:)
- اگه چیزی خواستی ما همینجاییم.
(چشم بر هم نهاد و به این خاله‌ی دل نگران اطمینان داد. کاش زودتر میان این حجم از کرختی، به حال خود رهایش می‌کرد‌) از اتاق خارج شد.
نیاز روی تخت دراز کشید و اسپیکرش را برداشت و آهنگ آرام و بی کلامی (بی‌کلامی) که مانند زوزه‌ی سگ غم داشت را پلی کرد و به زیر پتو خزید و آن را تا روی سرش بالا کشید و به چیزهای تکراری فکر کرد و حرفه‌های تکراری را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁
عقب
بالا