متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعرغیرپارسی اشعار واهه آرمن

  • نویسنده موضوع SAN.SNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 294
  • کاربران تگ شده هیچ

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #11
گفته بودی
هر وقت که شعر می نویسی
"دوستم بدار"
نمی دانم
از این همه شعر نوشتن است که
دیوانه وار دوستت دارم
یا از این همه دوست داشتن

که دیوانه وار شعر می نویسم...
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #12
ابرها را
در سطرِ اول
به باد می دهم
و آفتاب را
برای تابیدن در شعری دیگر
کنارم گذارم
برای نوشتنِ شعریِ ناب
درباره رنگین کمان
چیزی لازم نیست
جز تکه ای کاغذ
و سیاهیِ چشم هایِ زنی
که نمی ترسد از تنها ماندن
و پیر شدن

در شعر!
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #13
کاش هرگز تو را نمی دیدم
آن وقت
نه بغضی در گلویم بود
نه دل شدگی

و نه مشتی شعر...
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #14
تنهایی را
در کنار کسانی که
تنهایی را دوست دارند

بسیار دوست دارم...
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #15
سکوت کردم
خنده‌اش گرفت

به یاد ندارم
راه‌هایی را که پیموده‌ام
درهایی را که کوبیده‌ام
و غزل‌هایی را که سروده‌ام

سکوت کردم
به گریه افتاد

به یاد دارم هنوز
راه هایی را که نپیموده‌ام
درهایی را که نکوبیده‌ام
و غزل هایی را
که برای او

نسروده‌ام
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #16
هیچ کس
او را
که در دوردست ایستاده است
بهتر از من
نمی بیند

و هیچ کس
او را
که در کنارم قدم می زند
بیش تر از من

گم نمی کند.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #17
بیدار شدم
پس از نیمه‌شب
در کوچه
زیر یک بوتۀ یاس
تمام دنیا به خواب رفته بود

در اتاق من
خدا و شیطان
گفت‌وگو می‌کردند

صدای یکی
شبیه ریزش باران بود بر خاک

صدای دیگری

شبیه ریختن مشتی خاک در چاه
 
امضا : SAN.SNI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا