متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

آموزشی ~•~ بحث و گفتگو «ویژه کارگاه» ~•~

  • نویسنده موضوع F.K
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 4,925
  • کاربران تگ شده هیچ

F.K

نویسنده انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
550
پسندها
5,459
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #11
با عرض سلام؛
در این قسمت می خوایم در مورد خلاصه صحبت کنیم.


خلاصه متنیه که حاوی اطلاعاتی در مورد یک موضوعه.
مثلا دوست شما بهتون زنگ میزنه تا خبری از اتفاقاتی که در طول یک ماه افتاده، براتون تعریف کنه.

اگه حوصله نداشته باشید می گید خب خلاصش چی شد؟!
پس خلاصه قسمت های مهمی که رخ داده یا قراره رخ بده، به شما اطلاع می ده.
خلاصه ی رمان باید در کنار سادگیش، زیبایی هم داشته باشه. فقط یه جمله ی کوتاه نگیم و ول کنیم.
مثلا؛
گندم یه دختر روستاییه که با مشکلاتی که براش پیش میاد، میره دانشگاه. اونجا با یکی اشنا میشه و...
خب این خیلی سادس. من با خوندن این خلاصه می تونم ته ماجرا رو حدس بزنم و بگم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.K

F.K

نویسنده انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
550
پسندها
5,459
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #12
ایده ی اولیه ی کارگاه برای شروع:
پسری به اسم سامان که پدرش پلیسه و در کودکی گم می شه و ناخواسته وارد یه گروه بچه های کار می شه. سرپرستش تو اون گروه اونو به تیمور، رئیس یکی از باندها که فرزندی نداره، می فروشه. ۲۰ سال می گذره و سامان می شه دست راست و فرزند خوانده ی تیمور. بالاخره ماه پشت ابر نمی مونه و پدر اصلی سامان مسئول پرونده ی این گروه خطرناک می شه و پدر و پسر باهم روبه رو می شن و سامان در یک دوراهی سخت گیر می افته، انتخاب بین پدری که از خونشه و پدری که ۲۰ سال اونو بزرگ کرده و.....!
 
امضا : F.K

*AFSOON*

نویسنده انجمن
سطح
15
 
ارسالی‌ها
684
پسندها
8,042
امتیازها
24,973
مدال‌ها
22
سن
19
  • #13
درست زمانی که دست هایش می بایست در دست مادر باشد، به کار گرفته شد و او باز هم تنها ماند، با تقدیر تلخ کودکی.
کودک دیروز و مرد جوان امروز، همان کسی که ۲۰ سال تمام، قانون را دور می زد، روزی پی خواهد برد. به اینکه او خود فرزند قانون است!



ایده ی خودم:
در گوشه ای از این دنیای بزرگ، انسان هایی زندگی می کنند که با لمس اشیا مکانیکی، با تمام وجود آن ها را حس می کنند و آن قدر خود را با آن یکی می دانند که می توانند بدون عملی خاص و فقط با لمس کردن بفهمند عیب کار از کجاست!
ادواردو مری کریستوفر، همیشه به دلیل اسم از مد افتاده و موهای عجیبش که تماما سفید است، مورد تمسخر قرار می گیرد. او پسری خجالتی، منزوی و گوشه گیر است که پس از مرگ پدرش در ۱۳ سال پیش، همراه نامادری اش، که برعکس نامادری قصه ها،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *AFSOON*

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • مدیر
  • #14
درست زمانی که دست هایش می بایست در دست مادر باشد، به کار گرفته شد و او باز هم تنها ماند، با تقدیر تلخ کودکی.
کودک دیروز و مرد جوان امروز، همان کسی که ۲۰ سال تمام، قانون را دور می زد، روزی پی خواهد برد. به اینکه او خود فرزند قانون است!



ایده ی خودم:
در گوشه ای از این دنیای بزرگ، انسان هایی زندگی می کنند که با لمس اشیا مکانیکی، با تمام وجود آن ها را حس می کنند و آن قدر خود را با آن یکی می دانند که می توانند بدون عملی خاص و فقط با لمس کردن بفهمند عیب کار از کجاست!
ادواردو مری کریستوفر، همیشه به دلیل اسم از مد افتاده و موهای عجیبش که تماما سفید است، مورد تمسخر قرار می گیرد. او پسری خجالتی، منزوی و گوشه گیر است که پس از مرگ پدرش در ۱۳ سال پیش،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

Faranak

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
3,287
امتیازها
17,773
مدال‌ها
5
  • #15
تاز بهر تاریکی وجود... از اعماق وجود توان عشق را یافت... دل باید بینا باشد نه چشم... دل رئوفی ام را به پای خ
ورد بودنم نگزار من بزرگم و قدرتمند



ایده:
یک دختر که از غم رفتن مادرش افسرده شده دیگر همان شوخ طبعی سابق را ندارد... باکسی هم صمیمی نمی‌شودتا اگر صمیمی شد ترس از دست دادن او را میگیرد و قطع رابطه می‌کند ولی در این شرایط پسری جوان و خوش قلب که روانشناس است وارد ماجرا می‌شود... حال عاقبت چه شود؟!... الله اعلم... ‌پایان خوش
 
امضا : Faranak

Moon.H

کاربر انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
360
پسندها
1,471
امتیازها
10,583
مدال‌ها
4
سن
22
  • #16
تاز بهر تاریکی وجود... از اعماق وجود توان عشق را یافت... دل باید بینا باشد نه چشم... دل رئوفی ام را به پای خ
ورد بودنم نگزار من بزرگم و قدرتمند



ایده:
یک دختر که از غم رفتن مادرش افسرده شده دیگر همان شوخ طبعی سابق را ندارد... باکسی هم صمیمی نمی‌شودتا اگر صمیمی شد ترس از دست دادن او را میگیرد و قطع رابطه می‌کند ولی در این شرایط پسری جوان و خوش قلب که روانشناس است وارد ماجرا می‌شود... حال عاقبت چه شود؟!... الله اعلم... ‌پایان خوش


تلخى روزگار هيچگاه به كسى رحم نكرده است . ...دنياى دختركى وهم پوش با مرگ مادرش به اتمام رسيد ...دخترك سرد شد و از جنس روزگار شد ... زندگى اش ترس شد ... ترس از دست دادن افراد عزيز تر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Moon.H

روشنک.ا

نویسنده انجمن
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,835
پسندها
34,636
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • #17
تلخى روزگار هيچگاه به كسى رحم نكرده است . ...دنياى دختركى وهم پوش با مرگ مادرش به اتمام رسيد ...دخترك سرد شد و از جنس روزگار شد ... زندگى اش ترس شد ... ترس از دست دادن عزيز تر از جانش ... پسركى از تبار مردها وارد دنياى سيه پوش دخترك ميشود ... ايا عشق ميتواند بر سياهى ترس و تيرگى مرگ غلبه كند ؟!


ايده:
پسرى كه عاشق يه دختر خراب ميشه و به فكر اينكه ميتونه دختره رو درست كنه باهاش دوست ميشه ناغافل از اين كه اين دوستى باعث نابودى پسر ميشه و پسر از مواد فروشى و دزدى كارش به زندان ميرسه . تو زندان خانواده پدريش ميان ديدنش و با كمك اونا ، پسر ازاد ميشه اما بازم برميگرده به مواد فروشى تا اينكه بعد مدت ها دختر عموش رو ميبينه...

مردی که به خاطر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

دهقانی

رو به پیشرفت
سطح
4
 
ارسالی‌ها
111
پسندها
644
امتیازها
3,803
مدال‌ها
1
  • #18
رسیدن به معشوق سخت و نگه داشتن زندگی با عشق بسی دشوار تر. چه بسا می سوزد حاصل آن عشق
دختری از تبار غم و در مسیری سخت. انتخاب بین دو عشق. پدر یا مادر.
بعد از سالیان دیدار مادر میسر و گرگها در کمین...

ایده من:
درمورد یه پسر خیلی جاه طلب و زیاده خواه و مغروره که به همه از بالا نگاه می کنه و فکر می کنه همه نوکر و رعیت اونند.
جاه طلبی بیش از حد اون کار دستش میده و باعث می شه در یه حادثه اتفاق ناگواری براش بی افته و اون برای همیشه پاهاش رو از دست بده و ویلچر نشین بشه. غیر از اینکه این اتفاق تو روحیه اسش اثر میذاره باعث اتفاقاتی می شه که ....
 
امضا : دهقانی

F.K

نویسنده انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
550
پسندها
5,459
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #19
با سلام به عزیزانی که تاپیک رو همراهی میکنن.

این قسمت از کارگاه نوشتن مقدمس. مقدمه مثل خلاصه قراره اطلاعاتی راجب به رمان بده. فرقشون توی نوشتن و دادن اطلاعاته.
مثلا گفتیم خلاصه اتفاقی در گذشته و یا آینده و بازگو میکنه و ما میفهمیم داستان در مورد چیه و یا اینکه چه روندی داره؛ اما مقدمه متنی از داستانه که روایت میشه. مقدمه از بافت، قلم نویسنده و فضای رمان خبر میده.


برای مثال من مقدمه ی یک رمان ترسناک رو بازگو میکنم:.

[COLOR=rgb(85, 57...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : F.K

F.K

نویسنده انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
550
پسندها
5,459
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #20
ایده ی اولیه ی کارگاه برای شروع:
پسری به اسم سامان که پدرش پلیسه و در کودکی گم می شه و ناخواسته وارد یه گروه بچه های کار می شه. سرپرستش تو اون گروه اونو به تیمور، رئیس یکی از باندها که فرزندی نداره، می فروشه. ۲۰ سال می گذره و سامان می شه دست راست و فرزند خوانده ی تیمور. بالاخره ماه پشت ابر نمی مونه و پدر اصلی سامان مسئول پرونده ی این گروه خطرناک می شه و پدر و پسر باهم روبه رو می شن و سامان در یک دوراهی سخت گیر می افته، انتخاب بین پدری که از خونشه و پدری که ۲۰ سال اونو بزرگ کرده و.....!
 
امضا : F.K
عقب
بالا