- ارسالیها
- 2,389
- پسندها
- 18,153
- امتیازها
- 48,373
- مدالها
- 27
پنج سالم بود ... تو مهد کودک
یه پسره بود خیلی خوشکل بود... من اسمشو حتی نمیدونم ولی همیشه مثل این سریالای کره ای زمانی که من از در مهدکودک خارج میشدم اون وارد میشد .. یا توی غذا خوری مهد وقتی سفره پهن میکردن همه بچه ها باهم غذا بخورن میدیمش (یه سری روزا صبح میومد یه سری روزا عصر .. اون روزای که صبح میومد من میدیدمش)
همیشه با پیرهن چهارخونه دکمه ای میومد واسه همین خیلی تو چشم بود حرص میخوردم از اینکه همیشه به مربی محبوب من چسبیده بود
ولی خب پسره خیلی مهربون بودا حقیقتا :/ یبار وقتی بچه 3 ساله مربی محبوبم داشت موهامو میکشید منو عین سوپر من نجات داد
یه سری داشتم تو...
یه پسره بود خیلی خوشکل بود... من اسمشو حتی نمیدونم ولی همیشه مثل این سریالای کره ای زمانی که من از در مهدکودک خارج میشدم اون وارد میشد .. یا توی غذا خوری مهد وقتی سفره پهن میکردن همه بچه ها باهم غذا بخورن میدیمش (یه سری روزا صبح میومد یه سری روزا عصر .. اون روزای که صبح میومد من میدیدمش)
همیشه با پیرهن چهارخونه دکمه ای میومد واسه همین خیلی تو چشم بود حرص میخوردم از اینکه همیشه به مربی محبوب من چسبیده بود
ولی خب پسره خیلی مهربون بودا حقیقتا :/ یبار وقتی بچه 3 ساله مربی محبوبم داشت موهامو میکشید منو عین سوپر من نجات داد
یه سری داشتم تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.