طنز خ مثل خنده‌ O_o

[D.S.R]

بچه محلمون رفته بود خواستگاری خانواده دختره اومدن تحقیق پیش من. یه‌جوری ازش تعریف کردم که بابای دختره گفت تو خیلی بامرامی تو بیا دخترمو بگیر

 

[D.S.R]

مردی و پسرش برای اولین بار از دهاتشان خارج شده و به شهر می روند. در هتلی که سکونت کرده بودند، متوجه می شوند که اتاقک کوچکی دائماً حرکت کرده و به طرف بالا و پایین می رود.

بچه می پرسد بابا این چیست؟

مرد که در تمام عمرش آسانسور ندیده بود می گوید نمی دانم پسرم تا حالا چنین چیزی ندیده ام.
در همان موقع پیرزنی به جلوی آسانسور می رود، به روی دکمه ای فشار می دهد، در باز می شود، پیرزن وارد آسانسور می شود، در پشت سرش بسته شده و اتاقک به طرف بالا حرکت می کند.

چند لحظه بعد آسانسور بطرف پایین بر می گردد، در باز می شود و دختر خوشگلی از آن بیرون میاید.

مرد که به خاطر این معجزه از تعجب دهانش باز مانده بود به پسرش می گوید:
عبدا... زود برو ننه ات را بیار

 

[D.S.R]

‏یه بار رفتیم خواستگاری تو راه پله ها یه دخترِ خوشگل بدو بدو از پله ها رفت پایین پرسیدم این کی بود گفتن خواهر عروس، گفتم از این ساعت خواهر عروس اونیه که بالاست

 

[D.S.R]

یارو تمام ۸۰ تا عکس پروفایلش عکس اسلحه و قمه و زنجیر و کیسه بوکس و حالتهای مختلف لخت تو سالن بدنسازیه بعد میاد پی وی میگه جوجوت بشم جوجوم میشی
نکشیمون خشن

 

[D.S.R]

‏ميخواستم برم عيادت مريض دوتا كمپوت اناناس گرفتم ١٠٠ هزارتومن، فشارم افتاد يكيش رو باز كردم خودم خوردم

 

[D.S.R]

مسئولین عزیز دارن تلاش میکنن «شیش سیخ جیگر ، سیخی ۶ هزار » رو به واقعیت تبدیل کنن و ما قدر دان نیستیم!


تا کی میخوایم به تلاش این بزرگوارها اینجوری بی توجه باشیم؟
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

 

[D.S.R]

تو مترو یارو اومد لامپ بفروشه گفت ضد ضربس و چندبار زدش به میله...
یهو از وسط دو تا شد
گذاشت تو کیفش یه بسته دیگه درآورد
گفت لواشک ترش و خوشمزه دارم

 

[D.S.R]

پسرا تا وقتي مجردن...
درازِ بي خاصيتِ لندهورِ بي مصرفن
اما به محض اينکه زن ميگيرن
ميشن: نور چشم ماااااااااااادر
میشن: عزيز دل خواااااهررررررررر
نه خدایی دقت کردین

 

[D.S.R]

‏امروز بعد از مدت ها یه دختر جذاب ازم شماره گرفت
حالا درسته کارمند بانک بود و واسه حساب بانکیم میخواست ولی در نوع خودش یه پیشرفته دیگه، نیس؟

 

[D.S.R]

‏رفتیم خواستگاری دختر همسایمون برا من
باباش گفت تو رو برا پیچ گوشتی میفرستادن ما نمیدادیم انتظار داری دخترمونو بدیم بهت ؟
دیدیم حرفش منطقیه پول گل و شیرینی رو گرفتیم برگشتیم خونه