- ارسالیها
- 773
- پسندها
- 18,029
- امتیازها
- 39,673
- مدالها
- 24
- نویسنده موضوع
- #11
با دیدن دیانا، تک دخترکش که داشت درد میکشید و گریه میکرد دلش ریش شد و سریع جلو آمد و او را در بغل خود گرفت و آرام فشار داد. سعی کرد با حرف زدن با دیانا، بتواند آرامترش کند تا دردش را کمتر احساس کند؛ اما خودش هم با گریههای او اشک از چشمانش جاری شد. دکتر که این صحنه را دید، به یکی از مستخدمان سپرد تا به دنبال فردی که برای گرفتن دارو رفته است برود و سعی کند هرچه سریعتر دارو را بیاورد!
همین که دارو به دست پزشک رسید، از ملکه خواهش کرد که از تخت فاصله بگیرد تا بتواند دارو را به خورد دیانا بدهد. دارو را که به او داد، در کاغذی که از روی میز کنار تخت بود، ساعات و مقدار دارو ها را نوشت و تاکیید کرد که میوه و سوپهای مناسب را هر روز بخورد و اگر این کار را انجام دهند، پرنسس در طی یک هفته...
همین که دارو به دست پزشک رسید، از ملکه خواهش کرد که از تخت فاصله بگیرد تا بتواند دارو را به خورد دیانا بدهد. دارو را که به او داد، در کاغذی که از روی میز کنار تخت بود، ساعات و مقدار دارو ها را نوشت و تاکیید کرد که میوه و سوپهای مناسب را هر روز بخورد و اگر این کار را انجام دهند، پرنسس در طی یک هفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر