- ارسالیها
- 1,870
- پسندها
- 11,369
- امتیازها
- 33,373
- مدالها
- 43
- سن
- 23
- نویسنده موضوع
- #11
سارا از شدت هیجان آهسته جیغ کشید. امیلی دستش را روی دهان سارا گذاشت و با خشم گفت:
- یواشتر الان مامان میفهمه؛ دوسال بعد دزد دستگیر شد. اعتراف کرد ک به دستور جادوگر پلید این کار رو کرده اما فرزند شاه گم شده! از اون موقع به بعد شاه و ملکه غمگینتر و مغرورتر از همیشه شدند.
امیلی بعد از توضیح اتفاقات سالهای گذشته از جا بلند شد اما به یکباره برگشت و با تکان دادن دستش در هوا گفت:
- یادت نره دیگه هیچوقت راجب این موضوع سوالی نپرسی باشه؟!
- باشه!
امیلی با لباس بنفش زیبایی تن کرده بود با گلسر زرد رنگی که به موهایش زده بود. کفشهای پاشنه دار زردش را هم به پا کرده بود و با عصبانیت داد زیر لب غر میزد.
- سارا زود باش دیگه!
طولی نکشید که سارا با لباس صوتری رنگ زیبایی که گوشهی دامنش پولک دوزی...
- یواشتر الان مامان میفهمه؛ دوسال بعد دزد دستگیر شد. اعتراف کرد ک به دستور جادوگر پلید این کار رو کرده اما فرزند شاه گم شده! از اون موقع به بعد شاه و ملکه غمگینتر و مغرورتر از همیشه شدند.
امیلی بعد از توضیح اتفاقات سالهای گذشته از جا بلند شد اما به یکباره برگشت و با تکان دادن دستش در هوا گفت:
- یادت نره دیگه هیچوقت راجب این موضوع سوالی نپرسی باشه؟!
- باشه!
امیلی با لباس بنفش زیبایی تن کرده بود با گلسر زرد رنگی که به موهایش زده بود. کفشهای پاشنه دار زردش را هم به پا کرده بود و با عصبانیت داد زیر لب غر میزد.
- سارا زود باش دیگه!
طولی نکشید که سارا با لباس صوتری رنگ زیبایی که گوشهی دامنش پولک دوزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.