شاعر‌پارسی امید صباغ نو

  • نویسنده موضوع لآجِوَرْد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 17
  • بازدیدها 353
  • کاربران تگ شده هیچ

لآجِوَرْد

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
649
پسندها
26,568
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم
شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!

روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد
سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم

در کنـار تـو قدم می زدم و دور و بــرم
چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم

روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند
سینه ها پــاره شد و مرثیه ها ریخت بــه هم

پای عشق تـــو برادر کُشــی افتاد به راه
شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم

بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
دلمان تنگ شد وُ قافیــه ها ریخت به هم

من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!
پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟
 
امضا : لآجِوَرْد

لآجِوَرْد

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
649
پسندها
26,568
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
درد ِعشقی کشیده ام که فقط ، هر که باشد دچار می‌فهمد
مرد ، معنای غصّه را وقتی ، باخت پای ق*م*ا*ر می‌فهمد!

بودی و رفتی و دلیلش را ، از سکوتت نشد که کشف کنم
شرح ِ تنهایی مرا امروز ، مادری داغدار می‌فهمد !

دودمانم به باد رفت امّا ، هیچ کس جز خودم مقصّر نیست
مثل یک ایستگاه ِمتروکم ، حسرتم را قطار می‌فهمد !

خواستی باتمامِ بدبختی ، روی دستِ زمانه باد کُنم !
درد آوارگیِ هر شب را ، مُرده‌ی بی‌مزار می‌فهمد

هر قدم دورتر شدی از من ، ده قدم دورتر شدم از او
علّت شکّ سجده هایم را ، « مهُرِرکعت شمار» می‌فهمد !

قبلِ رفتن نخواستی حتّی ، یک دقیقه رفیقِ من باشی
ارزش یک دقیقه را تنها ، مُجرمِ پای دار می‌فهمد

شهر ، بعد از تو در نگاهِ من ، با جهنّم برابری می‌کرد
غربتِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : لآجِوَرْد

لآجِوَرْد

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
649
پسندها
26,568
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
لحظه‌ای مثل من تصور کن، پای قول و قرار یک نفری
ترس شیرین و مبهمی دارد اینکه در انحصار یک نفری

بارها پیش روی آیینه، زل زدی توی چشم های خودت
با خودت فکر کرده‌ای چه شده، که به شدت دچار یک نفری؟

"چشم‌های سیاه سگ‌دار"ش، شده آتش بیار معرکه‌ات
و تو راضی به سوختن شده‌ای، چون که دار و ندار یک نفری

عاقبت با زغال دست شما، سر قلیان من به حال آمد
که تو آتش بیار معرکه نه، بلکه آتش بیار یک نفری

شک ندارم سر تصاحب تو، جنگ خونین به راه می افتد
همه دنبال فتح عشق تو اند، و تو تنها کنار یک نفری

جنگ جنگ است، جنگ شوخی نیست، جنگ باید همیشه کشته دهد
و تو از بین کشته‌های خودت، صاحب اختیار یک نفری

با رقیبان زخم خورده‌ی خود، شرط بستم که کشته‌ی تو شوم
کمکم کن که شرط را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : لآجِوَرْد

لآجِوَرْد

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
649
پسندها
26,568
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
به مُردادی‌ترین گرما قسم، بدجور دلتنگم
شبیه گچ شده از دوری‌ات، بانوی من، رنگم!

حسودی می‌کند دستم به لبهایی که بوسیدت!
وَ من بیچاره‌ی چشم تو ام... با چشم می‌جنگم!

تنم از عطر آغوشِ تو دارد باز می‌سوزد
جهنّم شد بهشتم؛ تا پرید آغوشت از چنگم

نظام آفرینش ناگهان بر عکس شد، دیدم-
زدی با شیشه‌ی قلبت شکستی این دلِ سنگم!

گلویم را گرفته بُغضی از جنسِ سکوت امشب
"گُلِ گلدون من..." جا باز کرده توی آهنگم!

بَدَم می‌آید از این‌قدر تنهایی... وَ دلشوره
از این احساس‌های مسخره... از گوشی‌ام... زنگم!

فضای شعر هم بدجور بوی لج گرفته – نه ؟
دقیقاً بیست و یک روز است گیج و خسته و منگم!

تو تقصیری نداری، من زیادی عاشقت هستم
همین باعث شده با هر نگاهی زود می‌لنگم!

همان بهتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : لآجِوَرْد

لآجِوَرْد

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
649
پسندها
26,568
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
جادوی چشم‌های تو را دختری نداشت
جادوی چشم‌های تو را دیگری نداشت

می‌خواستم وجود تو را شاعری کنم
این کار احتیاج به خوش باوری نداشت

آتش زدی به زندگیِ مردِ آذری
تقویم قبلِ آمدن ات «آذر»ی نداشت

در چشم‌هات معجزه بیداد می‌کند
باید چگونه دعویِ پیغمبری نداشت؟!

یک شهر در به در شده است از حضورِ تو
یوسف هم اینقَدَر، به خدا مشتری نداشت

بر «تختِ» خود بخواب و به «جمشید»ها بگو
این مرد قصدِ غارت و اسکندری نداشت

وقتی که رفت، جنسِ دلش را شناختم
او یک فرشته بود، اگرچه پری نداشت...

 
امضا : لآجِوَرْد

لآجِوَرْد

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
649
پسندها
26,568
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
گفتند: نگذر از غرورت، کار خوبی نیست
باید خودت فهمیده باشی یار خوبی نیست

گفتند: هرگز لشگرت را دست او نسپار
این خائنِ بالفطره پرچم دار خوبی نیست

سیگار و تو، هر دو برای من ضرر دارید
تو بدتری، هرچند این معیار خوبی نیست

ترک تو و درک جماعت کار دشواری ست
تکرار تنهایی ولی تکرار خوبی نیست...

آزادی از تو، انحصار واقعی از من
بازیّ شیرینی ست، استعمار خوبی نیست

از هر سه مردِ بینِ بیست و پنج تا سی سال
هر سه اسیر چشم تو... آمار خوبی نیست

دیوار ما از خشتِ اوّل کج نبود، اما
این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست

دیوارِ من، دیوارِ تو، دیوارِ ما، افسوس...
دیوارِ حاشا خوبِ من، دیوار خوبی نیست

آرام بالا رفتی و از چشمم افتادی
من باختم؛ هرچند این اقرار خوبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : لآجِوَرْد

لآجِوَرْد

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
649
پسندها
26,568
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
اگرچه گفته بودی پای عشقت تا ابد مَردی
ولی روزی که رفتی خواندم از چشمت، که دلسردی

به طرزی وحشیانه عاشق زیبایی ات بودم
به جای عشق بازی، دائما بازی در آوردی

ارس می‌خواست در آغوش دریای تو بنشیند
ولی با سد قهرت نقشه‌اش را برملا کردی

شدم مجموعه‌دارِ دردهایِ رایج دنیا
شدی برعکس من، میراث‌دارِ دردِ بی‌دردی

خ**یا*نت در امانت طبق حکم شرع جایز نیست
امانت بود عشقم در وجــودت، حیف نامردی

مرا با خاک یکسان کرده‌ای، ای دشمن هم‌ خون
تو را با خاک یکسان می‌کنم روزی که برگردی

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : لآجِوَرْد

لآجِوَرْد

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
649
پسندها
26,568
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
در این زمانه که احساس مثل سابق نیست
برای عشق، کسی جز تو لایق نیست

هواشناسی کشور دروغ می گوید
که هیچ باد خوشی با دلم موافق نیست

جهان به منطقه‌ای جنگ دیده می‌ماند
فقط تویی که دلت جزو این مناطق نیست

ولی چه سود، که سرگرم کار خود شده‌ای
و بی‌خیالی‌ات از روی عقل و منطق نیست

چگونه نورِ هدایت به دادمان برسد؟
کسی که فکر تماشای صبح صادق نیست

به این نتیجه رسیدم که بی تو سر بکنم
قبول می‌کنم این مرد، دیگر عاشق نیست

 
امضا : لآجِوَرْد

لآجِوَرْد

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
649
پسندها
26,568
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
به تب و لرز تلخِ تنهایی، به سکوتی که نیست عادت کن!
درد وقتی رسید وُ فرمان داد، مثل سرباز خوب اطاعت کن

سعی کن وقتِ بی کسی‌هایت، گاه لبخند کوچکی بزنی
فکر فردای پیریات هم باش، گریه هم میکنی قناعت کن

زندگی میرود به سمت جلو، تو ولی میروی به سمتِ عقب!
شده ای عضوِ«تیمِ تک نفره»،پس خودت از خودت حمایت کن

بینِ تنهای خالی از دلِ خوش، هی خودت را بگیر در بغلت
دزدکی با خودت برو بیرون، و به تنهاییات خ**یا*نت کن!

گرچه خو کردهای به تنهایی،گرچه این اختیار را داری
گاه و بیگاه لذت غم را با «رفیقانِ دوست» قسمت کن

شعر، تنها دلیلِ تنهاییست؛هر زمان خسته شد دلت، برگرد
ماشه را سمتِ دفترت بچکان، شعر را تا همیشه راحت کن!

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : لآجِوَرْد

لآجِوَرْد

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
649
پسندها
26,568
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
تو هم شبیه خودم ، در دلت تَرَک داری
و چون شبیه منی ، ارزشِ محک داری!

شنیده ام که درختان کوچه می گویند
که با بهار و خزان ، حس مشترک داری

نیاز نیست که چیزی به صورتت بزنی!
به لطف حضرت حق ، تا ابد بزک داری

به عشق چشم تو آرام و رام می خوابم
دو چشم قهوه ای تلخ و با نمک داری

همیشه گلّه به دنبال توست ، شک دارم!
درون حنجره ی خویش نی لبک داری؟

تمام مسئله حل است ، پس چرا دیگر
به من، به سبزیِ چشمم، به عشق شک داری؟
 
امضا : لآجِوَرْد

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
3
بازدیدها
1,372

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا