کویینی.
اولا که من کفشه پاشنه بلند میپوشم همیشه.
دوما موهای ناز طلاییم رو خیس کردی؟ نشونت میدم.
اومدم رفتم نزدیکش و گفتم:
-میدونی چطوریه؟
-چی چطوریه؟
-مرگ تو!
یه ورد ناناس خوندم و اونم هی دور خودش میچرخید و طنابم دورش میپیچید بلند خوندیم:
-عمو زنجیر باف؟ بله!
زنجیر منو بافتی؟ بله!
خب خب دیگه بقیشو یادم نمیاد.
حالا از اول:
عمو زنجیر....
که یهو جیغی دخترونه کشید و داد زد:
- از این شعر متنفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم
منم گفتم:
- اونم از تو متنفره.
اومدم فکر کردم یه کوچولو. تو این مدت که داشتم فکر میکردم جاسوس داشت طناب ها رو باز میکرد که من بازم ورد خوندم و شعر رو شروع کردم:
-تب تب عباسی خدا منو نندازی ( بچه شدم رفت)
...