می زد تو دهنم!


دختر داستان:
میگفت بلا نبود سر من بدبخت بیاری؟ تعارف نکن! یکم دیگه به بیمارستانا سر بزن ببین چی هست چی نیست بهم اضافه کن.
پسر داستانم می اومد چندتا درشت بارم می کرد. چون اونجوری نساختمش رو ضعیف تر از خودش دست بلند کنه
شاید یک زمانی فکرش و کردم که وحشی نیافریدمش!