داستان کودک داستان کودک پارمیس و عروسک سخنگو | شمیم رحمانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Shamim*
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 60
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Shamim*

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/7/19
ارسالی‌ها
325
پسندها
1,694
امتیازها
10,133
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان کودک:40
نام ناظر: Farzaneh.Rezvani *~*F. R*~*

نام داستان کودک:پارمیس و عروسک سخنگو
نام نویسنده:شمیم رحمانی
ژانر: #فانتزی
خلاصه:
پارمیس کوچولوی هشت ساله زمانی که بعد مرگ پدرش برای زندگی همراه مادرش به خونه مادربزرگش میره، داخل زیرزمین به عروسکی برمی خوره که متعلق به مادرش بوده و حالا...

رده سنی:هفت تا دوازده سال
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
4/6/19
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,321
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
43
 
  • #2
داستان‌کودک.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کودک خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
*☆ قوانین جامع تایپ داستان کودک کاربران ☆*

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان‌کودک به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡


درصورت پایان یافتن داستان کودک خود در تاپیک زیر اعلام کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

Shamim*

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/7/19
ارسالی‌ها
325
پسندها
1,694
امتیازها
10,133
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مامان سمیه یک دستش رو به کمرش چسبونده و با دست دیگه محکم مچ باریک پارمیس رو چسبیده بود. می‌ترسید وسط اسباب کشی مزاحم کارگرها باشه یا به خیابون بدوه، با اینکه دختر کوچولو بچه‌ی عاقل، آروم و باهوشی بود اما باز هم نگرانی‌های مادرونه‌اش اجازه نمی‌داد ازش دور بمونه.
پارمیس با اون پیراهن و ساق زرد شبیه به زردآلویی شده بود که یک خرس عروسکی بزرگ تو بغلش داشت. خرس رو تو آخرین سفرشون به مشهد، عمو علی هدیه‌اش کرده بود.
وقتی خاله نصیبه نزدیکشون شد، سمیه برای حرف زدن با خواهرش دست دخترش رو رها کرد و پارمیس فرصتی پیدا کرد تا تو حیاط بزرگ خونه‌ی مادربزرگ گردش کنه‌.
مادربزرگش از یک ماه پیش و بعد عمل قلبش احتیاج به مراقبت داشت و به همین خاطر هم سمیه پیشقدم شد تا با بودن کنار مادرش هم از تنهاییش فرار کنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا