• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان شات رمان آن لحظه که تو را دیدم | عارفه حمزه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع A.Hamzeh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 212
  • کاربران تگ شده هیچ

توصیفات وان شات چطوره؟

  • قابل تصور و ملموس

    رای 1 100.0%
  • معمولی رو به خوب

    رای 0 0.0%
  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • ضعیف

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام وان‌شات: آن لحظه که تو را دیدم
نویسنده: عارفه حمزه
ژانر: عاشقانه، جنایی، پلیسی
خلاصه: قسمتی از رمان پرواز مرغ دریایی است که صحنه‌ی برخورد جان و ژولیت و ماجرای عاشق شدنشان را روایت می‌کند. صحنه‌هایی عاشقانه و هیجان‌انگیز و البته جذاب و جدید! در داستان اصلی محور بر ژانر جنایی است و کمتر روی عاشقانه مانور داده شده. این بار خواستم حال و هوای عاشقانه را بیشتر کنم.​
 
آخرین ویرایش
امضا : A.Hamzeh

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
چشم در چشمانش دوختم؛ خدای من این مرد قرار است حکم مرگ مرا امضا کند؟! پشت میز زنگار بسته‌ی بازداشتگاه نشستم. درست حس یک قاتل واقعی را به خود گرفتم. موهای کوتاهم آشفته روی صورتم ریخته و عصبی ناخن‌هایم را می‌جوییدم. نمی‌دانم چه چیزی در من دیده بود که آن طور نگاهم می‌کرد. برگه را جلویم گذاشت و گفت:
- هر چی اعتراف داری بنویس!
وحشیانه در چشمانش نگاه کردم. همانطور با آن دو مروارید طوسی رنگش متعجب نگاهم می‌کرد. خودکار آبی را برداشتم و بزرگ روی کاغذ نوشتم: «من یه قاتلم!» برگه را جلویش انداختم و خنده‌های عصبی سر دادم. آنقدر خندیدم که اشک از گوشه‌ی چشمانم جاری شد. کم کم صدای خنده‌ام خفه و به هق‌هق‌های ریزی تبدیل شد. برگه را نگاه کرد و روی میز گذاشت. از جا برخاست و به سمتم آمد. دستش را روی میز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : A.Hamzeh

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
از جا برخاست و به سمتم قدم برداشتم. چشم‌هام روی کفش‌هایش ثابت ماند. هر چه نزدیک‌تر می‌شدند قلبم به تپش می‌افتاد. با فاصله‌ی کمی از من ایستاد. دستش را جلو آورد و چانه‌ام را با انگشت اشاره و شصتش گرفت. سرم را بالا آورد و با چشمان تیله‌ای خاصش نگاهم کرد. در اوج دریای کم‌رنگ چشمانش غرق شدم. قلبم را به تسخیر درآورد. با لب‌های خوش فرم و خوش رنگش نامم را صدا زد:
- ژاله!
به آرامی پلک زدم. لبخندی زد و گفت:
- خیلی زیبایی! می‌دونستی؟
آب دهانم را به زحمت قورت دادم. توانایی سخن گفتن را از من گرفته بود. هر آن ممکن بود قلبم قفس سینه‌ام را بِدَرد و در اوج آسمان عشق پر بکشد. چگونه!؟ چرا اینقدر زود و مبهم به او دلبستم؟ مگر او نیامده بود که اعترافم را برای اعدام کردنم بگیرد؟ او عزرائیلی بود که در چشمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.Hamzeh

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
اشک در چشمانم حلقه زد. گویا قلبم از درخت ذهنم چیده و در سبد سینه‌ام افتاد. چیزی درونم فروریخت. این حسی جدید و عجیب بود! عشق میان یک کارآگاه و یک قاتل! چگونه عاشق من شده؟ مگر نمی‌داند که من قتل کرده‌ام؟! با خشم در چشمانش نگریستم.
- من یه قاتلم می‌فهمی؟ من یه آدم بی‌گناه رو کشتم. چطوری می‌تونی به من حسی داشته باشی؟
لبخندی روی لبانش نشست. رو به رویم زانو زد و با چشمان خاکستری رنگش در چشمانم زل زد. نگاهش روی تک تک اعضای صورتم چرخید. با لحن آرامی گفت:
- ژولیتی که من می‌بینم قاتل نیست. اصلاً مگه میشه صاحب این چشم‌های زیبا قاتل باشه؟ مگه میشه این موهای زیبا متعلق به یک مجرم باشه؟!
سرم را پایین انداختم. با یادآوری چهره‌ی سوزن‌بان ایستگاه راه‌آهن بغض به گلویم پا گذاشت. با وحشت گفتم:
- ولی من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.Hamzeh
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا