داستان کودک داستان کودک کفش‌های من | نگین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ♡.Negin.♡
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 80
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

♡.Negin.♡

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/10/20
ارسالی‌ها
30
پسندها
374
امتیازها
1,703
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام خداوند مهربان
کد داستان کودک: 44
نام ناظر: Your Pluto sogi.an

داستان: کفش‌های من
نویسنده: نگین بای
خلاصه:
داستان راجع به پسری هفت ساله به نام ماهان است. او اولین سالی‌است که به مدرسه می‌رود. در تابستان برای خود یک جفت کفش می‌خرد که بند دارد و ماهان سعی می‌کند بند کفش هاش رو ببندد اما...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
4/6/19
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,299
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
43
 
  • #2
داستان‌کودک.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کودک خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
*☆ قوانین جامع تایپ داستان کودک کاربران ☆*

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان‌کودک به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡


درصورت پایان یافتن داستان کودک خود در تاپیک زیر اعلام کنید!
**تاپیک جامع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

♡.Negin.♡

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/10/20
ارسالی‌ها
30
پسندها
374
امتیازها
1,703
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
با شنیدن صدای خاله لیلا از اتاق به سمت آشپزخانه می‌دود، خاله لیلا او را بغل می‌کند و گونه‌اش را نرم می‌بوسد. نگاهی به چهره‌ی بچه‌گانه و زیبایش می‌کند و می‌گوید:
- آقا ماهان، نمی‌خوای به خاله سلام بدی؟
ماهان لبخند بامزه‌ای می‌زند و می‌گوید:
- سلام خاله جونم!
خاله لیلا نیز لبخند می‌زند و می‌گوید:
- علیک سلام عزیز دلم، خوبی خوشگل خاله؟
ماهان در جواب سرش را تکان می‌دهد، مادر ماهان اخم می‌کند و به او می‌گوید:
- وا... ماهان، زبونت رو که موش نخورده مادر، قشنگ بگو بله خاله لیلا.
ماهان با صدای رسا و بلند می‌گوید:
- بله خاله لیلا.
با این کارش خاله لیلا و مادرش می‌خندند. خاله لیلا او را روی صندلی می‌نشاند و می‌گوید:
- خب ماهان کوچولو، از مامانت شنیدم کفش های خوشگلی خریدی درسته؟
- بله خاله.
- پس بدو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

♡.Negin.♡

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/10/20
ارسالی‌ها
30
پسندها
374
امتیازها
1,703
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
- نمی‌شه بند نداشته باشن؟
- اون‌جوری که کفش‌هات دیگه قشنگ نمی‌شن ماهان جان.
موبایل خاله لیلا زنگ می‌خورد و به سمت پذیرایی می‌رود تا جواب بدهد. ماهان هم این چند دقیقه را با تعجب به بند کفش‌هایش خیره می‌ماند. خاله لیلا دوباره به آشپزخانه می‌آید و به مادر ماهان می‌گوید که باید برود و از آن‌ها خداحافظی می‌کند. با رفتن خاله لیلا، مادر ماهان او را به اتاق می‌برد تا استراحت کند و فردا صبح برای رفتن به مدرسه خواب نماند. ماهان به کیف و کفش‌هایش با ذوق نگاه می‌کند و با قصه‌ی مادرش به خواب می‌رود. صبح زود با صدای مادرش از خواب بیدار می‌شود:
- ماهان، پسرم بیدار شو! باید بری مدرسه.
ماهان با شنیدن اسم مدرسه خوش‌حال می‌شود و از رخت‌خواب بیرون می‌آید. بعد از شستن دست و صورتش و همچنین زدنِ مسواک، سر میز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا