فال شب یلدا

ترجمه شده داستان کوتاه قاتلان | ماهان مترجم یک رمان

  • نویسنده موضوع BlueMoon
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 9
  • بازدیدها 633
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

BlueMoon

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
186
پسندها
2,211
امتیازها
11,713
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام داستان: قاتلان
نام اصلی داستان: the killer
نویسنده: Ernest hemingway
مترجم: ماهان
ناظر: Fatima_rah85 Anil_Tetik
ژانر داستان: جنایی
خلاصه‌ی داستان: همه چیز در سالن غذاخوری هنری خوب است تا اینکه دو مرد عجیب وارد سالن می‌شوند؛ اما اوضاع وقتی به هم می‌ریزد که آن دو مرد هـوس دردسر درست کردن می‌کنند و... .
بقیبقی.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #2
{بسم تعالی}

562325_f4c8255095f298d3cfd2403c7acbd203.png
مترجم عزیز ، ضمن خوش آمد گویی ، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن ترجمه خود
خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید
قوانین تالار ترجمه

درصورت پایان یافتن ترجمه خود در تاپیک زیر اعلام کنید.
اعلام پایان کار ترجمه|تالار ترجمه

برای سفارش جلد ترجمه خود بعد از ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست کنید.
تاپیک جامع درخواست جلد یک رمان

و برای دریافت جلد خود بعد از تگ شدن توسط طراح به تاپیک زیر مراجعه کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BlueMoon

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
186
پسندها
2,211
امتیازها
11,713
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #3
جورج* از آن‌ها پرسید:
- چی میل دارید؟
یکی از مردان گفت:
- نمی‌دونم. چی می‌خوای بخوری اَل*؟
اَل گفت:
- نمی‌دونم. نمی‌دونم چی می‌خوام بخورم.
هوای بیرون داشت تاریک می‌شد. نور خیابان از بیرون روی پنجره‌ها افتاد. آن دو مرد، کنار پیشخوان، مِنو را خواندند. از طرفی دیگر، نیک آدامز*، آن‌ها را از انتهای پیشخوان نگاه کرد. وقتی آن‌ها آمدند، آدامز درحال صحبت با جورج بود.
مرد اول گفت:
- من گوشت خوک کبابی با سس سیب و پوره سیب زمینی می‌خوام.
- این غذا هنوز آماده نیست.
- پس واسه چی اون رو روی این منو نوشتی؟
- این شام. شما می‌تونید این رو ساعت شش سفارش بدید.
جورج به ساعت روی دیوار پشت پیشخوان نگاهی انداخت.
- ساعت پنج.
- ساعت بیست دقیقه از پنج گذشته.
- ساعت بیست دقیقه جلوئه.
مرد اول گفت:
- اوه! ساعت بره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BlueMoon

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
186
پسندها
2,211
امتیازها
11,713
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #4
جورج گفت:
- درسته.
اَل از جورج پرسید:
- پس فکر می‌کنی این درسته؟
- مطمئنا.
- تو پسر خیلی باهوش و تیزی هستی*، مگه نه؟
جورج گفت:
- مطمئنا.
مرد کوچک دیگر گفت:
- خب، چندان زرنگ و تیز نیستی، اون یکی باهوشه اَل؟
اَل گفت:
- اون یکی احمق به نظر می‌رسه.
او به سمت نیک چرخید.
- اسم تو چیه؟
- آدامز.
- یه پسر باهوش دیگه. اون باهوشه مکس*؟
مکس گفت:
- این شهر پر از پسرای تیز و باهوشه.
جورج دو بشقاب که یکی ژامبون و تخم مرغ و دیگری بیکن و تخم مرغ بود، روی پیشخوان گذاشت. او بشقاب پیش غذای سیب زمینی سرخ کرده را گذاشت و در منتهی به آشپزخانه را بست.
او از اَل پرسید:
- کدوم ماله توئه؟
- یادت نمی‌آد؟
- ژامبون و تخم مرغ.
مکس گفت:
- چه پسر باهوشی.
او به جلو خم شد و بشقاب تخم مرغ و ژامبون را برداشت. هردو مرد با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BlueMoon

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
186
پسندها
2,211
امتیازها
11,713
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #5
اَل گفت:
- بهتره که بری بچه زرنگ.
نیک پشت پیشخوان رفت.
جورج گفت:
- چرا باید این کار رو بکنم؟
اَل گفت:
- به تو ربطی نداره. کی توی آشپزخونه‌ست؟
- کاکاسیاه.
- منظورت از کاکاسیاه چیه؟
- سیاه پوستی که آشپزی می‌کنه.
- بهش بگو بیاد اینجا.
- فکر می‌کنید کجایید؟
مردی که مکس صدا زده شد، گفت:
- می‌دونیم توی چه جای لعنتی‌ای هستیم. ما احمق به نظر می‌رسیم؟
اَل به او گفت:
- تو احمقانه حرف می‌زنی. برای چی داری با این بچه بحث می‌کنی؟
اَل به جورج گفت:
- گوش کن. به اون کاکاسیاه بگو بیاد بیرون.
- باهاش می‌خواید چیکار کنید؟
- هیچی. از مغزت استفاده کن بچه زرنگ. ما چیکار می‌تونیم با یه سیاه پوست داشته باشیم؟
او صدا زد:
- سم*. یه دقیقه بیا اینجا.
در منتهی به آشپزخانه باز و سیاه پوست وارد آنجا شد.
او پرسید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BlueMoon

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
186
پسندها
2,211
امتیازها
11,713
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #6
اَل گفت:
- توی لعنتی خیلی حرف می‌زنی. من و کاکاسیاه و باهوش خان هم خودمون خودمون رو سرگرم می‌کنیم. اونا رو مثل دوتا دختر توی صومعه بستمشون.
- حدس می‌زنم قبلا توی صومعه بودی.
- هیچ وقت نمی‌فهمی.
- توی یه صومعه‌ی کوشر* بودی، قبلا این‌جا بودی.
جورج نگاهی به ساعت انداخت.
- اگه کسی اومد بهش بگو که آشپز رفته. اگه پی قضیه رو گرفتند، بهشون بگو که برگردید خونه و خودتون غذاتون رو درست کنید. فهمیدی زرنگ خان؟
جورج گفت:
- خیلی خب. بعدش می‌خوای با ما چی کار کنی؟
مکس گفت:
- بستگی داره. این یکی از همون چیزاست که الان هرگز نمی‌فهمی.
جورج به ساعت نگاه کرد. یک ربع از شش گذشته بود. در منتهی به خیابان باز شد. یک موتوری وارد شد.
او گفت:
- سلام جورج. می‌تونم شام سفارش بدم؟
جورج گفت:
- سم رفته بیرون. حدود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BlueMoon

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
186
پسندها
2,211
امتیازها
11,713
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #7
- مطمئنا. کارمون دیگه تموم شده.
اَل گفت:
- خوشم ازش نمی‌آد. کثیف کاریه. تو خیلی حرف می‌زنی.
مکس گفت:
- اوه. اه به جهنم. سرگرم می‌شیم.
اَل گفت:
- مثل همیشه خیلی حرف می‌زنی.
او از آشپزخانه بیرون آمد. لوله ی تفنگ ساچمه‌ای منقطعش برآمدگی ناچیزی زیر کمرِ اورکت خیلی تنگش ایجاد کرد. با دستانش که درون دستکش بودند، کتش را صاف کرد.
خطاب به جورج گفت:
- بدرود بچه سفیدپوست. تو خیلی شانس داری ها.
مکس گفت:
- این‌که خوش شانسی عین حقیقته. بچه زرنگ، مجبوری این رقابت نژادی رو انجام بدی.
آن دو بیرون رفتند. جورج آن‌ها را از پنجره دید که از زیر هاله نور چراغ رد شده و از خیابان گذشتند. زیر اورکت‌های تنگ و کلاه‌های دربی‌شان، آن‌ها مانند یک تیم نمایش به نظر می‌رسیدند. جورج از درِ سوئینگینگ (دری که به دو طرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BlueMoon

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
186
پسندها
2,211
امتیازها
11,713
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #8
به دیوار نگاه کرد.
- ممنون که اومدی تا درموردش بهم بگی.
نیک به مرد لم داده روی تخت نگاه کرد.
- بسیار خب. نمی‌خواید برم به پلیس گزارش بدم؟
اُله اندرسون گفت:
- نه. این کار فایده‌ای نداره.
- کاری هست که بتونم انجام بدم؟
- نه، هیچ کاری نیست.
- شاید فقط یه بلوف باشه.
- نه، بلوف نیست.
او به سمت دیوار غلت زد.
- تنها چیزی که هست اینه که نمی‌تونم تصمیم بگیرم که برم بیرون. تموم روز رو اینجا بودم.
- نمی‌تونید از شهر خارج شید؟
اُله اندرسون گفت:
- نه. دیگه نمیخوام بدو بدو کنم و همش درحال فرار باشم.
او به دیوار نگاه کرد.
- فعلا راهی نیست.
- نمی‌تونید یه جوری جبرانش کنید؟
- نه. اشتباه کردم.
او با همان صدای یکنواخت صحبت کرد.
- چاره‌ای نیست. بعد از یه مدت تصمیم می‌گیرم برم بیرون.
نیک گفت:
- بهتره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BlueMoon

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
186
پسندها
2,211
امتیازها
11,713
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #9
*جورج: George
*اَل: Al
*نیک آدامز: Adams Nick
*آبجوی سیلور: beer Silver
*بو: Bevo
*آبجوی زنجبیل: ale ginger
*سامیت: Summit
*باهوش و تیز: boy bright به معنی سفید پوست نیز هست.
*مکس: Max
* سم: Sam
*کوشر: حلالی که بر طبق شریعت یهود تهیه شده.
*اله اندرسون: Anderson Ole
Hirsch's rooming-house :هیرش اجاره ای اتاق*
*خانم هیرش: Hirsch Mrs
*خانم بل: Bell Mrs
*شیگاکو: Chicago


پایان
1399/03/03
17:07
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا