- ارسالیها
- 816
- پسندها
- 15,506
- امتیازها
- 37,073
- مدالها
- 23
- سن
- 22
- نویسنده موضوع
- #11
فصل پنجم
جاشوا نگاهی به اِولین انداخت و دستهایش را در دستهای دختر گذاشت. علاقهای در دستهایش بود. بوی عطر اِولین هر روز او را دیوانه میکرد. جاشوا برای اولین بار میخواست پا روی مغز و افکارش بگذارد و به ندای دلش گوش دهد. در چشمان همدیگر نگاه کردند و با هم دیگر به طرف آتش رفتند. جاشوا آرام زمزمه کرد:
- نمیدونم چم شده! هیچ وقت این طوری نبودم. دیگه نمیتونم تظاهر به دوری کنم. بیشتر از قبل تو رو دوست دارم و با این که خیلی سخت بود، اما سعی کردم که ازت دور بمونم.
اِولین به حرفهای جاشوا گوش میداد. این حرفها را زیاد شنیده بود، اما یک حسی به او میگفت که این دفعه فرق دارد! اِولین جواب داد:
- خب، پس از من دور نشو!
اِولین با احساساتی پرشده بود که خودش هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش