متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان تلاتوف | fatemeh-i/ توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 380
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
558905_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg
با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"تلاتف" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو روز صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد همراه خود سوالاتتان را شرح دهید.
همچنین قبل از هر ویرایش اساسی از جمله تغییر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #2
پست‌ اول:


***

آغاز:

در میان هرج و مرج خیالاتم، دو دیدهٔ عسلی رنگ چشمانم خیره ‌‌مانده است به گلدان‌های سفید و سرسبز دامنهٔ دیوار که سراسر دیوار آجر شدهٔ قهویی را جلوه داده‌اند. اصابت اشعه‌های (واژه‌ی اشعه خود جمع است و نیاز به ها ندارد.) سوزان آفتاب با سرم (،) نه تنها افکارم را پس نزده بلکه جوشانده و حال یکی در پس دیگری لبریز شده‌اند!
نگاهم می‌لغزد بر پیچکی سرسبز که به دور نخی ضخیم پیچیده و تا بالای دیوار پیش‌رفته و دیوار قهویی(قهوه‌ای) را با برگ‌های سبز و باطراوتش مزین کرده است. به شباهت‌ میان پیچک و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #3
پست دوم:

(بهتر است در بدو ورود بخشی از شخصیت‌ کارکتر را با وصف حالاتش و خصوصا چهره‌اش را به مخاطب بشناسانید.)
ن
گاه
(نگاه فلان رنگش لحظاتی روی هر دوی ما می‌چرخد و...) کوتاهی به هر دوی ما می‌کند و پس از سلام نگاهش را می‌گیرد. (از آنجایی که در ابتدای جمله واژه‌ی نگاه را به کار برده‌اید بهتر است برای حفظ آوای جمله به جای نگاهش را می‌گیرد بنویسید چشم می‌گیرد و سر به زیر می‌اندازد.) باز هم مثل همیشه سرم را شرم‌زده به زیر می‌اندازم و به آرامی جواب می‌دهم، ای‌کاش می‌توانستم از او فرار کنم! [COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #4
پست سوم:

نگاهم به سوی پیرزن کنارش کشیده می‌شود.
بی‌صدا اشک می‌ریخت (می‌ریزد) و من تنها به لبخندی از روی قدردانی اکتفا می‌کنم.
زن چادرپوش مرا به سوی ماشین پلیس هدایت می‌کند و من قدم‌های سستم را به سوی ماشین سفید و سبز پلیس(،) نامنظم و آشفته ورمی‌دارم.
فکر می‌کنم، بیش از پیش و بیشتر از قبل!
چه کرده بودم (چه کرده‌ام) با خود که حال این چنین به تنگنا رسیده (رسیده‌ام) و رهایی نمی‌یابم؟!
قتل، من قاتل چه هستم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #5
پست چهارم:

چشمانم بی‌دلیل خیره به نوشتهٔ چاپ شده بر روی مقوا ثابت می‌ماند. بی‌هیچ منظور و هدفی در ذهن می‌خوانم: «بسته است.»
حرکاتم و حتی حالت خفته در نگاهم نیز حیران است و این را هرکسی می‌توانست در من بخواند.
رد نگاهم به پایین سُر می‌خورد.
یک‌باره خوف بر وجودم غلبه می‌کند، از همان‌‌‌ ترس‌های شَک برانگیز‌ که مانند خُره به جانم می‌افتد و مرا به تردید می‌اندازند؛ این حس‌ها برایم به شدت منفور است! (علت نفرت را شرح دهید و در نتیجه برای شخصیتتان یک ویژگی شخصیتی رقم بزنید.)
همان هنگام که در تحلیل آن‌چه دیده‌ و شک دارم درست باشد، سوالی به ذهنم خطور می‌کند؛ اگر اشتباه دیده باشم؟!
ابروهایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

YEKTA ONSORI

گوینده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
911
پسندها
24,519
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
  • #6
#پست_1
بساط‌ اخم و دلخوری از رخسارم جمع می‌شود و لبخند را مهمان ل**ب‌هایم می‌کنم.
سری به نشانهٔ مثبت بالا و پایین می‌کنم. یکباره چون کودکی ذوق‌زده، کف دو دستانم را به هم می‌کوبم، نیش باز شده‌ام لحن ذوق‌زده‌ام را همراهی می‌کند و می‌گویم:
- آره مامان، اصلاً باورم نمیشه!
قهویی(قهوه‌ای) چشمانش برق می‌زنند و این همان اشک ذوقی‌ست که شنیده‌ام! مامان فاصلهٔ بینمان را با قدم‌های بلندش طی می‌کند و مرا در آغوش می‌گیرد. آرام بودم و حال آرام‌تر از هر زمان!
عجیب بوی تن مادر، خوش‌بوترین عطر جهان است!
رخسارش را نمی‌بینم اما گفتارِ مسرورش گویای احوال خوبش است.
- باورم نمیشه دانشگاه قبول شدی!
از آغوش پر مهرش بیرون می‌آیم و مشتاقانه می‌گویم:
- بعد از کنکور سال قبل تصمیم گرفتم جدی بشینم درس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEKTA ONSORI

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #7
#پارت_نهم

مقابل درب سفید خانهٔ عزیز، که ساکن (نهاد جمله‌ی شما «خانه» است. پس بهتر است به جای کلمه‌ی «ساکن» که برای جانداران استفاده می‌شود، کلمه‌ای بهتر برگزینید.) در کوچهٔ نسبتاً طویل و عریضی بود؛ (،) بابا ماشین را پارک می‌کند و برای اطمینان خاطر به آن قفل فرمان می‌زند.
زنگ بلبلی نوای خانه را می‌زنم (با فشار انگشتم فلانم نوای بلبلی زنگ خانه را می‌نوازم) و به انتظار گشوده شدن درب، به پراید سفیدی که یک ماه و چندی از خرید آن می‌گذرد چشم می‌دوزم.
لحظاتی بعد صدای شیرین، دخترِ پنج سالهٔ عمه مه‌لقا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #8
#پارت_دهم

مرجان ل**ب‌هایش را که به رژ گلبه‌ای مزین شده، به لبخند (لبخندی زیباتره) کش می‌‌آورد.
مرجان: دانشگاه یه حال و هوای متفاوتی داره، وقتی بری می‌فهمی.
مهتاب برخاسته و مقابل آینهٔ متصل به دیوار می‌ایستد. ل**ب‌های زرشکی رنگش را برهم می‌مالد و همانطور که موهای لختِ دودی رنگش را مرتب می‌کند، سخن تمام شدهٔ خواهرش را ادامه می‌دهد.
ـ آره مخصوصاً این‌که اگر زرنگ باشی می‌تونی کاری کنی که مانع ترشیدگیت بشه.
حصار دستانِ پیچیده به دور زانوهایم را تنگ‌تر می‌کنم.
ـ من به همچین مسائلی که سرانجام خوبی نداره فکر نمی‌کنم!
مهتاب پشت به آیینه، نگاهش را به رخسارم می‌دوزد. چشمان بادمی حالتش را که دو قرنیهٔ نیلی‌فام در آن خودنمایی می‌کرد و حال با خط چشمی ظریف، زیباتر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #9
#پارت_یازدهم

پرهام جرعه‌ای از چاییِ شیرین شده‌اش را سر می‌کشد و با ابروهایی گره خورده که بدخُلقی اول صبح او را به رُخ می‌کشد، می‌گوید:
ـ پریماه بازم تکرار می‌کنم، دانشگاه دیگه مثل مدرسه نیست و تو هم دختر مدرسه‌ای نیستی پس حواست باشه از همین اول جوری رفتار کنی که مشکلی برات پیش نیاد، دانشگاه محیطیه که هر آدمی داخلش پیدا میشه و اکثرشون از گرگ درنده‌ترن... دوست ندارم آشنایی حرفی خلاف میل به گوشم برسونه.
جملهٔ آخر چنان به کامم تلخ می‌آید که اخم را بر پیشانیم می‌نشاند و گفتارم را زهر می‌کند.
ـ پرهام داداش فکر نمی‌کنی این پریماهی که داری این حرفا رو بهش می‌زنی بزرگ شده و خودش حواسش به رفتار و گفتارش هست؟ هنوز من رو نشناختی و اینجوری میگی؟!
پرهام لبخند محوی می‌زند و می‌گوید:
ـ خواهرمی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #10
پارت_دوازدهم

در جواب عذرخواهی محترمانهٔ دختر، تبسمی ملیح بر ل**ب‌هایم جوانه می‌زند (لب‌های فلانم را شکوفا می‌کند).
ـ خواهش می‌کنم.
در پایان سخنم، آهسته سری به بالا و پایین تکان می‌دهم و با رو گرفتن از او، راهم را ادامه می‌دهم.
شمارهٔ کلاسِ از پیش تعیین شده‌ام را پیدا (پیدا کرده) و وارد می‌شوم.
لحظه‌ای کوتاه جلوی درب سفید کلاس متوقف می‌شوم و بی‌توجه به نگاه خیرهٔ برخی از افراد، چشم در حدقه می‌چرخانم. کلاس تقریباً شلوغ بود، با این حساب همچنان همهٔ دانشجو‌ها در کلاس حاضر نشده بودند.
ردیف وسط را برای نشستن انتخاب می‌کنم و دست به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei
عقب
بالا