نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان شات رمان طوفان زده | ملکه قلم *ف. فرخی* کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ملکه قلم*ف. فرخی*

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
92
پسندها
678
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان: طوفان‌زده
ژانر: #درام #عاشقانه
نویسنده: ملکه قلم*ف. فرخی*
خلاصه: دختری آرام که عاشق طوفان می‌شود و در طوفانی‌ترین ثانیه های زندگی‌اش؛ چتر سرخش را طوفان باخود می‌برد و او می‌ماند و... .
مقدمه : چتری سرخ عاشقانه با نسیم رقصید ناگهان نسیم،مبدل به طوفانی شد،چتر در کنار نیمکتی افتاد و دلش پاره ،پاره شد"چتر دلش را وصله زد و مشکی پوشید...آذرهمیشه آرام است اما دلش هوای طوفان زمستانی راکردوطوفان تمام تنه درختان باور اسطواردلش را به یک باره در هم شکست
 
آخرین ویرایش
امضا : ملکه قلم*ف. فرخی*
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

ملکه قلم*ف. فرخی*

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
92
پسندها
678
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #2
فرشینه ای زیبا سر تا سر زمین را پوشانده بود،تک نیمکتی زیبا در زیر تک درخت خشکی روبه فرسایش است؛ سنش ،مطمئنم ازمنم بیشتر است.
خوب یادم است آن زمان های دور را ،همان کودکی هایم را که دست در دست مادر و پدرم قدم میزدم ‘همیشه آنجا بود، پرازفرسودگی.
تک برگ خشک وسرخی از درخت می افتد و من در میان درختان قدم زنان از کنار نیمکت می گذرم، از حال،هوا پیدا است که امشب را باران پاییزی مهمانمان میکند...؛
باران نم نم میبارد، چتر سرخم را برسرم میگیرم قدم زنان به سوی خانه میروم، با خود میپندارم که چه لذت بخش است،لیوانی چای داغ با چند شعر فروغ،در کنار پنجره درهمان لحظه ای که نم نم میبارد .
حال من پشت همان پنجره ایستاده ام همچنان برگ ها میریزند ،لیوان چاییم داغ است و قطرات باران رقصان؛ همه چیز سر جای خود است،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ملکه قلم*ف. فرخی*
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

ملکه قلم*ف. فرخی*

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
92
پسندها
678
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #3
با دفتر و دستک هایش هر روز از روبه روی نیمکت
میگذشت و مینشست زیر همان آلاچیق بیشتر تنها بود فقط گاهی بادوستانش و من از دور اورا میدیدم؛ نشسته روی
نیمکت با چتری سرخ بر سرم ولی او هیچ گاه چتر نداشت
شاید مانند سهراب بود که بی چتر زیر باران برود و
چشمانش رابشوید تا عشق را جور دیگری ببیند " اما مگر
من انقدر عاشق نبودم که من را هم ببیند"
او فرق داشت " خیلی فرق داشت شاید با همه انانی که در
روزمرگی هایم دیده بودم متفاوت بود که انقدر به دلم نشسته
بود "هیچ وقت او را در کتابخوانه دانشگاه ندیده بودم اما
همیشه در زیر آلاچیق این پارک "کتابی را میخواند یا بوف
کوری در دستانش بود و یا جنگ و صلح را میخواند او فرق
داشت شاید به جای کتابخانه این آلاچیق کنار برکه پارک را
بیشتر ترجیح میداد" مثل من" که این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ملکه قلم*ف. فرخی*
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

ملکه قلم*ف. فرخی*

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
92
پسندها
678
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #4
هردو عزم رفتن کردیم و او همانجا ایستاده بود که مریم رو یش را به سویش برگرداند و گفت
_شمیم توهم بیا دیگه اونجا یه لنگه پا وایسی راهت نمیده ها بیا ......آذر، شمیم ....شمیم،آذر
_خوشحالم از اشنایی باهات شمیم جان
_منم همین طور عزیزم
باهم به سلف رفتیم مریم رفت تا سفارش ها را بگیرد من و شمیم هر دو صندلی های میز دوست داشتنی ام را کشیدیم تا بنشینیم، در این ساعت خیلی از بچه ها کلاس داشتند و سلف خلوت بود از پنجره بیرون را نگاه کردم جایی که همیشه او مینشست ، کسی آن اطراف نبود
_من بیچاره اولین بارم بود باهاش کلاس داشتم ، نزاشت حرف بزنم
_این اتشی همیشه همینجوری
_بخدا نزدیک بود موهاش کز بخورن از بس حی حرص میخورد خوب یه بیرون کردن بود دیگه
از حرف های شمیم خنده بر لبانم آمد ،مریم سینی به دست آمد ،سینی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ملکه قلم*ف. فرخی*
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

ملکه قلم*ف. فرخی*

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
92
پسندها
678
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #5
هرسه کلافه بودند، گره در پیشانی انداخته بودند و نشسته بودند؛ فرهاد پا تکان میداد و اشوان غر میزد.
حال این سه نفر با این وضع درس خواندن‌شان این بود! دیگر بقیه که از قید درس رها بودند چه حالی داشتند... .
- من از سورپرایز متنفرم!
- من بیشتر... . این دیگه چه وضعیه؟
- مقصر خودمونیم. تیموری رو که می‌شناسید! باید می‌خوندیم!
هردو عصبی به فرهاد نگاه کردند. اشوان گره ابرویش را تنگ‌تر کرد و گفت:
- نرو بالا منبر وضع خودت بهتر از ما نیست! تر زدیم به آزمون دیگه.
طوفان: پنج نمره از پایان ترم پر!
فرهاد: اون پنج نمره هیچ، دونمره از کوییز اون روزتم پرید جمعاً هفت نمره‌ت رو هواست!
اشوان: ۱ نمره دیگه خط مرز این درس برات... .
آن دو حرص نمره‌های نداشته درسش را می‌خوردند و او در فکر آن روز بود؛ همان روزی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ملکه قلم*ف. فرخی*
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا