متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات رمان در چنگ اجنه | sarina.n کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Sarina Alipur
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 501
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Sarina Alipur

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
290
پسندها
1,629
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام وان‌شات: در چنگ اَجنه
نویسنده: sarina.n
ژانر: #عاشقانه #درام #علمی_تخیلی

تگ: درحال تایپ

خلاصه:
دختری جنس ماه..
پسری از جنس گرگ... .
سرنوشت یک گرگ، ماه چگونه رقم می‌خورد!
آیا قلم سرنوشت یک گرگ عاشق و ماه بی‌نور را باهم پیوند میزند؟
یاقرار است مانع‌هایی، از رسیدن گرگ به ماه جلوگیری کنند؟
شایدهم مانعی نباشد؛ اما... دل ماه جای دیگری بند باشد... .
من شب و تو ماه،به تو روشنم.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sarina Alipur

Sarina Alipur

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
290
پسندها
1,629
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #2
قهوه‌ام را روی میز کوچک نقره‌ام گذاشتم و کتاب سفری به شمال رو برداشتم.
یه قلپ از قهوه ام رو خوردم. به خاطر داغ بودن قهوه کمی زبونم سوخت. یک تیکه کیک با چنگال بلند کردم و به سمت دهانم بردم. مزه‌ی خیلی خوبی داشت! کیک‌های تینا همیشه خوشمزه هستن. دوباره مشغول خوندن کتاب شدم. چند دقیقه‌ای می‌شد که وقتم رو صرف خوندن کتاب کرده بودم که امی سراسیمه وارد اتاق شد. با صورتی که شدت خوشحالی سرخ شده بود گفت:
- آخیش! بابا راضی شد، تازه پول هم بهم داد بریم خرید کنیم.
برای اینکه توی ذوقش خورده نشه لبخندی زدم که از من بعید بود:
- خب؟
امی که از لبخند من تعجب کرده بود گفت:
- پول داد بریم لباس بخریم.
- اوکی امی برو حاضر شو من هم الان میرم.
سری تکان داد و از کتابخونه بیرون رفت. هه این خواهر ما هم زیادی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sarina Alipur

Sarina Alipur

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
290
پسندها
1,629
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #3
و از ماشین پیاده شدم.
- امی، بچه بازی درنیار وایستا منم بیام.
امی: سریع‌تر بیا رها... .
***
《دانای کُل》
- چیکار کردی دیدیش؟
قهقهه‌ای مرموز سر داد، و چشم‌هایش را در کاسه چرخاند و گفت:
- آره.
بعد با لحن غمگینی ادامه داد:
- اما اون طلسم لعنتی که پدرش براش گذاشته بود، اجازه نمیده بیارمش.
الیزابت: فعلا نیازی به اون گرگ کوچولو نداریم، همین که آلفای گله رو به چنگ بگیریم دیگه کنترل تمام گله با ما است.
- قرارمون این نبود!
***
《رها》
سینی پر از نوشیدنی‌های غیرمجاز روبه‌روم قرار گرفت.
- میل ندارم، لطفا کمی آبمیوه برام بیارید.
خدمتکار: چشم.
بعد از رفتن خدمتکار پا روی پا انداختم و مشغول تماشا کردن شدم.
خدمتکار: بفرمایید خانم.
لیوان آب پرتقال رو از روی سینی بلند کردم و زیر ل**ب ممنونی گفتم.
بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sarina Alipur

Sarina Alipur

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
290
پسندها
1,629
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #4
بابا: دخترکم، بذار من چمدون‌ت رو بیارم، خسته میشی.
نگاهی به بابا انداختم؛ درد توی صورتش نمایان بود.
با مهربونی گفتم:
- بابا جان، خودم میارم؛ شما خسته‌اید.
بابا: باشه عزیزم.
با هزار و یک دردسر چمدون‌م‌ رو توی ماشین گذاشتیم.
بابا و مامان و امی سوار شدند. لحظه‌ی آخر یادم اومد گوشی‌ام رو فراموش کردم؛ به سمت پنجره‌ی ماشین که سمت بابا بود رفتم.
- بابا جون من چند لحظه میرم گوشی‌م رو بردارم بیارم.
بابا سری تکان داد.
با عجله وارد خونه شدم. یک‌دفعه حس کردم که دیگه قرار نیست پا به این خونه بذارم. به اطراف با دقت نگاه کردم، به دیوارها و قاب عکس‌ها دستی کشیدم.
با دلتنگی و غم به گوشه به گوشه‌ی خانه نگاه کردم.
وارد اتاق‌م شدم، قاب عکس چهارتایی از خودم، مامان، بابا و امی رو دیدم؛ بلندش کردم توی کیفم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sarina Alipur

Sarina Alipur

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
290
پسندها
1,629
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #5
با بهت نگاهش کردم؛ نه! این امکان نداره! اون‌ها من رو دوست‌ داشتند... آره، آره اون‌ها من رو دوست داشتند، به‌ من محبّت می‌کردند. من مطمئنم آرتین داره شوخی می‌کنه.
- اَه، آرتین شوخی نکن دیگه.
آرتین آروم دستش رو، روی دستم گذاشت و با لحن دلجویانه‌ای گفت:
- درکت می‌کنم! خیلی سخته بفهمی خانواده‌ای که از ته دل عاشقانه دوستشون داری انسان نیستند، دوست نیستند... .
با دست آزادش پشت موهای بلندم رو نوازش کرد و ادامه داد:
- بالداز؛ بزرگترین شیطان و دشمن تو! می‌دونی دلیل دشمنیش باتو چیه؟
گنگ نگاهش کردم و گفتم:
- نه! از کجا باید بدونم...؟
آرتین بدون توجه به حرف من به رو به روش نگاه کرد.
آرتین: خیلی سال‌ها پیش بود که بالداز تو رو از پدرت درخواست کرد، اون نیروی تو رو می‌خواست؛ ولی پدرت از دستورش سرپیچی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sarina Alipur

Sarina Alipur

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
290
پسندها
1,629
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #6
آروم دست‌هام رو تکیه‌گاه بدنم قرار دادم و بلند شدم. چند قدمی حرکت کردم که با صدای آرتین ایستادم
آرتین: کجا؟
هوف، کجارو دارم که برم؟
به سمتش چرخیدم و گفتم:
- میرم قدم بزنم!
آرتین به سرعت بلند شد و با نگرانی گفت:
- من هم میام.
عاجزانه نگاهش کردم و گفتم:
- می‌خوام تنها باشم... .
آرتین: ولی، تو حالت خوب نیست!
- من حالم خوبه.
آرتین: اما...
راه رفته رو برگشتم، به خاطر برخوردم با درخت و درد پاهام آروم به سمتش قدم برداشتم وقتی که بهش رسیدم یقه پیراهن سفیدش رو که لبه‌اش برعکس شده بود رو درست کردم با این کارم لبخندی به روم پاشید که هردو طرف لپ‌هاش چال ایجاد شد.
بی‌اراده شروع کردم به خواندن:
- گودی آن چاله‌های گونه‌ات یک چاه نیست.
همزمان با انگشت‌هام یک طرف گونش روهم نوازش می‌کردم.
نفسی گرفتم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sarina Alipur
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا