نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات رمان رفیق | فاطمه شکیبا(فرات) کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع فاطمه شکیبا
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 315
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
12,344
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #1
بسم الله قاصم الجبارین
وان‌شات رفیق
نویسنده: فاطمه شکیبا(فرات)

ژانر: #اجتماعی ، #جاسوسی

خلاصه: رفیق قرار است از زاویه‌ای متفاوت، آنچه در این ده سال اخیر بر ما گذشت را روایت کند؛ درقالب ماجرای جدایی و وصال دوباره با یکی از نزدیک‌ترین رفقایش. روایتی که آن را کم‌تر شنیده و خوانده‌ایم. فکر کنید رفیق نشسته است مقابلتان و دارد زندگی‌اش را می‌گوید. لطفا برای یک‌بار هم که شده، او را بشنوید. حرف‌های تازه‌ای برای گفتن دارد که به یک بار شنیدن می‌ارزد...​
 
آخرین ویرایش
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
12,344
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #2
میان جمعیت چشم گرداند. مرد انگار آب شده بود و رفته بود توی زمین. با حرص نفسش را بیرون داد؛ نباید اجازه می‌داد سوژه‌اش وارد جمعیت بشود. سعی کرد خودش را بکشاند کنار خیابان؛ جایی که کمی مرتفع تر باشد تا راحت‌تر اطراف را از نظر بگذراند. ناگاه، صدای سوت مانندی از سمت چپش شنید و حرارت عبور گلوله را از کنار سرش حس کرد. تا به خودش بیاید، گلوله تنه درخت کنارش را خراشیده و در تنه درخت فرو رفته بود. عباس نباید جلب توجه می‌کرد؛ طوری که کسی نفهمد، به خراش گلوله روی درخت دقت کرد. حدس زد گلوله را از بالا شلیک کرده‌اند. ساختمان‌های مقابلش را از نظر گذراند. پشت پنجره یکی از ساختمان‌های تجاری، مردی را دید که سرش را کمی از پرده پنجره بیرون آورد. عباس می‌توانست لوله اسلحه دوربین‌دار مرد را از همان بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
12,344
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #3
کمیل داشت صابری را پیج می‌کرد اما جواب نمی‌گرفت. فقط صدای نفس زدن می‌آمد. ناامید شد و برگشت سمت حسین:
- نباید می‌ذاشتیم بره دنبالش. اون آدم آموزش دیده‌ست. خطرناکه.
حسین با اطمینان گفت:
- من صابری رو می‌شناسم. از پسش برمی‌آد.
کمیل عباس را پیج کرد:
- عباس جان، خانم صابری رو هرچی پیج می‌کنم جواب نمی‌ده. می‌تونی بری تو موقعیتش کاورش کنی؟
صدای عباس را سخت شنید:
- الان دستم بنده کمیل جان... برم سوژه‌م رو از دست می‌دم.
کمیل کلافه شد. حسین گفت:
- ببین محسن نمی‌تونه بره پوشش بده؟
کمیل محسن را صدا زد ولی جواب نگرفت. سرش را گذاشت روی فرمان. حسین بیرون را نگاه می‌کرد. از نور آتش آن سوی خیابان، هوا مثل روز روشن بود. شب اما انگار خیال نداشت به صبح برسد. شب کوتاه تابستانی سال هشتاد و هشت، به اندازه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
12,344
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #4
صدف هدفون را روی گوشش جابه‌جا کرد و روی تخت دراز کشید. دکمه‌های مانتویش را باز کرد تا راحت‌تر نفس بکشد. حال عوض کردن لباس‌هایش را نداشت. شیدا اما پشت میز نشسته بود و با لپتاپش کار می‌کرد. صدف آرام و زمزمه‌وار همراه آهنگ می‌خواند:
Someone holds me safe and warm
(کسی مرا به گرمی در آغوشش گرفته‌است)
Horses prance through a silver storm...
(اسب‌ها در این طوفان نقره‌ای عبور می‌کنند...)
صدف داشت آرام‌آرام با موسیقی خوابش می‌برد که شیدا پرسید: چی گوش می‌دی؟
عباس هدفون را روی گوشش فشار داد و سعی کرد صدای شیدا و صدف را از هم تشخیص دهد. بعد روی خط حسین رفت:
- آقا براتون بفرستم آنلاین گوش بدین؟
صدای حسین آمد که: آره بفرست.
صدف چشمان خمارش را باز کرد و با صدایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
12,344
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #5
صدای تیرهوایی در گوشش پیچید و باعث شد تندتر بدود. اسپری رنگ را گوشه‌ای پرت کرد و دست وحید را کشید. صدای برخورد بدنه فلزی اسپری با دیوار، سکوت کوچه را شکست. وقتی صدای فریاد «ایست، ایست» مامورها را شنید، برای تندتر دویدن به پاهایش التماس کرد. کوچه‌ها را بلد نبود. همه بن‌بست بودند. این بار وحید دستش را کشید تا راهنمایی‌اش کند. انقدر دویده بودند که پهلوهایشان درد گرفته بود و به سرفه افتادند. وحید از پا افتاد. صدای مامورها نزدیک‌تر شد و بعد داغی گلوله را در کمرش حس کرد.
دستش را به کمر گرفت و با ناله خفه‌ای از جا پرید. یک دستش را به زمین تکیه داد و با دست دیگر روی کمرش دست کشید؛ اثری از زخم گلوله پیدا نکرد. زبانش به کام چسبیده و عرق بر پیشانی‌اش نشسته بود. صدای دخترانه‌ای شنید:
- بابایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
12,344
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #6
صدای توپخانه خودی را می‌شنید که داشت خط مسلحین را می‌کوبید. صدا شدیدتر می‌شد و لرزش زمین بیشتر. این شرایط هم می‌توانست به سودش باشد و هم به ضررش. نمی‌توانست در خیابان بماند؛ ممکن بود لو برود. از سویی رفتن داخل خانه‌های نیمه‌ویران هم خطر خودش را داشت. بالاخره تصمیمش را گرفت. وارد خانه‌ای شد که دیگر نمی‌شد اسمش را خانه گذاشت؛ به تلی از خاک و آجر و چند دیوار تبدیل شده بود. خانه‌ای در کوچه‌ای باریک و پر از ویرانه.
اسلحه‌اش را آماده کرد. در خانه از لولا در آمده و کمی خم شده و باز مانده بود. اول از پشت در زنگ‌زده نگاهی به داخل خانه انداخت. ظاهرا کسی نبود. روی دیوار، کسی با اسپری رنگ لا اله الا الله نوشته بود. کف حیاط پر بود از تکه‌های آجر و شاخه‌های شکسته و سوخته درخت. انگار همین حالا خانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا