متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌ شات رمان لگام گیسخته | شقایق سیدعلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع AVA_SEY
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 333
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #1
عنوان وان شات: لگام گسیخته
نویسنده: شقایق سیدعلی
ژانر: #عاشقانه ، #تریلر
تگ: برگزیده
خلاصه:
پرهام، کارمند ساده‌ای که در کارخانه صادرات فرش مشغول است، به ماجراجویی از زبان خودش علاقه‌ای ندارد و دلش یک خانه که در آن آهو و بچه‌هایی قد و نیم‌قد باشند، می‌خواهد.
از دردسر و کارهای پلیسی بیزار است، اصلاً آدم ماجراجویی نیست!
آهو سادگی شوهرش را دوست دارد و او را بهترین مرد دنیا می‌داند؛ معتقد است که مثل آب روان او را می‌شناسد و از زندگی‌اش باخبر است.
شبی می‌رسد که پرهام دیگر به خانه بازنمی‌گردد؛ انگار همه چیز از هم گسیخته است.
افکار آهو پریشان پرسه می‌زند، انگار دیگر از‌ شناخت شوهرش مطمئن نیست​
 
آخرین ویرایش
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #2
با صدای شکستن پنجره از تک اتاق خانه، گوشی را محکم به زمین پرتاب می‌کند. شالش را روی سرش می‌انداز. با دیدن مردی هیکلی باماسک، هینی می‌کشید و عقب‌عقب می‌رود.
مرد همان‌طور به او نزدیک می‌شود، موهای خرمایی رنگش را در دستش پیچیده و او را به گوشه‌ای پرتاب می‌کند.
ناله‌ای ناخداگاه از بین لبان آهو به بیرون میاید،
بدن دردناکش را بلند می‌کند، صورتش از برخورد با میز زخمی شده است و نه حال جسمی‌اش خوب است، نه روحی. بوی خون را تا استخوانش حس می‌کند. از خون نفرت دارد.
نگاهی به گلدان روی میز بزرگ سالن می‌اندازد. قبل از این‌که مرد بلند شود، آن را می‌گیرد. سریع بلند می‌شود و محکم در سر مردمی‌کوبد. با دستانی لرزان و نفس‌های به شمار افتاده به مرد نگاه می‌کند.
فرد ناشناس چند دقیقه او را بی‌حرکت نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #3
آهو با حالت تهوع به دنبال پیرمرد می‌گردد که با دیدن پاهایش که از زیر تخت بیرون آمده بود با قدم‌های لرزان به زمین افتاده و روتختی صورتی‌ رنگ را کنار می‌زند.
با دیدن صحنه دیگر توان خود را از دست داده و کنار تخت بالا می‌آورد.
پیرمرد زیر صورتش کاملاً له شده است و انگشت‌های‌ دستش تماماً قطع شده‌اند، روی صورت مچاله‌ شده‌اش مورچه‌هایی جمع شده‌اند.
زنی بازوی آهو را می‌گیرد و بلندش می‌کند:
- خانم پاشو از این‌جا بریم.
آهو لرزان به زن چادری نگاه می‌کند و تازه متوجه پلیس‌هایی که در اتاق هستند می‌شود. در حالی که لنگ‌لنگ‌زنان با کمک زن به بیرونمی‌رود، سرش به سمت پیرزن خم می‌کند. چشمش باز به همان خط خوش می‌خورد:
«تمام دور و اطرافیان پرهام خواهند مرد.»
جیغی می‌کشد و بازویش را از دست زن بیرون می‌آورد. با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #4
آهو سرش را برای تشکر تکانی داده و گوشی را می‌گیرد.
- بله؟!
با صدای گرفته‌ی دلبر چشمانش را با خوشحالی می‌بندد:
- دلبر، حالت خوبه؟!
دلبر به زیر گریه می‌زند:
- آهو، مامان و بابام از صبح جواب نمی‌دن. من دارم میرم اهواز، دل‌نگرانشونم.
آهو با بغض لبانش را جمع می‌کند. دلبر جان، من هم حالم خوب نیست! حرفش را در دل سرکوب می‌کند و بزرگ‌ترین دروغ زندگی‌اش رابر زبان می‌آورد:
- نمی‌خواد بری، همون مشهد بمون، همه خوبن؛ من حرف زدم دیشب باهاشون.
دلبر نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید:
- خودت و پرهام خوبین؟! داداشم که اذیتت نمی‌کنه؟
با بغض می‌خندد:
- نه عزیزم. اذیت چی؟ اونم خوبه! گرفته خوابیده.
دلبر لحظه‌ای سکوت می‌کند و بعد با شک می‌پرسد:
- داری گریه می‌کنی؟!
آهو بعض را قورت می‌دهد و در ذهنش به خود تشر می‌زند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #5
آهو سرش را تکان می‌دهد و دستانش را به سینه می‌زند. به صورت برنزه توماس نگاهی می‌کند و همان‌طور که دلش بغض کرده وعزادار شوهر عزیزش است، محکم می‌گوید:
- من هنوز هم سر حرفم هستم.
مگر می‌تواند به او شک داشته باشد؟ می‌تواند به کسی که از آغاز تولد با او هم قدم شده. توماس پوزخندی به روی لبانش می‌آید:
- از هیچ آدمی نباید مطمئن باشید.
در ادامه حرفش تک خنده‌ای می‌کند:
- اونم انقدر زیاد!
آهو نفس عمیقی می‌کشد، از این که راجب شوهر از دست رفته‌اش بد بگویند، بیزار است.
- من پرهام رو بیشتر از خودم می‌شناختم، ازش مطمئنم.
توماس لبانش را با زبان تر می‌کند:
- ما هر چی می‌ریم جلوتر، آدمایی که می‌شناسیم‌شون کم‌تر می‌شن و آدمایی که یه زمانی می‌شناختیم‌شون، بیش‌تر.
نفس عمیقی می‌کشد:
- البته، به نظرم این توهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #6
توماس لبخندی کم‌رنگی می‌زند:
- من همیشه دوستی که آشکار کینه‌ورزی کنه رو ترجیح می‌دم به دوستی که مخفیانه تحقیرم کنه.
آهو با خشم به او نگاه می‌کند. خشمگین است و دلش می‌خواهد سر توماس را از تن جدا کند، از حرف‌هایش خسته است و هیچ کدام رادرک نمی‌کند.
لبانش را روی هم می‌فشارد و با لحنی پر از حرص که منشاء گرفته از وجودش است می‌گوید:
- منظورتون از این حرف، تخریب منه؟! اونم تو این حال بدم؟
توماس نفسی می‌کشد؛ چشمش به موهای بلند و قهوه‌ای رنگ آهو می‌افتد که از زیر روسری بیرون آمده و تا زیر کمرش ادامه دارد:
- خانم نیک‌مهر، شما همه‌ی حرف‌های من رو بد برداشت می‌کنید؛ منظور من این بود از دست دادن همچین آدمی که بعد مرگ هم برایشما دردسر داره، نباید شما رو افسرده کنه.
آهو اخمی می‌کند، با غمی که در صوت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AVA_SEY
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا