• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات رمان آیین آفرودیت | غزل نارویی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 194
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان: آیینِ آفرودیت
ژانر: #فانتزی #معمایی
نویسنده: غزل نارویی
تگ: برترین تخیلی
خلاصه:
«همه چیز در نگاه اول عادی به نظر می‌رسد!»
قراری عاشقانه که در یک مکان دنج معین شد، در میان تقدیر از پیش تعیین شده‌ی راشل و نامزدش، طغیان به پا کرد. جنگِ پر سر و صدایی که در نهایت به آبنبات‌های چرکی و کثیف بارنس گره خورد! با دَوران هر هزار سال، انقلابی جدید از قوانین نو و شمایلی تازه، دامن سرزمین را می‌گرفت که تبعیت از آن، تنها شرط رَستن انسان‌های ورودی بود.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
میله‌های بلند و داغ از دست‌هایش خارج شدند و بر سر و صورن آن زوجِ جوان فرود آمدند. آن دارتی بی‌رحم انقدر موهای کوتاهِ راشل را کشید و به شکم واران لگد زد که دیگر نایی برایشان نمانده بود. همه چیز حقیقت داشت و حقیقت دردناک‌تر از همه چیز بود! وقتی امیدِ راشل که انگار سراسر وجودش را امید تشکیل داده بود ناامید شد، آفتابِ قلبِ واران هم غروب کرد.
ساعت‌ها گذشت، سیاره خورشیدنما چند بار در آسمان چرخید و چندین‌بار ستاره‌ها باریدند. واران انقدر گریه کرده بود که بدنش با کویر تفاوتی نداشت. راشل با درد سرش را روی زمین کشید و خون ل**بِ واران را پاک کرد.
- گریه... نکن!
چرا نباید آخرین لحظات زندگی‌اش را با گریه هدر می‌داد؟ این تمام عقیده راشل بود؛ اما انگار عقیده اسکاتِ لوس، فرق داشت. چرا نباید به حال خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI
عقب
بالا