«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان شات رمان تردست | افسون رضائیان کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

*AFSOON*

نویسنده انجمن
سطح
15
 
ارسالی‌ها
684
پسندها
8,042
امتیازها
24,973
مدال‌ها
22
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1

«به نام حق»


عنوان:
تَردَست
نام نویسنده: افسون رضائیان
ژانر: #اجتماعی #درام
تگ: ویژه
خلاصه: «تقدیر، چیره‌دست‌ترین شعبده‌باز جهان است».
از زمانی که آن را به سختی به یاد می‌آورم، زندگی من و سَم ساندرز به هم گره خورده بود؛ این یک قانونِ نانوشته بود که:«عاشقانه‌ای در کار نیست، این تنها یک حقیقت است که مثل گرما و سرما، یا نور و تاریکی که بدون هم وجود نخواهند داشت، ما دو نفر هم بدونِ یکدیگر محو خواهیم شد»؛ تا این‌که بالاخره زمانی فرا رسید که این قانون برای همیشه شکسته شد. تصمیمات عجولانه‌ی من میان ما فاصله انداخت و شب سردی فرا رسید که انگار قرار نبود روز دلگرم کننده‌ای از پیِ آن، سر برآورد.

پ.ن: تَردَست (اسم...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *AFSOON*

*AFSOON*

نویسنده انجمن
سطح
15
 
ارسالی‌ها
684
پسندها
8,042
امتیازها
24,973
مدال‌ها
22
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #2
وقتی که بالاخره بعد از مدت‌ها بین اجرا‌ها، دو شب متوالی وقفه افتاد تا مشکلات بلیط فروشی حل شود، شرایط را برای استراحت فراهم دیدم. مایک، مثل یک موش کوچک که دمش به تله گیر کرده باشد، در چنگ من بود، بقیه بیش‌تر و بیش‌تر از من فاصله می‌گرفتند و من، دیگر مجبور نبودم به حرف‌هایی گوش فرا دهم که انگار مغزم را خراش می‌دادند.
صبح زود، سم را به محل تمرینات گروهش برده بودم و حالا حدود سه ساعتی می‌شد که در کارناوال ساکتم تنها بودم. اول صبح برنامه ریخته بودم که در وقت بیکاری کمی به خودم برسم و چهره‌ام را از این حالت زامبی مانند نجات دهم، ولی وقتی بعد از رساندن سم برگشتم، متوجه شدم که اصلا حال و حوصله‌اش را ندارم.
تنها یکی از آهنگ‌های هارد‌راک مورد علاقه‌ام از اونسنس را پخش کردم و مشغول رو به راه کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *AFSOON*

*AFSOON*

نویسنده انجمن
سطح
15
 
ارسالی‌ها
684
پسندها
8,042
امتیازها
24,973
مدال‌ها
22
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
نفس گرفتم و زیر ل**ب گفتم:
_ وای خدا.
بسته را انداختم و مثل این‌که بمبی فعال باشد، از آن فاصله گرفتم. دست‌هایم را روی صورت فشردم و از زیر آن‌ها ناله کردم.
_ نه... خدایا.
احساس جنون عجیبی می‌کردم. مویم را از ریشه در دست گرفتم.
_ امکان نداره... من این کار رو نکردم.
ولی لاک باقی مانده روی بسته، پلاستیکی که گره‌اش با آشفتگی باز شده بود و فندک گمشده‌ام، همه گویای این بودند که من، بدجور گند زده‌ام.
چشم‌هایم را بستم، نمی‌توانستم و نمی‌خواستم که ببینمش؛ اما پشت پلک‌های من هم چیز چندان بهتری وجود نداشت.
پشت چشم‌های بسته‌ام، خودم را می‌دیدم که مثل حیوانی وحشی به تخت آسایشگاه بسته شده‌ام. سم، بالای سرم ایستاده بود و به کفش‌هایش نگاه می‌کرد. من مدام زیر ل**ب تکرار می‌کردم:
- سم... تو... من تو رو با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *AFSOON*

*AFSOON*

نویسنده انجمن
سطح
15
 
ارسالی‌ها
684
پسندها
8,042
امتیازها
24,973
مدال‌ها
22
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
پشت پرده‌های اتاقک تعویض لباس‌مان، به این فکر کردم که من سرما نخورده‌ام و این آبریزش شدید بینی و سرمای شدیدتر تنم، به خاطر این است که بدنم چیزی را دریافت کرده که حدود هفت سال است از آن محروم بوده.
اندکی پس از تعویض لباسم، همان‌جا ماندم و به دیوار سرد تکیه زدم، بعد سُر خوردم و روی زمین نشستم. حتی با وجود پیراهن سیاه و نسبتاً گرمم، هنوز احساس سرما می‌کردم و منشا این احساس، نه پوستم، بلکه قلبم بود.
می‌دانستم؛ می‌دانستم که قبلاً به اندازه‌ی کافی زندگی‌ام را خراب کرده‌ام و آن‌قدر کار‌های احمقانه انجام داده‌ام که برای تمام طول زندگی‌ام کافی باشد، ولی من باز هم حماقت کرده بودم. نمی‌فهمیدم که چطور بسته را باز کرده و مصرف کرده بودم، آن هم در حالی که حتی آن را به یاد نمی‌آوردم.
دستی به صورتم کشیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *AFSOON*

*AFSOON*

نویسنده انجمن
سطح
15
 
ارسالی‌ها
684
پسندها
8,042
امتیازها
24,973
مدال‌ها
22
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #5
بشقابم را از روی میز برداشتم و روی پایم گذاشتم. اولین تکه‌ی غذایی که در دهان گذاشتم، انگار مزه‌ی خاکستر سرد می‌داد. می‌خواستم که عق بزنم و این طعم مزخرف را از زبان و دهانم بزدایم، ولی نمی‌شد، پس تا جایی که می‌توانستم بیش‌تر خوردم، که البته شامل سه چهار تکه‌ی کوچک دیگر بود.
بشقاب را که هنوز مقدار قابل‌توجهی غذا داخلش مانده بود، روی میز رها کردم و از جا بلند شدم. آن‌قدر احساس ضعف می‌کردم که به جای راه رفتن، بیش‌تر می‌لنگیدم. تخت سفری‌ام را باز کردم و خودم را روی آن انداختم. هر چه ملحفه‌ی تا شده، بین تخت خودم و سم بود را برداشتم و رویم انداختم تا از گزند بی‌امان سرما، حفظ شوم. پشتم را به سم کردم و ترجیح دادم به دیوار‌ آبی رنگ و ملایم چشم بدوزم.
- خسته‌ای؟!
درون خودم جمع شدم و کف دست‌هایم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *AFSOON*
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا