• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جهش مجهول (جلد دوم ویروس مجهول) | نگار ۱۳۷۳ نویسنده انجمن یک رمان

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,944
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
نگاه شلدون کاملاً غریبه به نظر می‌رسید و در این مواقع، به تجربه می‌دانستم که قانع کردنش تحت هیچ شرایطی امکان پذیر نبود. با صدای محکمی در جوابم گفت:
- اصرار نکن‌که بیای. تو ممکنه موقع بازجوییش احساساتی بشی و احساساتت روی تصمیمت تاثیر منفی بذاره. از طرفی، من از اسکات درخواست کردم که این پرونده رو ادامه بدم.
از این‌که فهمیدم اسکات با درخواست شلدون به آن سرعت موافقت کرده، خون جلوی چشمانم را گرفت. در واقع مشکل از محرمانه بودن پرونده نبود؛ مشکل از جنسیت من بود. اسکات از سپردن این پرونده به دست یک مرد مشکلی نداشت.
لب پایینم را گاز گرفتم تا جلوی عصبانیت خودم را گرفته باشم. با آرامشی ساختگی به شلدون اشاره‌ کردم که از روی صندلی من بلند شود و به او گفتم:
- باید گزارش کار دیشبم رو تکمیل کنم، پاشو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,944
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
من هم در این بین گزارش‌کارم را به اتمام رساندم و قصد پرینتش را داشتم‌ که متوجه شدم یکی از همکارانم کنارم ایستاده بود و پرسید:
- پس تو اون مخترع رو می‌شناسی.
کاغذهایم را برداشتم و بی‌تفاوت اعلام کردم:
- آره. اون یه دانشمنده، نه مخترع.
دنیس سرش را آنقدر جلو آورده بود که می‌توانستم تعداد جوش‌های آکنه مانند روی گونه‌اش را بشمرم. خندید و با سگک کمربندش بازی کرد:
- خوبه، پس شیکاگو هم مثل نیویورک جزو اولین‌هایی می‌شه که می‌تونه از اون دستگاه فیض لازم رو ببره!
همکاران طمع‌کارم خیال می‌کردند که من به خاطر آشنا بودن با کوین، توانایی این را داشتم‌ تا دستور بدهم که اولین‌ نسخه‌های دستگاه تشخیص دی.ان.اِی در اختیار دپارتمان پلیس شیکاگو باشد.
نمی‌خواستم شرور به نظر برسم، ولی از موقعیت استفاده کردم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,944
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
گزارش را که تحویل دادم و برگشتم، حواسم به شلدون جلب شد که داشت با خشونت با کامپیوترش کار می‌کرد و به حرف‌های افسری که کنارش ایستاده بود ابداً گوش نمی‌داد. کنارشان رفتم و آرام دستم را روی شانه‌ی کارملا، افسری که به پر حرفی شهرت داشت زدم و وقتی به طرف من برگشت، حرف زدنش را قطع کرد و منتظر ماند تا بفهمد چه کارش داشتم. سرم را کنار گوشش بردم و آهسته زمزمه کردم:
- یه توصیه‌ی دوستانه، الان دور و بر همیلتون نچرخ، فوق‌العاده عصبانیه.
طوری با تعجب سرش را عقب برد و به شلدون خیره خیره نگاه کرد که انگار نمی‌دانسته او چه وضعیتی داشته. لبخند دوستانه‌ای زد و با عجله به شلدون گفت که باید جایی برود و به سرعت از پیش ما دور شد. شلدون هیچ واکنشی به رفتن او نشان نداد. دستم را جلوی مانیتورش بردم و تکان دادم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,944
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
طبق معمول، ناهار را کنار شلدون در رستورانی‌ که تقریباً نزدیک به ساختمان اداره بود می‌گذراندم؛ با این‌ فرق که شلدون من را با سماجت دنبال خودش کشیده بود و از دیدار با کوین محروم مانده بودم. به‌ کانتر رستوران تکیه کردم و در حالی که شلدون‌ را به پیشخدمت نشان می‌دادم‌ گفتم:
- این رو می‌بینی؟ همین آدم اجازه نداد که برم سر قرار.
شلدون با بی‌خیالی داشت همبرگر دوبلش را گاز می‌زد و از تلویزیون سالن، مسابقه‌ی بیس‌بال تماشا می‌کرد. پیشخدمت مسن رستوران که او را بتی صدا می‌زدیم، نچ‌نچ‌کنان به شلدون نگاهی انداخت و سرزنشش کرد:
- همیلتون، بهتره بذاری همکارت هم سر قرار بره.
خیلی آهسته و ریلکس غذایش را قورت داد و بدون برگرداندن سرش به طرف ما، به مسخره گفت:
- نه تا وقتی که طرف آدمی باشه که حق نداره پاش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,944
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
احساسی که بعد از گفتن این حرفش به من دست داد را هنوز هم می‌توانم تصور کنم. اگر شخصی در آن لحظه روی من هزاران لیتر آب سرد می‌ریخت، آن طور شوکه نمی‌شدم که حرف پارتنر چندین و چند ساله‌ام با من چنین کاری کرد. شلدون شاید آدم سرخوش و بی‌خیالی به نظر می‌رسید، ولی شامه‌ی بسیار تیزی داشت. حس ششمش خیلی قوی بود و اکثر آدم‌ها را در برخورد اول کاملاً می‌شناخت. ولی من در برخورد با او چه کار کردم؟ یک برخورد بی‌نهایت کودکانه، مسخره و بی‌منطق.
- داری من رو دست می‌ندازی؟ پدرم سال‌هاست که عموی کوین* (*در واقع دایی محسوب می‌شه ولی تو زبان انگلیسی عمو خطاب می‌شه) رو می‌شناسه، می‌دونی اون کیه؟ دانشمندی که برای رفع بحران سی سال پیش کمک کرد و حتی زن و بچه‌ی خودش رو هم از دست داد!
بدون حرف زدن از روی چهارپایه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,944
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
چراغ که سبز شد، شلدون بالاخره دست از سکوتش برداشت. به سمت راست اشاره کرد و دستور داد:
- از این سمت برو.
مسیر منتهی به مقصد، مستقیم بود؛ برای همین مات و مبهوت نگاهش کردم که چشم‌هایش را در حدقه چرخاند و غرغر کرد:
- بهت گفته بودم که با فرانسیس قرار دارم! اون اطلاعاتی که نیاز دارم، از آسمون رو زمین نمیاد.
فرانسیس یکی از دوستان شلدون و یکی از مانوران مخفی اف.بی.آی بود که شلدون هر وقت به مشکل می‌خورد، راهش را به طرف او کج می‌کرد. در این مورد خاص، می‌خواست کارش را سبک‌تر کند که با لجبازی به طرف مسیر مقابلم رفتم. شاکی شد و دستش را به طرف خیابانی که پشت سر گذاشتم تکان داد:
- هی هیچ می‌دونی سمت راست کدوم طرفه؟!
شانه‌هایم را بالا انداختم و سرم را طوری تکان دادم که موهایم مقابل چشمانم ریختند و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,944
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
(پنج ماه و بیست روز قبل، شهر شیکاگو)

در آن بعد از ظهر طوفانی، در انتهای روزی که برایم کسل کننده نبود؛ در جمع افرادی بودم که دیدار همه‌ی آنها با هم برایم مثل یک رویا می‌ماند. چند نفری که تا پای جان برای نجات دادن آدم‌ها جنگیده بودند؛ خاطرات هر کدام‌شان می‌توانست به یک کتاب کامل تبدیل شود اما هیچ‌کدام نمی‌خواستند خاطرات تلخشان را دوباره مرور کرده باشند.
در کافی‌شاپ خلوتی، در حوالی جایی که کنفرانس برقرار شده بود، در کنار هم حضور داشتیم. ماریا کنار من نشسته بود و در حالی که به لطیفه‌ی بی‌مزه‌ای که تئودور تعریف کرده بود می‌خندید؛ دستم را در دستش نگه‌ داشته بود و رها نمی‌کرد. من هم شکایتی نداشتم، چون اعتراف می‌کردم که دلم برایش تنگ شده بود.
در سمت دیگرم، کوین نشسته بود و در حالی که داشت با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,944
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
- کوین؟! یادم نمیاد که نوشیدنی مصرف کرده باشی! خب معلومه، احساس درد!
به جایی که از دستم نیشگون گرفته بود اشاره کرد و گفت:
- نکته همینه، درد! درد چیز عجیبیه، مگه نه؟
پدرم تا متوجه شد که یک سخنرانی دیگر در راه بود، اخم کرد و با صدایی که همه‌ی ما شنیدیم غر زد:
- دوباره شروع شد.
کوین اصلاً به روی خودش نیاورد که پدرم چه چیزی گفته. مثل کسی که در خواب حرف بزند توضیح داد:
- چی می‌شه اگه ما درد رو کنترل کنیم؟
با خنده‌ی شدیدم در حال کلنجار رفتن بودم و به سختی جواب دادم:
- قرص آرام‌بخش خیلی وقته که اختراع شده!
بدون این‌که رنجیده باشد، حرفش را تصحیح کرد:
- در واقع یعنی بتونیم بدن خودمون رو کنترل کنیم! نه تنها احساس درد، بلکه تموم احساسات‌مون. می‌خوام برات واضح‌تر توضیحش بدم... .
خندیدن از خاطرم رفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,944
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
با شنیدن صدای من، فک مربعی‌اش منقبض شد و به جای جواب دادن، آب دهانش را فرو برد. با حرف نزدنش شک‌ام برطرف شد که باید مشکلی پیش آمده باشد. با نگرانی صدایش زدم:
- شلدون؟ چی شده؟
فکش منقبض‌تر شد تا جایی که کل ماهیچه‌های صورتش در هم رفتند. با سماجت هنوز از نگاه کردن به من خودداری می‌کرد و بالاخره با بغض به سختی جواب داد:
- هلن رفته... غیبش زده.
وقتی قطره‌ی اشک درشتی از چشمش روی گونه‌اش غلتید، با پشت دستش آن را عجولانه پاک کرد. اگر خودم به چشم خودم ندیده بودم، باورم نمی‌شد که کسی مثل شلدون برای چنین مساله‌ای بغض کند و اشک بریزد. با عصبانیت پرسیدم:
- یعنی چی که غیبش زده؟! هیچ دست‌خطی، نامه‌ای، ایمیلی، چیزی...؟
بینی‌اش را بالا کشید و با افسوس نالید:
- هیچی. صبح با هم بحثمون شد، فکر نمی‌کردم کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,944
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
آن‌قدر شوکه شدم که حتی نتوانستم سوالی که در ذهنم جرقه زد را بر زبان بیاورم. سوالم را از چشمان گرد شده‌ام خواند و با سردرگمی جواب داد:
- سر جسد قطع شده، هویتش مشخص نیست.
مثل چوب خشکیده‌ای همان‌جا ایستاده بودیم و هر ثانیه بیشتر از قبل خیس می‌شدیم. شلدون وقتی سکوتم را دید با لحن ملتمسانه‌ای خواهش کرد:
- کیت خواهش می‌کنم تنهام نذار؛ اگه اون جسد... .
ولی صدا در گلویش شکست و بدون تمام‌کردن جمله‌اش به هق‌هق کردن افتاد. مردی به آن بزرگی چنان زار می‌زد که بی‌اختیار او را در بر گرفتم و سعی کردم آرامش کنم.
- هی پسر آروم باش... ما نمی‌دونیم که اون جسد مال کیه! روزی هزار نفر تو شهر به قتل می‌رسن، حتماً که اون شخص نباید هلن باشه!
سرش را پایین آورده و روی شانه‌ام گذاشته بود و از شدت گریه چنان می‌لرزید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا