نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آئورا | غزل نارویی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 65
  • بازدیدها 4,553
  • برچسب‌ها
    فانتزی
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,047
پسندها
55,487
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • #61
گبریل پس از رفتن ماریا، به طرز اورژانسی روز را جایگزین شب کرده بود. او حالا داشت از مردم شهر فحش می‌خورد؛ اما اهمیتی نمی‌داد. روی سبزه‌ها، درست دم در زرد و نارنجی خانه ساعتی‌اش نشسته بود و یک فنجان عسل می‌نوشید. حتی یک ثانیه هم به مغز نیت خطور نمی‌کرد که هم‌کلاسی خود خداپندارش، در همان حوالی باشد! پسر هفده ساله بی‌چاره، روبه روی خانه ساعتی ایستاده بود و به حرف‌های توماس گوش می‌کرد.
آن کوتوله که موهایش از وسط سرش ریخته بود و با یک جفت پای آهنی بلند حرکت می‌کرد، قصد داشت هرچه زودتر آئورا را به مدار خود باز گرداند.
- گفتم دستت رو بالا ببر! اینطوری نه... اینطوری... باورم نمیشه!
با حرص و اخم، جلو رفت و بازوهای نیتن را با یک دستش تنظیم کرد. آن پسر چرا انقدر شل و ول بود؟
- گبریبل انقدر خش‌خش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,047
پسندها
55,487
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • #62
بی‌توجه به غرغرهای کوتوله، سعی کرد کمی قدم بزند و هوای تازه را استشمام کند. حس می‌کرد بازوهایش خشک شده‌اند!
هر چیزی که امتحان می‌کردند، نتیجه‌اش نداشت!
- هی... کجا میری پسر؟
گبریل از جایش برخاست و به سمت کوتوله رفت. وقتی کوتوله حرف می‌زد، تمام صورتش مثل یک توپ چهل تیکه می‌شد! پر از خط و خطوط و هر طرف صورتش، یه رنگ! صدای نازک و تیز گبریل را می‌شنید:
- توماس، بهت گفتم که کافیه!
چه با خودشان فکر می‌کردند؟ اصلاً مگر می‌توانست خانواده‌اش را رها کند؟ بچه که بود، توی تیم فوتبال محله پارکر بازی می‌کرد؛ اما وقتی مادرش مرد، فوتبال را رها کرد. پس از گذشتن دوره ورشکستگی و افسردگی پدرش، او به نیتن اصرار می‌کرد که کمی با دیگران معاشرت کند. نیتن برای راضی نگه داشتن او، به تیم فوتبال برگشت؛ اما مدتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,047
پسندها
55,487
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • #63
روی هر پله، یک ساعت بود. دیوارهای خانه هم نارنجی بودند، درست رنگ موهای گبریل! طبقه دوم، انگار آشپزخانه گبریل بود.
هیچ پنجره‌ای در آن‌جا وجود نداشت. یک میز چوبی و دو صندلی گرد و کوچک آن‌جا وجود داشت. وسایل آشپزخانه گبریل، شبیه دنیای خودشان بود؛ اما چوبی! نیتن روی صندلی نشست. گبریل هم رو به روی او قرار گرفت و دست‌هایش را فشرد. در چشم‌های خاکستری گبریل، هیچ چیز دیده نمی‌شد! چقدر مرموز بود!
صدای نازک و عجیب او آرامشی عجیب به وجودش تزریق می‌کرد.
- آروم باش! من فهمیدم که تو خطری نداری، نمی‌خوام مجبورت کنم کاری انجام بدی. فقط ازت خواهش می‌کنم، دقیقاً بهم بگو توی دو سه روز اخیر، چه اتفاقاتی باعث شده بهم بریزی؟ با تمام جزئیات، دقیق شبیه یک داستان برام بگو!
حس می‌کرد آن چهره مضحک برایش آشناست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,047
پسندها
55,487
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • #64
مگر می‌شد حرف زد؟ این حرکت ناگهانی چه معنی می‌داد؟ اما انگار چاره‌اش نداشت. گبریل منتظر بود.
- اون شاخه درخت خشک جوانه زد. آقای فرانک فکر کرد من باغبونی یاد گرفتم.
و بعد از این جمله، خاطرات کودکی به مغزش حجوم آوردند. زمانی که با ماری در باغ او بازی می‌کرد. آقای فرانک مچش را گرفت و هردویشان را تنبیه سختی نمود! او آبنبات‌های ماریا را گرفت و نیتن با دیدن ناراحتی ماری، به گریه افتاد! اینکه او جلوی یک غریبه گریه کرد، برایش سخت دردآور بود. بعد از آن اتفاق آقای فرانک هروقت او را می‌دید می‌گفت:«به جای لگد کردن گل‌های من، باغبونی یاد بگیر!»
حتی یک بار او را مجبور کرد گل را بکارد! خاطراتش را پس زد. نمی‌دانست لمس کردن یک شاخه خشکیده چه ربطی به باغ‌بانی داشت؛ اما احتمالاً برای آقای فرانک پیر مهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,047
پسندها
55,487
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • #65
- دلم می‌خواست بدونم موجوداتی که توی سیاره‌ها زندگی می‌کنند چه شکلی ان! اما خب، ما خیلی نزدیک سیاره شما بودیم؛ به خاطر همین فکر می‌کنم شباهتمون زیاده! تو کاملاً شبیه ما هستی! من گبریلم پسرجون! اون صدایی که شنیدی، حتماً پسرعموی من بوده!
کاملاً؟ خب، شاید نیتن واقعاً به اندازه یک مرد صورت‌گچی با صدای نازک، عجیب و غریب بود!
- می‌دونم احتمالاً این جهان برای تو کمی غریبه! نمی‌دونم چقدر سیاره شما با ما فرق داره؛ اما حتماً قراره از یه سری تفاوت‌ها شوکه بشی! البته... اگه فرقی هم داشته باشه. بهتره از من نترسی تا به هم کمک کنیم این فاجعه از بین بره!
نیتن، حالا آرام‌تر شده بود. چشم‌های درشت و خاکستری گبریل برایش شبیه یک دوست بودند.
- میشه بهم بگی این اتفاقات عجیب از کی افتاد؟ تو چیزی حس کردی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,047
پسندها
55,487
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • #66
گبریل با لبخندی که صورت گچی‌اش را زینت می‌بخشید، ادامه داد:
- آره... نمونه‌اش، همین پسرعموم! همون راه‌پله‌ای که دیدی. هر بیست سال یک بار این‌جا قرعه‌کشی انجام میشه. دو نفر از هزاران نفر شهر، می‌تونن یه آرزویی کنن که درجا براورده بشه! توی قرعه‌کشی قبلی خیلی اتفاقی من و پسرعموم هم برنده شدیم!
از وسایل چوبی عجیب، یک فنجان بیرون آورد؛ بعد با رقص انگشت اشاره‌اش فنجان را پر کرد. از ناخنش مایعی عجیب می‌ریخت. حال بهم‌زن و خوش‌مزه! چندش‌ترین مایع اشتها آور دنیا!
- پسرعموم آرزو کرد تبدیل به یه چیزی بشه که بتونه سال‌ها بخوابه و کسی بیدارش نکنه. می‌دونی، راه‌پله خروجی از شهاب سنگ از زمان افتتاح شدنش حتی یک‌بار هم استفاده نشده بود! برای همین خودش رو تبدیل به چندتا تیکه چوب کرد! برعکس اون، دلم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا