متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آئورا | غزل نارویی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 54
  • بازدیدها 4,200
  • برچسب‌ها
    فانتزی
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #41
- دیگه بیشتر... نمی‌تونم!
زیر پاهایشان، سبزه‌های تازه و گل‌های صورتی را لگد می‌کردند. صدای خنده‌شان سمفونی را رقم می‌زد.
- زود باش تنبل خان!
چشم‌های ماریا حالا دو جفت بادوم شکلاتی خوشمزه و پرانرژی بود! هر روز می‌توانست تکه‌گاه رُزِ قصه‌هایش باشد؛ اما اگر اینطور فکر می‌کرد، قدر لحظه‌های کنار او بودن را نمی‌فهمید. نگاهش را از پیراهن زرد و موهای مواج او بر نمی‌داشت؛ طوری که انگار آخرین صحنه‌ای‌ست که می‌بیند. به عنوان آخرین تصویر زندگی‌اش باید ماریا را می‌دید و بعد کور می‌شد.
نفس می‌کشید، عطر بودن در کنار او را می‌بلعید گویا آخرین دم و بازدم است! لمس دستانِ او، می‌خواست تا حس لامسه‌ای دارد، انگشتان ظریف او را میان دستانش بفشارد.
نباید آن لحظه‌ها تمام می‌شدند. اگر تمام می‌شد و دیگر اویی وجود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #42
دست‌های ظریف ماری در دستان لاغر نیتن، خوب جا خوش کرده بود! پسرک، به ستاره بزرگ و غول‌پیکر رو به رویش خیره بود. ستاره‌اش، ماریا! او از همه آن جرقه‌های نورانی که زیر پاهایش بودند، نورانی‌تر بود. جادوی او در دنیایی پر از منطق، روشناییِ جهانِ تاریکش، او در رویاهای نیت هاله‌ای از نور بود.
- میای با من برقصیم؟
پلک برهم زد. دست در دست، همپای هم حرکت کردند. موسیقی که هردو با آن می‌رقصیدند، موسیقی جعبه موزیکال ماریا! نوری همچون شفق قطبی از آسمان آمد و دور آن‌ها حلقه زد. صدای زمزمه موسیقی بلند شد. باد همراه آن‌ها می‌رقصید، سبزه‌ها می‌رقصیدند. آن آسمان پرستاره، امشب احساسات غریبه‌هایی از سیاره نامشخص را تماشا می‌نمود.
نور زرد ستاره‌ها در چشم‌های طلایی نیتن برق می‌زد.
- تو چشمات خورشیدو می‌بینم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #43
نیتن و ماری بعد از یک رقص شکوهمندانه نشسته بودند و گپ می‌زدند. علف‌های تازه پوستشان را نوازش می‌کرد.
- اون خیلی چهره عجیبی داره! تاحالا آدمی با سفیدی رنگ پوست اون ندیدم! انگار روی صورتشو با گچ پوشونده! موهاش هویجیه، شبیه یه اسب! و... .
به این‌جای صحبت که رسید، از خنده غش کرد و گفت:
- اون صدایی که گفتم توی راه‌پله میومد، حدس بزن اون کی بود؟
ماریا چهره‌ای متفکر به خود گرفت.
- من... نمی‌دونم! همین آقایی که گفتی؟
نیتن با هیجان و خنده ادامه داد:
- نه! اون گبریل نبود؛ پسرعموش بود! می‌دونی ماریا این‌جا خیلی عجیبه! گبریل بهم گفت اون صدا مال پله‌هاست! مثل اینکه اون راه‌پله از وقتی تاسیس شده تاحالا مورد استفاده قرار نگرفته، چون کسی از این سنگ خارج نشده! درواقع ورودی این سنگ، خلوت‌ترین قسمت شهره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #44
کمی دورتر از آن‌ها، لوسی روی چمن‌ها نشسته بود و در خواب، خودش را میان خدمتکارانش می‌دید. آن‌ها بادش می‌زدند و با میوه‌هایی آب‌‎دار از او پذیرایی می‌کردند. چه میوه‌هایی! قُلمبه و خوشمزه! برادر شلخته‌اش هم سرش را روی شانه او گذاشته بود. بزاق دهانش که با رنگ بنفش تمشک‌ها مخلوط شده بود، روی لباس لوسی می‌ریخت.
با صدایی، لوسی هوشیار شد و چشمانش را با زحمت گشود. اول از همه، لباس صورتی بی‌چاره‌اش را دید که با بزاق دهان آن پسر کله فندوقی کثیف شده بود. جلوی خودش را گرفت که یک جیغ بنفش نثار برادر حال بهم زنش نکند. ویروسی از کثافت! به زحمت هیکل لوییس را از روی خودش بلند کرد و روی چمن‌ها انداخت؛ سپس از جایش بلند شد و بوته‌ها را کنار زد.
- هی لوییس بلند شو! اونا اینجان!
لوسی دختری را دید که به تنهایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #45
لوییس با چشمانی که به زور باز می‌شد، برخاست و همراه خواهرش قدم برداشت. لوسی مصمم بود که در آن تاریکی شب، وارد خانه آقای فرانک شود. در چوبی خانه را گشود. تاریکی محض! رو‌به‌روی آن‌ها درون خانه، کورسوی نوری دیده می‌شد. یک در دیگر آن‌جا بود. اگر نیتن آن‌جا بود و او را می‌دید، حتماً افکارش را حدس می‌زد. احتمالاً لوسی انتظار همه چیز را داشت. در مغزش، تصور می‌کرد که آن در رو به یک جهنم باز شود! شاید هم آقای فرانک، بچه‌های محله‌شان را می‌دزدید! یعنی او یک دیگ بزرگ داشت که روی شعله‌ای درحال داغ شدن بود. معجون سبز درون دیگ، شاید کمی به رنگ سبز متمایل می‌شد. آقای فرانک از آن نوشیدنی به خورد نیتن می‌داد؛ برای همین او کور شده بود و زیبایی‌های لوسی را نمی‌دید! خب قطعاً لوسیِ چشم گربه‌ای با آن دامن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #46
درحین رسیدن به انتهای باغی که توسط یک در فرفورژه از باقی آن‌جا جدا شده بود، لوییس دقیقاً هزار بار شاخه‌های کلفت قطع شده زیرپایش را ندید و زمین خورد! انقدر گلی شده بود که اگر یک سوسک سرگین‌غلتان، او را با این رنگ‌ و لعاب قهوه‌ای می‌دید، حتماً از خوشحالی در پوست خودش نمی‌گنجید! یک مدفوع گرد و قلمبه پیدا کرده بود که می‌توانست آن را با خود حمل کند.
قبل از قلمبه شدن لوییس، چشم هردوی آن‌ها به یک جسم نامعلوم خورد که نه به شوخی و مبالغه؛ واقعاً یک شیء گرد و قلمبه بود! عجیب‌تر از آن، در قسمتی که آن توپ گرد جا خوش کرده بود همه علف‌ها سوخته بودند! نه حتی کج شده یا قطع شده و غش کرده روی زمین، علف‌های سوخته! به طوری که باعث شده بود کل آن خاک تا چند متری توپ دقیقاً هیچ اثری از حیات را نداشته باشد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #47
بازتاب شنلِ مشکی او و موهای یخی‌اش در چشمان آبیِ کارل، نوید این را می‌داد که او راه را درست آمده است. باد که می‌وزید، موهای لخت شلاقی او که از زیر شنل بیرون زده بود، افسونگرانه می‌رقصید! زیبا بود، قلب هر کسی را تسخیر می‌کرد! هیچ جزئیاتی از چشم‌های او پنهان نمی‌ماند. از زیر شنل، وقتی نگاه خیره کارُل را دید، انگشت‌های باریک و سفیدش را جلو آورد و شنلش را جلوتر کشید. صدای مردانه‌اش را صاف کرد.
- این‌جا همون‌جاییه که گفتم!
بال‌های شیشه‌ای‌اش را حرکت داد و کنار کارل، بین زمین و آسمان معلق ایستاد.
- ظاهراً شخصی که هسته سوزان داخل قلبشه، داخل این شهاب سنگه!
کارل، لب‌های بزرگ و کلفتش را گزید. نمی‌توانست جلوی خودش را بگیرد. وقتی او حرف می‌زد، ناخوداگاه به جای گوش دادن به حرفش، دلش می‌خواست شنل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #48
بادی وزید و موهای یخی پیام‌رسان را رقصاند.
- ازت می‌خوام توی خوندن ورد نامرئی کننده همراهیم کنی.
کارل، مثل کسانی که مغزشان را تعطیل کرده‎‌اند گنگ به او نگاه می‌کرد. وقتی مشکی‌پوش صدایی از او نشنید با آرامش گفت:
- می‌خوام این قسمت از باغ برای انسان‌ها نامرئی باشه و خود شهاب‌سنگ رو مهر و موم کنم. ممکنه آدم‌های بیشتری وارد این شهاب‌سنگ بشن یا کسی متوجه این اتفاق بشه؛ اون‌وقت درست کردن فاجعه غیرممکنه! ضمناً... .
دست‌های تپل کارل را فشرد.
- ضمناً کسی که حامل نیروی سوزانه داخل این شهاب‌سنگه؛ اگر این‌جا مهر و موم شه برای یک مدت کوتاه توانایی استفاده از قدرتش رو از دست میده. تا اون موقع می‌تونیم راه‌حلی پیدا کنیم.
آن دخترک، موهای وز وزی‌اش را پشت گوش گذاشت و آن دست دیگرش که در دست مشکی‌پوش بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #49
در فشار باد و هجوم آن نیروی نورانی تارموهای یخی‌اش دانه‌دانه از سرش جدا می‌شد. صورت او در نور محو بود. کارل می‌لرزید. زلزله چند ریشتری در تمام وجود آن دختر خانه کرده بود. نود سال سن داشت؟ شاید هم صد و بیست! گارودی بیست ساله را چه به لرزش دست! از روی زمین گِلی بلند شد و جثه کوچکش را به سمت سیاه‌پوش حرکت داد؛ اما قبل از آن‌که بتواند دستانش را بگیرد و از آن نیروی استوانه‌ای شکل و دراز که از کانال ایجاد شده روی شهاب‌سنگ خارج می‌شد نجات دهد، ناگهان نیرو به کل خاموش شد و سیاه‌پوش به شدت روی زمین افتاد.
از گلوی او صدایی به پرواز درآمد. زمین به شدت پوستش را شکافت و شنلش را پاره کرد. همان‌جا دراز کشیده بود و از درد چشم‌هایش را روی هم می‌فشرد. کارل به سرعت به سمت او رفت و کنارش نشست.
- هی... حالت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #50
یکی از دستانش را در دست کارل گذاشت و دیگری را تکیه‌گاه قرار داد تا از روی زمین برخیزد. تمام لباس‌های مشکی‌اش با گل و خاک پوشیده شده بود. یکی از بال‌هایش حرکت نمی‌کرد. چشم‌های یخی‌اش را روی هم می‌فشرد و دندان می‌سایید. نصه و نیمه و به کمک کارل بال زد و مثل او کمی معلق شد. وقتی کارل دید او نمی‌تواند به راحتی پرواز کند، جلوتر رفت و تقریباً دست او را در آغوش کشید تا وزنش را متحمل شود.
- می‌توانی حرکت کنی؟
صدای مردانه و گیرای او از ته چاه در می‌‎آمد:
- آ...آره.
بعد از این حرف، کارل کم‌کم بال زد و به سمت آسمان رفت. وقتی از بالا به باغ‌پشتی آقای فرانک نگاه می‌کرد، یک فاجعه بزرگ را می‌دید! درخت‌های قطع شده قسمت انتهایی باغ به همراه یک شهاب‌سنگ مُهر و موم شده! چه جای عجیبی بود! آن خانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا