- تاریخ ثبتنام
- 8/7/18
- ارسالیها
- 3,046
- پسندها
- 55,468
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 41
- سن
- 19
سطح
40
- نویسنده موضوع
- #41
لوییس با چشمانی که به زور باز میشد، برخاست و همراه خواهرش قدم برداشت. لوسی مصمم بود که در آن تاریکی شب، وارد خانه آقای فرانک شود. در چوبی خانه را گشود. تاریکی محض! روبهروی آنها درون خانه، کورسوی نوری دیده میشد. یک در دیگر آنجا بود. اگر نیتن آنجا بود و او را میدید، حتماً افکارش را حدس میزد. احتمالاً لوسی انتظار همه چیز را داشت. در مغزش، تصور میکرد که آن در رو به یک جهنم باز شود! شاید هم آقای فرانک، بچههای محلهشان را میدزدید! یعنی او یک دیگ بزرگ داشت که روی شعلهای درحال داغ شدن بود. معجون سبز درون دیگ، شاید کمی به رنگ سبز متمایل میشد. آقای فرانک از آن نوشیدنی به خورد نیتن میداد؛ برای همین او کور شده بود و زیباییهای لوسی را نمیدید! خب قطعاً لوسیِ چشم گربهای با آن دامن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش