- ارسالیها
- 3,056
- پسندها
- 55,664
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 41
- سن
- 19
- نویسنده موضوع
- #51
- میشه حرف بزنی؟
بعد از چند دقیقه چشمهایش را گشود. تصویر ماه در گویهای یخیاش برق میزد.
- شنلت رو بده به من!
صورت ذوزنقهای، پوست برفی و ابرهای کمرنگ! او قطعاً نمیخواست چهرهاش را کسی ببیند. فرورفتگی زیر گونههایش خیلی زیاد بود! کارل که دید شنل او پاره شده، همانطور ایستاده فکر کرد. دستش را به کمرش زد و گفت:
- بعدش چی؟ چیکار کنیم؟ بریم قصر؟ لطفاً به حرفم گوش کن!
او انگار همین قصد را داشت. سری به معنی تایید تکان داد. میدانست اگر همانطور دراز بکشد، ابر با سرعت حرکت میکند و از هم میپاشد. روی زمین نشست و دستش را دراز کرد تا شنل را بگیرد. انگار با کمی نشستن، حالش بهتر شده بود. کارل یک نگاه شرورانه داشت. انگار نگرانیاش، پشت صورت شرورش پنهان مانده بود.
- بهت شنل رو میدم، به شرطی که...
بعد از چند دقیقه چشمهایش را گشود. تصویر ماه در گویهای یخیاش برق میزد.
- شنلت رو بده به من!
صورت ذوزنقهای، پوست برفی و ابرهای کمرنگ! او قطعاً نمیخواست چهرهاش را کسی ببیند. فرورفتگی زیر گونههایش خیلی زیاد بود! کارل که دید شنل او پاره شده، همانطور ایستاده فکر کرد. دستش را به کمرش زد و گفت:
- بعدش چی؟ چیکار کنیم؟ بریم قصر؟ لطفاً به حرفم گوش کن!
او انگار همین قصد را داشت. سری به معنی تایید تکان داد. میدانست اگر همانطور دراز بکشد، ابر با سرعت حرکت میکند و از هم میپاشد. روی زمین نشست و دستش را دراز کرد تا شنل را بگیرد. انگار با کمی نشستن، حالش بهتر شده بود. کارل یک نگاه شرورانه داشت. انگار نگرانیاش، پشت صورت شرورش پنهان مانده بود.
- بهت شنل رو میدم، به شرطی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.