- تاریخ ثبتنام
- 15/12/19
- ارسالیها
- 118
- پسندها
- 1,469
- امتیازها
- 9,763
- مدالها
- 7
- سن
- 20
سطح
8
من واقعا این حجم از زیبایی کاراکترا رو نمیتونم هضم کنم!
ینی همه انقدر خوشکلن که نگو! بعد داستان اونجا جالب میشه که کاراکترای رمانارو همه از روی هم زدن! ینی همه چشما سبز آبی خاکستری. قد بلند. پوست عین برف. دماغ قد دماغ اولاف(البته فقط اونجایی که آنا هویج رو تا ته توی صورت اولاف فرو میکنه) موهای بلوند. باز یکم خلاقیت بهخرج بدین! مثلا چشم قهوهای چشه؟ یا مثلا دماغ پسره نمیتونه اندازه دماغ سوپری سر کوچمون باشه؟؟؟ بخدا دختره اگه قدش کوتاه باشه دچار کمبود اکسیژن نمیشههه!!! پوست گندمی هم بخدا دنیارو به آخر نمیرسونه!! یکم خلاق باشین لنتیا! شما که به خدا توی خلق حضرت یوسف دارین میگین "زکی"!
ینی همه انقدر خوشکلن که نگو! بعد داستان اونجا جالب میشه که کاراکترای رمانارو همه از روی هم زدن! ینی همه چشما سبز آبی خاکستری. قد بلند. پوست عین برف. دماغ قد دماغ اولاف(البته فقط اونجایی که آنا هویج رو تا ته توی صورت اولاف فرو میکنه) موهای بلوند. باز یکم خلاقیت بهخرج بدین! مثلا چشم قهوهای چشه؟ یا مثلا دماغ پسره نمیتونه اندازه دماغ سوپری سر کوچمون باشه؟؟؟ بخدا دختره اگه قدش کوتاه باشه دچار کمبود اکسیژن نمیشههه!!! پوست گندمی هم بخدا دنیارو به آخر نمیرسونه!! یکم خلاق باشین لنتیا! شما که به خدا توی خلق حضرت یوسف دارین میگین "زکی"!
لامصبا تیلور سوییفت و کیم تهیونگ رو با کاراکتر اصلی رمانتون اشتباه گرفتین!!!
(ینی تو همه رماناهم این دوستا باید تعریف قیافه همو بکنن وگرنه دنیا به آخر میرسه)
) بعد تقسیم دوتایی که میکنه استاد، سهتا دختر شیطون قصه با سهتا کوه یخ، دوتا دوتا هم گروه میشن ولی تا اینجا هنوز همه چیز خوبه و داستان اونجایی جالب میشه که دختره یادش میره نقاشی پسره رو بکشه و دوستاش از توی اینترنت از روی عکس ویلیام نامی که با پسر داستان مو نمیزنه نقاشی میکشن