فال شب یلدا

طنز رمان‌ها

  • نویسنده موضوع Zahra.D_T
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 55
  • بازدیدها 1,725
  • کاربران تگ شده هیچ

Zahra.D_T

تدوینگر ازمایشی
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
20,141
امتیازها
43,073
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #11
کریس: ایلای میدونستی ما عمه داشتیم!
ایلای: ها؟!
کریس: ولی چون دایی نداریم که باهم ازدواج کنن از بین رفتن.
ایلای: ...
قرصات رو خوردی؟
کریس: نه.
 

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,351
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • #12
همراه شخصی‌اش زنگ خورد. مادر بود. یادش آمد چندروز است که با خانه تماس نگرفته. سریع تماس را وصل کرد: جانم مامان گلم؟
-جانم و کوفت. تو کجایی چند روزه؟
عباس بلند خندید: فداتون بشم که انقدر مهربونین. اولا سلام، دوما کجا باشم خوبه؟ دنبال یه لقمه نون حلال!
مادر هم خنده‌اش گرفت: خب تو نمی‌گی نگرانت می‌شم؟ حالا خونه نمی‌آی طوری نیست، ولی هربار یه زنگ بزن.
-چشم مامان. ببخشید، واقعا دستم بند بوده که نشده زنگ بزنم. شرمنده، حلالم کنین.
-حالا الان کجایی؟
-گفتم که! دنبال یه لقمه نون حلال!
مادر آه کشید: تو که به ما نمی‌گی... ولی مواظب خودت باش.
-چشم. شمام سلام برسونین به بابا. از طرف من ببوسیدش، به اونم بگید از طرف من شما رو ببوسه!
و با شیطنت لبخند زد. مادر حرص خورد: بی‌تربیت!
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا

Death Stalker

هنرمند انجمن
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,172
پسندها
155,801
امتیازها
80,673
مدال‌ها
30
  • #13
ویکتور لبانش را گاز می‌گیرد:
هی سانچز! چطور به نظر میرسم؟!
مایک نگاهی می‌اندازد و می‌گوید:
- مث احمقا!
ویکتور:
- اما یه جا خوندم اگه لب‌ها رو گاز بگیریم جذاب‌تر دیده می‌شیم!
مایک روی کاغذ چیزی می‌نویسد و خود را از پنجره به پایین پرت می‌کند. ویکتور کاغذ را می‌خواند:
- باید لب پایینتو گاز بگیری!
 
امضا : Death Stalker

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,351
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • #14
روی خط کمیل رفت: کمیل جان، موقعیت اون خونه رو برات می‌فرستم، ببین چیزی ازش می‌دونی؟
امید سرش را از روی لپتاپ بلند کرد: کمیل از کجا باید بدونه آقا؟
حسین فقط با یک لبخند ملایم به امید نگاه کرد. امید هم سرش را تکان داد: آهان ببخشید. چشم. به کار خودم می‌رسم!
-آفرین پسر چیز فهم.
#رفیق
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,351
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • #15
عباس هدفون را از روی گوشش برداشت و زیر لب غرید: از این دوتا چیزی درنمی‌آد.
-شنیدم چی گفتی!
صدای حسین بود. عباس دستپاچه شد و به مِن‌مِن افتاد: حاجی منظورم اینه که...
-می‌دونم. فعلا میلاد اونجا باشه کافیه. تو پاشو بیا اداره، کارت دارم. الانم کمبود نیرو داریم، باید در مصرفتون صرفه‌جویی کنم!
#رفیق
 
امضا : فاطمه شکیبا

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
673
پسندها
7,886
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
سن
19
  • #16
قسمتی از دیالوگ رمان خودم (دی آی دی)
یکم به چهره‌م دقیق شد و گفت:
- سارا؟ تو چرا رنگ چشم‌هات عوض شدن؟ ازون گردیا گذاشتی توی چشمات که مامان منم می‌ذاره؟
با همون لبخندم گفتم:
- بله.
بعد، دستی روی موهاش کشیدم و گفتم:
- آنا خانوم، شما اهل کجایی؟
آنا: من اهل آمریکام؛ اما بابام می‌گه، قراره زبان فارسی هم یاد بگیرم.
- خوشحالی که می‌خوای بیای ایران؟
آنا: راستش زیاد نه!
آروم خندیدم و گفتم:
- چرا از ایران خوشت نمیاد؟
صورتش رو آورد جلوی گوشم و گفت:
- آخه می‌دونی؟ من شنیدم ایرانی‌ها هیولا هستن!
 
امضا : Mahtab Rezayat

Death Stalker

هنرمند انجمن
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,172
پسندها
155,801
امتیازها
80,673
مدال‌ها
30
  • #17
کریس:
این حفاظ تا وقتی که خطر ازم دور نشه غیرفعال نمیشه!
چند لحظه میگذره و مایک در حال خوردن آبمیوه‌ست.
- مایک میشه دو متر ازم فاصله بگیری؟!
مایک دور‌ میشه و حفاظ از بین می‌ره!
 
امضا : Death Stalker

Zahra.D_T

تدوینگر ازمایشی
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
20,141
امتیازها
43,073
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #18
کارلوس: جیم من خیلی دلم به حالت می‌سوزه!
جیمی: چرا؟
کارلوس: واسه اون.
مردی دستش رو روی سر سگش می‌کشه:
آفرین جیمی تو پسر خوبی هستی!
جیمی: ... .
کارلوس دستش رو روی سر جیمی میذاره:
جیمی تو خیلی پسر بدی هستی.
 

Donald

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,946
امتیازها
21,263
مدال‌ها
11
  • #19
طناز: رها
رها: ها؟؟
طناز: بطوره مشکوکی داره بهم خوش میگذره،فکرکنم دارم میمیرم.
رها: چی زدی؟؟ :458161-a8d3a06c34691a30a2bfca12caac7f3e:
طناز: هیچی به‌ جون تو.
رها: نزدی؟؟
طناز: نه!!
رها: خاک تو سرت.
طناز:108:
 
امضا : Donald

Donald

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,946
امتیازها
21,263
مدال‌ها
11
  • #20
تینا:مایا
مایا: هوم
تینا: اگه من بمیرم چکار میکنی؟؟
مایا: نمیدونم،خل شدی ؟؟
تینا:ولی اگه تو بمیری من چکار کنم؟؟
مایا: هیچی به زندگیت برس.
تینا::punish:
مایا: چرا میزنی گوساله؟؟:458061-755e223a0d53e1728b5a71f75fca66cc:
تینا: خودت آرزو کردی.:209:
مایا: چیو؟
تینا : اینکه اگه به یه نفر گفتی بروبه زندگیت برس ،بزنه تو گوشت بگه خفه شو زندگیه من تویی.
مایا::458161-a8d3a06c34691a30a2bfca12caac7f3e::458161-a8d3a06c34691a30a2bfca12caac7f3e::458161-a8d3a06c34691a30a2bfca12caac7f3e::648314-d18ae5246291866d416d447f52bdf0bf::648314-d18ae5246291866d416d447f52bdf0bf:
 
امضا : Donald
عقب
بالا