قسمتی از دیالوگ رمان خودم (دی آی دی)
یکم به چهرهم دقیق شد و گفت:
- سارا؟ تو چرا رنگ چشمهات عوض شدن؟ ازون گردیا گذاشتی توی چشمات که مامان منم میذاره؟
با همون لبخندم گفتم:
- بله.
بعد، دستی روی موهاش کشیدم و گفتم:
- آنا خانوم، شما اهل کجایی؟
آنا: من اهل آمریکام؛ اما بابام میگه، قراره زبان فارسی هم یاد بگیرم.
- خوشحالی که میخوای بیای ایران؟
آنا: راستش زیاد نه!
آروم خندیدم و گفتم:
- چرا از ایران خوشت نمیاد؟
صورتش رو آورد جلوی گوشم و گفت:
- آخه میدونی؟ من شنیدم ایرانیها هیولا هستن!