نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

طنز رمان‌ها

  • نویسنده موضوع Zahra.D_T
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 55
  • بازدیدها 1,784
  • کاربران تگ شده هیچ

Zahra.D_T

تدوینگر ازمایشی
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
20,138
امتیازها
43,073
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #21
ماهان: حالا می‌خوای چی‌کار کنی؟
ماهیار: نمی‌دونم مغزم نمی‌کشه.
ماهان: انتظار دیگه ای هم نمی‌شد داشت.
ماهیار: بی‌شعور.
ماهان: عمته!
ماهیار: موافقم هم خودش هم دخترش!
ماهان: بی شوخی چی‌کار می‌کنی؟
ماهیار: میرم تو حیاط دانشگاه خاکشو میزنم تو سرم.
ماهان: نه خاک خوب نیست با سنگ بزن بلکه فرجی شد عقلت اومد سر جاش، البته با این شانس تو همون یذره گچ داخل مخت می پره بیرون!
ماهیار: ماهان... خیارتو بخور.
#راز_پنهان_برادر
 

Zahra.D_T

تدوینگر ازمایشی
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
20,138
امتیازها
43,073
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #22
ایمان: بچه‌ها بیاید سلفی یادگاری بگیریم.
ایوان: جا نمی‌شیم تو کادر.
الکساندر در حالی که دستشو انداخته دور گردن من نمی‌ذاره برم: جمع بشینید جاشیم.
کریس: من عکس نمیندازم.
محمد یقه لباس کریس رو می‌کشه:
- زر نزن بیا وایسا.
دیک یه گوشه ژشت میگره به کسی هم کاری نداره.
ایمان با لبخند: یک... دو... سه... .
و عکسی که در نهایت در میاد قابل پخش نیست.
 

Zahra.D_T

تدوینگر ازمایشی
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
20,138
امتیازها
43,073
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #23
کریس: بچه‌ها کسی شمشیر منو ندیده؟
تیمی: کدوم شمشیر؟
کریس: همونی که دسته‌اش آبی بود و یه شیر روی دسته‌اش بود.
من با لبخند: برای تولد خواهرم دادم بهش.
کریس: حیف من بچه‌ها رو نمی‌زنم.
من: :/
کریس: :)
 

Death Stalker

هنرمند انجمن
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,170
پسندها
155,800
امتیازها
80,673
مدال‌ها
30
  • #24
مایک به آسمان شب نگاهی کرد و خطاب به ویکتور گفت:
- شب قشنگیه نه؟!
ویکتور به ماه نگاهی می‌کند و می‌گوید:
- نه خیلی مسخرست! حالم ازش بهم می‌خوره!
مایک اخمی کرد و گفت:
- دیشب هم همینو گفتی!
- خب چون از دیشب هم حالم بهم می‌خورد!
- دقیقا از کدوم شب بدت نمیاد؟!
ویکتور بشکنی زد و گفت:
- خوشحالم پرسیدی! از اون شبی که با دستگاه آبمیوه‌گیری زدم تو سرت. خیلی شب لذت بخشی بود.
- ببند!
 
امضا : Death Stalker

Zahra.D_T

تدوینگر ازمایشی
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
20,138
امتیازها
43,073
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #25
مارک: میخوام یه چیزی بهت بگم.
زهرا: بنال.
مارک: دارم عاشقت میشم!
زهرا: ... .
تیمی با داد: نمیشه نصف کسایی که عاشق زن من میشن عاشق کریس بشن؟!!!!!!! بابا بخدا اونم شخصیت اصلیه.
کارلوس آب میوه رو از دهنش فاصله میده، به من اشاره می‌کنه: همش تقصیر اونه، عامل فتنه است.
جیمی: راستی مارک کجاس؟
تیمی: مارکی وجود نداشت :)
کارلوس، جیمی، من: ... .
 

N81

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
11
پسندها
27
امتیازها
33
  • #26
ویکتور لبانش را گاز می‌گیرد:
هی سانچز! چطور به نظر میرسم؟!
مایک نگاهی می‌اندازد و می‌گوید:
- مث احمقا!
ویکتور:
- اما یه جا خوندم اگه ل**ب‌ها رو گاز بگیریم جذاب‌تر دیده می‌شیم!
مایک روی کاغذ چیزی می‌نویسد و خود را از پنجره به پایین پرت می‌کند. ویکتور کاغذ را می‌خواند:
- باید ل**ب پایینتو گاز بگیری!
 

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
12,344
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • #27
کمیل: فقط حاجی، ببخشید می‌پرسم... ولی اینا احتمالا دوربین نصب کردن، سگ هم دارن. چه خاکی به سرم بریزم؟
حسین لبخند زد و از صندلی کنار دستش یک پلاستیک برداشت و به طرف کمیل گرفت: فکر اونجاشم کردم. بیا، این گوشت رو بنداز جلوی آقا سگه، خوابش که برد شیک و مجلسی تشریف ببر داخل.
کمیل از تعجب دهانش باز مانده بود. پلاستیک را دستش گرفت و نگاهش کرد. بعد زیر لب زمزمه کرد: دمتون گرم آقا!

#رفیق
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
12,344
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • #28
صدای حسین را از بی‌سیم شنید: کمیل کجایی الان؟
کمیل: من ده متری باغ، پشت درخت‌های کنار مادی‌ام. نشستم روی موتور. یه پرایدم الان اومده نزدیک من پارک کرده. شیشه‌هاش دودیه، یکم بهش مشکوکم.
صدای خنده حسین را شنید: نمی‌خواد مشکوک باشی! اون منم!

#رفیق
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
12,344
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • #29
ارمیا می‌پرسد: خب گفتی رشته‌ت چی بود؟
اریحا: مطالعات زنان.
ارمیا: دقیقا روی چیِ زنان مطالعه می‌کنی؟!
اریحا: حقوقشون، جایگاهشون توی جامعه، نقششون... این چیزا.
ارمیا زیر لب زمزمه می‌کند: حقوق زن...!
و بلندتر می‌گوید: حقوق زن می‌خوای فقط اینجا... مهد حقوق و آزادی و عشق و حالِ زن! مثلا همین دیشب، همسایه طبقه بالام داشت حقوق زنشو تمام و کمال پرداخت می‌کرد. انقدر محکم پرداخت می‌کرد که صدای فریادِ شادی زنش تا خونه منم می‌رسید! نمی‌دونی زنش از فرط خوشحالی و رسیدن به حقوقش چه جیغی می‌زد! انقدر که پلیس اومد به مَرده گفت حقوق زنتو آروم‌آروم بده، زن‌ها ظرفیت اینهمه محبت یه جا و درسته رو ندارن!

#طنز_تلخ
رمان #شاخه_زیتون
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
12,344
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • #30
مرصاد: ببین من اعصاب ندارم. بگو چه غلطی می‌خواستین بکنین بعد اریحا؟ می‌گی یا همین جا زجرکشت کنم؟
الیاس: نمی‌دونم!
مرصاد بلند شد و گفت: باشه! فقط اگه چیزی یادت اومد به عزرائیل بگو!
و شروع کرد با آرامش صداخفه‌کن رو بست به اسلحه‌ش...

#شاخه_زیتون
 
امضا : فاطمه شکیبا
عقب
بالا