فال شب یلدا

طنز رمان‌ها

  • نویسنده موضوع Zahra.D_T
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 55
  • بازدیدها 1,725
  • کاربران تگ شده هیچ

Zahra.D_T

تدوینگر ازمایشی
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
20,141
امتیازها
43,073
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #41
بدبختی من برای تموم کردن یه رمان:
۱- از متروکه درش میارم
۲- شروع میکنم به نوشتن
۳- یهو یادم میاد قبل از فرستادن به متروکه شخصیت اصلی رو کشتم و حالا باید زندش کنم :mellowsmiley:
 

ستین؛

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,059
پسندها
24,497
امتیازها
41,073
مدال‌ها
30
سن
19
  • #42
حال برای آشنایی بهتر از شما می‌خواهم که خودتان را معرفی کنید بانوان زیبا!
فریال با شوقی آشکار گفت:
- بانوان زیبا؟
ملکه‌ی محبت سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد. فریال دستانش را به هم کوبید و رو به ملکه گفت:
- وای قربونت بشم عشقم؛ جیگرت و بخورم!
با شوک به طرف فریال برگشتم. الآن وقت به کار بردن این جمله‌ی سخیف بود؟! ملکه در حالی که صورتش جمع شده بود گفت:
- به شما نمی‌خورد که آدم‌خوار باشید!
فوراً به سمت ملکه برگشتم و گفتم:
- نه... اشتباه شده؛ این یک جمله‌ی زمینی برای نشان دادن اوج علاقه هست!
 
امضا : ستین؛

ستین؛

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,059
پسندها
24,497
امتیازها
41,073
مدال‌ها
30
سن
19
  • #43
فریال با داد گفت:
- پنج تا بچه؟ تو با این ناخن‌های مامانی و صورت ناز بشی الهی و قد و بالای رویایی و کمر باریکت پنج تا بچه به دنیا آوردی؟ چه خبرته عمو؟ بابا دست مریزاد! سر بلندمون کردی؛ بهت افتخار می‌کنم، تو نمونه‌ی بارز یک زن ایرانی از نوع نسخه قدیمی‌اش هستی! فقط نمی‌دونم چرا بو قرمه‌سبزی نمی‌دی! هر چی بو می‌کشم فقط بوی گل و گلاب می‌دی.
سقلمه‌ای به فریال زدم تا حداقل همین ته مانده‌ی آبرویی که برایم باقی گذاشته بود را نبرد.
 
امضا : ستین؛

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,351
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • #44
با لحن نرم و ملایمش نازم را می‌کشد: آبجی حوراء... نمیای خداحافظی؟ یه وقت شهید شدما!
این حرفش باعث میشود از کوره در بروم. با عصبانیت می‌غرم: تو شهید نمی‌شی با این کارات!
حامد جلوی خنده‌اش را می‌گیرد و به دلجویی ادامه می‌دهد: باشه، حالا هنوز قهری؟
جواب نمی‌دهم و دست به سینه، رویم را برمی‌گردانم. ناگاه انگشتان کشیده‌اش را زیر چانه‌ام حس می‌کنم. صورتم را به سمت خودش برمی‌گرداند و بوسه‌ای بین ابروهایم می‌نشاند: ببخشید!
صورتم داغ میشود. جلوی اینهمه آدم این چه کاری بود؟ با صدایی خفه جیغ می‌زنم: زشته جلوی مردم!
- زشت داعشه! نه ما که می‌خوایم آبجیمون باهامون آشتی کنه!

#دلارام_من
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,351
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • #45
حامد همیشه زودتر از من میرفت اما این بار، او همزمان با من می‌آید که صبحانه بخورد. با تعجب می‌گویم: تو هنوز نرفتی؟
طعنه می‌زند: علیک سلام... صبح شما هم بخیر... منم خوبم!
- خب حالا! سلام! هنوز نرفتی؟
- به نظرت رفتم؟؟
با خنده می‌گویم: مسخره!
- مسخره داداشته!

#دلارام_من
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,351
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • #46
نگاه‌ها و لبخندهایی که بینشان رد و بدل می‌شود، اعصابم را خرد می‌کند. هرچه می‌پرسم مهمانمان کیست، جواب سربالا می‌گیرم:
- هیئت دیپلماتیک 1+5!!
- کمیته حقیقت‌یاب سازمان ملل!
- بازرسان آژانس بین‌المللی انرژی اتمی!
- خاله موگرینی میاد که باهاش سلفی بگیریم!
آن‌ها می‌خندند و من حرص می‌خورم.

#دلارام_من
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,351
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • #47
مرصاد با شنیدن جمله‌ام جا می‌خورد و می‌گوید:
- چرا این رو زودتر نگفتید؟
با اخم نگاهش می‌کنم که یعنی چرا انتظار بیخود داری از من؟ تعجبش را کنترل می‌کند و می‌پرسد:
- خودتون چه برداشتی از این حرف دارید؟
دوست دارم سرش داد بزنم و بگویم اگر جای من بودی، بعد از این همه فشار عصبی پشت سر هم، آخر کار چقدر برایت قدرت تحلیل می‌ماند که جملات بی‌سر و ته ستاره را تحلیل کنی؟!

#شاخه_زیتون
 
امضا : فاطمه شکیبا

Zahra.D_T

تدوینگر ازمایشی
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
20,141
امتیازها
43,073
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #48
با دهانی باز شاهد جدال میان آن دو بودند‌. الکس گارد گرفت و با لبخند گفت:
- دوست دارم!
- منم همین‌طور!
ناگهان هر دو مانند فنر از جا پریدند و به سمت یک‌دیگر هجوم بردند!
«پایان»
کی باورش می‌شد اینجوری تموم بشه :/
 

Death Stalker

هنرمند انجمن
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,172
پسندها
155,801
امتیازها
80,673
مدال‌ها
30
  • #49
مایک کریس را بغل می‌کند.
- داری چه غلطی می‌کنی؟!
- دلم برات تنگ شده بود.
- من کلا بیست دقیقس رفتم هویج.
- دهنتو ببند بذار بهت ابراز محبت کنم .
- ببینم دستت تو جیبم چیکار می‌کنه؟!
 
امضا : Death Stalker

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,351
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • #50
عباس درجه بخاری ماشین را زیاد می‌کند و دستانش را به هم می‌مالد:
- چکار می‌شه کرد؟ تا وقتی اقدام خشن نکنن عملا آمریکاییم!
- چی؟ آمریکا؟
می‌خندد:
- یعنی هیچ غلطی نمی‌تونیم بکنیم!

#نقاب_ابلیس
 
آخرین ویرایش
امضا : فاطمه شکیبا
عقب
بالا