تازه حتما هم دختره که فارق التحصیل شد و پایان نامه داد، باید از شرکت پسره سر در بیاره و اونجا هی پسره بهش پوزخند بزنه، هی این بزنه.
کلا فکر کنم مسابقهست
همیشه باید یه دختر شروری باشه که عاشق پسر مغرور داستان ما بشه بعد دختر قصه ما از دست این دختر شرور حرصی میشه و میشن رقیب عشقی هم. در آخر هم اون دختر نیست و نابود میشه و معلوم نیست کجا میره و چقدر راحت میکشه کنار.
من از اینجور رمانها بدم میاد
آها درضمن حتماً حتماً هم باید دختره ماشین پسره رو یا پنچر کنه یا هم خط خطیش کنه بعدم با رژلبش که معلوم نیست تو کیفش چیکار میکنه، روی شیشههای ماشین یه متن حرصداری(مثلاً) رو بنویسه.
دقیقا انقدر که همهی رمانها همه به هم میرسن ارزو به دل موندم یک بار داخل یه رمان یکی از شخصیت های اصلی بمیره تازه جالبی داستان اینجاست که اصلا مهم نیست بابا یارو از برج میلاد افتاده پایین مهم اینکه وقتی دختره یا پسره میاد بالا سرش با چکیدن یه قطره اشکش یارو از مرگ صد در صد برمیگرده مورد داشتیم مُرده رو هم اشک اونی که عاشقش بوده زنده کرده
ادم بدهی داستانم از یه ارتفاع نیم متری میافته درجا مرگ مغزی میشه
اینکه همیشه وقتی میفتن یکی هست اونا رو بگیره بعد اون نفر یه پسر جون هم هست که عاشقش میشه والا ما هر وقت خواستیم بیفتیم با من خوردیم زمین یه قارچ گنده هم وسط سرمون سبز شده