• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کوزان | حافظ وطن دوست کاربر انجمن یک رمان

h.v_asel

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
181
پسندها
1,048
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
داشتم همین‌طور به بقیه‌ی حرف‌هاشون گوش می‌کردم که منشی شرکت اومد و گفت:
- هیرا خانم، شما اینجا چی کار می‌کنین؟
علی و کمال متوجه من شدن.
با خودم گفتم:
«من باید حقیقت رو به کوزان بگم. اون باید همه‌چی رو بفهمه.»
سریع‌ از شرکت اومدم بیرون و سوار ماشین شدم اما تا می‌خواستم ماشین‌ رو روشن کنم، کمال رسید و در ماشین‌ رو باز کرد و من‌ رو به زور از ماشین کشید بیرون. داد زدم:
- ولم کن عوضی پست‌فطرت!
به چند‌ نفر از افرادش که اونجا بودن گفت من‌ رو گرفتن. سوار ماشین کردن و خودشم سوار ماشین شد. ماشین‌ رو روشن کرد و راه افتاد. گفتم:
- داری منو کجا می‌بری؟
هیچ جوابی نداد. بعد از چند دقیقه رسیدیم به مکان کاملاً خلوت. به اطراف نگاهی انداختم. صخره بود.گفتم:
- می‌خوای چی کار کنی کمال؟ نکنه می‌خوای منم مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : h.v_asel

h.v_asel

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
181
پسندها
1,048
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
هیرا
داشتیم می‌رفتیم بیمارستان که چند نفر جلومون‌ رو گرفتن. ما رو از ماشین پیاده کردن و می‌خواستن ما رو بکشن. باهاشون درگیر شدیم. اسلحه‌م نداشتم و فقط چاقو همراهم بود. سعی کردم با چاقو بهشون حمله کنم ولی خیلی سخت بود. به یکیشون حمله کردم و زخمیش کردم ولی موفق نشدم بکشمش. من و اسما با تمام توان باهاشون مبارزه می‌کردیم ولی موفقیتمون غیرممکن بود چون اونا تعداشون خیلی زیاد بود. با شنیدن صدای شلیک گلوله به پشت سرم نگاه کردم. اسما تیر خورده بود و روی زمین افتاده بود. به طرف اسما رفتم. حالش اصلاً خوب نبود. بلند شدم و اسلحه‌ای که روی زمین افتاده بود رو برداشتم و به یکیشون شلیک کردم. زخمی شد. صدای شلیک دیگه‌ای ‌رو شنیدم و بعد‌ درد زیادی توی تنم حس کردم. روی زمین افتادم. یکی از اون افراد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : h.v_asel

h.v_asel

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
181
پسندها
1,048
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
جواب سی‌تی اسکن اومده بود‌. نگاه کردم. چیز خاصی نبود. به پدرم گفتم:
- حالا خیالت راحت شد؟
- آره پسرم.
- بابا...!
با صدای پرستارها و دکترها حرفم‌ رو قطع کردم:
- برید کنار مریض اورژانسی داریم. لطفاً برید کنار.
با عجله اونا رو می‌بردن اتاق عمل. نگاه کردم. با دیدن کسایی که روی تخت دراز کشیده بودن‌ و دکترها اونا‌ رو می‌بردن زبونم بند اومده بود. اسما و هیرا بودن. پدرم وقتی اونا رو دید نتونست طاقت بیاره و سریع رفت دنبالشون. منم دنبالشون رفتم. هردوشون ‌رو بردن اتاق عمل. خیلی می‌ترسیدم. با خودم گفتم:
«نکنه بمیرن!»
دکترا حدود دو ساعتی داخل اتاق عمل بودن. وقتی عمل تموم شده بود و اومدن بیرون، رفتم پیش دکتر و گفتم:
- حالشون چه طوره؟
دکتر جواب داد:
- شما از اقوامشون هستین؟
- آره، یکی از اونا خواهرم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : h.v_asel

h.v_asel

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
181
پسندها
1,048
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
(فصل دوم)
- هاکان، هاکان بلند شو پسر بلند شو؛ تو نباید بمیری، بهم بگو دلیل این کارت چی بود.
- باید یه چیزی رو بهت بگم؛ کوزان، قاتل پدرت علی سردیوان نیست.
دیگه نتونست حرفش رو ادامه بده و بیهوش شد.
- منظورت چیه؟ هاکان بهم بگو؛ اگه قاتل اون نیست پس کیه؟
بیهوش افتاده بود و جواب نمی‌داد.
داد زدم:
- هاکان تو نباید بمیری.
رو کردم سمت کارگرهای داخل عمارت دوباره داد زدم:
- یکی بیاد کمک کنه.
با کمک دوتا از کارگرا بلندش کردیم و اونو سوار ماشین کردیم و بردیمش بیمارستان.
به محض اینکه از ماشین پیاده شدم، رفتم سمت چند پرستاری که دم در بیمارستان وایساده بودن.
- یه مریض اورژانسی داریم؛ تیر خورده حالش خیلی بده.
پرستارا سریع رفتن تخت رو آوردن و هاکان رو روی تخت دراز کردن و بردنش داخل. یه دکتر هم اومد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : h.v_asel

h.v_asel

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
181
پسندها
1,048
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
- شما چرا به عمارت علی سردیوان حمله کرده بودین؟ میشه واسم توضیح بدین؟
از این سوالش جا خوردم ولی معلوم بود که هیچ مدرکی نداره وگرنه محال بود بذاره من اینجا ول بچرخم.
- گمونم اشتباه به عرضتون رسوندن جناب؛ همچین اتفاقی هیچ‌وقت نیفتاده.
- یعنی دارین میگین که شما این کار رو نکردین؟
- بله درست متوجه شدین. حالا هم اگه سوال دیگه‌ای نیست من می‌تونم برم؟
- بله بله حتما، بفرمایین.
از پاسگاه اومدم بیرون و سریع به سمت بیمارستان راه افتادم خیلی دلم می‌خواست بدونم هاکان چی می‌خواست بگه و منظورش چی بود.
***
"کمال"
باید کار نیمه‌تموم رو تموم کنم.
با همین فکر راهی بیمارستان شدم و بعد از رسیدن به سمت یکی از پرستارها رفتم.
- سلام، ببخشید یه نفر به اسم هاکان کانچااغلو رو که تیر خورده بود رو آورده بودن اینجا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : h.v_asel

h.v_asel

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
181
پسندها
1,048
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
«محمود»
چند دقیقه بعد از رفتن کمال، از اتاقم رفتم بیرون. امان از این کمال؛ آخر یه روز همه‌مون رو به فنا میده. بعد از یه نگاه به لیست بیماران بیمارستان، به سمت اتاقی که هاکان داخلش بود راه افتادم. وقتی رسیدم، بعد از اینکه مطمئن شدم کسی اونجا نیست، وارد اتاق شدم اما به محض وارد شدن، هوش از سرم پرید. عه، این کجاست؟ از اتاق اومدم بیرون و به سمت یکی از پرستارها رفتم.
- سلام خانم.
- سلام بله بفرمایین.
- می‌خواستم بدونم بیماری که یکم پیش تیر خورده بود و آورده بودنش اینجا الان کجاست؟
- هاکان کانچااِلو رو میگین؟
- بله بله.
اشاره‌ای به اتاق روبه‌رو کرد.
- باید الان توی اون اتاق باشه.
- ولی نیست.
- یعنی چی نیست؟
- نمی‌دونم؛ به اطراف یه نگاه بندازین. اگه پیداش نکردین به حراست خبر بدین.
- باشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : h.v_asel

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا