آسمان در طلوع یک خورشید
می کند روزهای خود تمدید
این چه نوریست در افق پیدا
این چه نوریست نور عشق و امید
در سحر جلوه اش که می گوید
نور او فاطمیست بی تردید
در میان سکوت سرد حجاز
گوش دل یک صدای ناز شنید
خبری آمد از سرادق عرش
گل بریزید فاطمه خندید
پدرش دور خانه می گردد
بر لبش ان یکاد یا توحید
چشم در چشم کودکش دائم
می نماید خدای خود تمحید
تا که دستی برد به گیسویش
هر چه دلداده را کند تهدید
دیدگان حدیث روشن شد
تا که نور جمال او را دید
جبرئیل آمد و تبرک کرد
بال خود را به صورتش مالید
مثل گردونۀ زمین و زمان